کور بشم اگه کلامی به اغراق گفته باشم: دیشب نشسته بودم فیلم نگاه میکردم و جعبه شکلات علا الدین هم روی میز. این روزای کرونایی خانه نشینی یا دم به دقیقه «دِلینگ!» واتس آپ است و «حتما تا آخر ببینید» و پشت بندش«ایرانی نیستی اگه شیر نکنی!» یا که بنشینی گوشه مبل و غم کلاف کنی. اما بالاخره باید یه جورایی خودتو مشغول نگه داری.

همین طور که شیش دُنگ حواسم به فیلم بود نمیدونم خدایا سه شایدم چار حالا تو بگو پنج تا شکلات هی برداشتم و خوردم. اولش که میجوی خوب آره یه ذره می چسبه به دندون اما بعد که شیرینی و طعمش به کامت فرو می‌رود چه لذتی داره لامصب! فیلم که تمام شد با تعجب دیدم پائین پیرهن حدود بالای کمربند قهو ای رنگ است! دکمه های پیرهن را باز کردم دیدم وَووح زیرپیرهن سفیدم هم به اندازه یه نعلبکی از شکلات چسبناک و ضایع شده. هیچی دیگه، لباس ها را ریختم تو ماشین و آمدم دوباره نشستم روی مبل و به فکر رفتم که چی میتونه باشه. حدسم به این رفت که چون شیش دُنگ حواسم به فیلم بوده یکی از شکلات ها، احتمالا آخری را بجای دهان انداخته باشم توی یقه ام که از آنجا رفته بالای کمربند بین پیرهن و زیرپیرهن گیر گرده و با گرمای بدنم یواش یواش ذوب شده و ... وقتی حدسم به یقین تبدیل شد که یادم آمد شکلات آخری نه موقع جویدن به دندان چسبیده بود و نه طعم و شیرینی اش را حس کرده بودم!!

محمد حسین زاده