تابستان سال 1346 شمسی مصادف با سال 1967 میلادی سالی پر حادثه برای جهان و ایران بود. در ژوئن آن سال جنگ سوم اعراب و اسرائیل پیش آمد. اسرائیل سرزمین های وسیعی از اعراب را اشغال و وضعیت از بد به بدتر تغییر کرد. پیشرفت های زیادی در زمینه اکتشافات فضائی و تکنولوژی های نوین در جهان روی داد؛ فیلم های سینمائی برجسته ائی ساخته شد. نخستین فرستنده تلویزیون رنگی شروع به کار کرد؛ اما افکار عمومی در ایران درگیر موضوع کاملا متفاوتی بود.

مهمترین اتفاقی که اذهان همه را به خود مشغول کرد ؛ حادثه ائی بود که برای یک خانم مینی ژوپ پوش در یک میوه فروشی در چهارراه سید علی خان تهران پیش آمد. انگار کارگری در حال استراحت بعد از نهار بوده که خانم مینی ژوپ پوشی برای سوآ کردن میوه ها خم میشود. کارگر مورد نظر بین خواب و بیداری به نوشته اغلب نشریات مخصوصا مجله توفیق چیزی هائی دیده و کشف کرده بود  که نباید می دید. قهرمان داستان که احتمالا ماه ها از خانواده دور و از شهرستان  برای کار به تهران آمده بود به خانم مینی ژوپ پوش حمله و  به نوشته توفیق قصد داشته همون جا تو میوه فروشی داستان را تمام کند . سرانجام با تلاش عابران و خود میوه فروش ؛کوتاه اومده و مینی ژوپ را نهایتا رها ساخته بوده. هم اکنون که سالها ازحادثه میگذرد کسی نمیداند که چرا این حادثه  در آن تاریخ برای مردم ایران آنقدر جالب بوده.

مجله توفیق آتش بیار معرکه بود. از همون تابستان تا  نوروز  1347 که  عمله را مرد سال اعلام کرد و حتی چند سال بعد همین رویداد را دستمایه طنز و حتی شماره مخصوص قرار داد که با استقبال روبرو شد. البته عده ائی هم موضوع را خیلی جدی گرفته و سئوالات فلسفی در باره اش مطرح میکردند که چگونه اتفاقی چنین ساده و پیش پا افتاده میتواند اذهان را این چنین  به خود جلب کند.خیلی ها هم تئوری های فرویدی را در سرکوب امیال جنسی مردان ایرانی دخالت داده و از نمد مینی ژوپ برای خود کلاهی  دوختند.آنها ادعا میکردند خانم مینی ژوپ پوش چون تابستان بوده و هوا گرم اصلا زیر پوشی نداشته و همین باعث تحریک به قول توفیق " عمله" شده بوده.

شایعات و جوک های زیادی بین مردم رایج گشت. موج مینی ژوب به شهرستانها هم سرایت کرد . میرزا حسین کریمی مراغه ائی کتاب شعری در باره مینی ژوپ به زبان آذری منتشر و با زبان طنز ضمن بر شمردن مزایای مینی ژوپ از زنان مسلمان خواست از پوشیدن مینی ژوپ خود داری کنند!!!

نه گوزل خوش یاراشیرمش سنه ای جان مینی ژوب

حسنوه ویردی ترقی یوزه دوخسان مینی ژوب

.....

پسته‌نین اوستی آچیلدی کیلوسی یرمی تومن

ایلدی آغ کلمین قیمتین ارزان مینی ژوب

 عزیز دلم مینی ژوپ خیلی به ات میاد 90 درصد بر خوشگلی و حسن ات افزوده. دست آخر اضافه میکنه : مینی ژوپ باعث گردید روی پسته باز  و به قیمت کیلو 20 تومن( یعنی خیلی ارزون سه دلار آمریکائی ) عرضه و کلم سفید هم ارزان و در دسترس همه قرار گرفت.

در چنین جوی سال تحصیلی در مهرماه 1346 شروع شد.از همون ابتداء ؛چهار راه سیدعلی خان ؛  مینی ژوپ ؛ عمله ؛  میوه فروشی ؛ کلمات کلیدی هر جوک و گفتگوئی بود. دبیرستانی هم که من تدریس میکردم از این قاعده مستثنی نبود.زنگ تفریح  اطاق معلمان هر دقیقه با تعریف آخرین جوک های مینی ژوپی با صدای خنده معلمان رو هوا میرفت.  مجلات فکاهی به ویژه توفیق دست به دست میشد و هر کس جوک های آن را به نحوی تفسیر میکرد. تنها استثناء آقای حق پرست معلم دینی و شریعت بود که اصلا وارد اطاق معلمان نشده و میرفت اطاق آقای نودهی که نمرات را وارد و کارنامه ها  را آماده میکرد. معمولا معلمانی که در دو یا سه سال آخر خدمت بودند مامور ثبت نمرات می شدند که کار راحتی بود و نیازی به آمد و رفت سروقت نداشت.

آقای حق پرست ته ریش جوگندمی داشت و کلاه پوستی بر سر میگذاشت. سر اذان ظهر و عصر وضوی اول وقت میگرفت و پیش آقای نودهی نماز میخوند.بیشتر صحبت های این دو بر سر رفتن نودهی بود. اول آذر 1346 مدت خدمت 30 ساله نودهی تمام و بازنشست شده و میرفت. هنوز جانشینی برای نودهی تعیین نشده بود. آقای انصاری رئیس دبیرستان مدام موضوع جانشین را از اداره کل پیگیری میکرد.25 آبان بود که نامه ائی به دفتر دبیرستان رسید و خانم فرشته ایوبی به عنوان جانشین موقت آقای نودهی  معرفی شده بود. قرار بود از همان اول آذر کارشو شروع کند. طبق معمول اخبار در مدرسه پیچید. البته انعکاس زیادی نداشت. تصور همه این بود که  خانم ایوبی ؛ احتمالا خانم معلم مسنی  است که تنها  یک و دو سال تا بازنشستگی دارد و داستان طبق روال عادی است.

 ورود خانم ایوبی به دبیرستان پسرانه  عین انفجار بمب هسته ائی در هیروشیما صدا کرد. ایوبی نه تنها مسن نبود بلکه دختری حدود 23 ساله بود که دانشسرای تربیت معلمان را تمام کرده بود. از آن بالاتر روز اول با بلوزی سفید و دامنی مشگی اما  مینی ژوپ با کیفی به رنگ  قرمز تیره  و موهائی  لخت و رها وارد شد.صداش هم درست مثل صدای خانم فروزنده اربابی گوینده محبوب اون روزهای رادیو  ایران ؛ جذاب و زنگ دار بود.

آقای انصاری  مدیر دبیرستان که ظاهرا دلخوشی از  ورود خانم ایوبی نداشت ایشون را در زنگ تفریح به همه همکاران در حالی که چشمان همه از حدقه در اومده بود معرفی کرد  که تا پایان سال تحصیلی جاری دفتردار خواهند بود و بعد از آن به تدریس ریاضیات در سیکل اول خواهد پرداخت.

 با توجه به جو مینی ژوپی جامعه ؛ خانم ایوبی تبدیل شد به هسته مرکزی توجهات همه معلمان. حالا دیگر همه به خودشون می  رسیدند . زمان نودهی؛ کسی سال به سال به اطاق نمره و دفترداری وارد نمیشد اما حالا همه دنبال بهونه ائی بودند تا با خانم ایوبی اختلاط کنند. وضعیت آقای حق پرست جالب بود. دیگه از اون ته ریش خبری نبود. هر روز تر وتمیز و کراوات زده و کت و شلوارهای متفاوت در  دفتر حاضر میشد. دنبال بهونه میگشت تا سر صحبتو با خانم ایوبی باز کند. آقای لیلانی دبیر ورزش که سال به سال در اطاق  نمره و دفترداری پیدا نمیشد حالا دیگه توپ بسکتال را که به قول خودش آمریکائی و خیلی گرون بود  پیش خانم ایوبی امانت میگذاشت و از بوی ادکلنی که همکار جدید زده تعریف می کرد.

  وضعیت به همین منوال ادامه داشت تا اینکه یک روز پنجشنبه حدود ساعت 11صبح که همه معلمان  در زنگ تفریح داشتند چائی  و کیک میخوردند فریاد خانم ایوبی همه را  میخکوب کرد : "  دست نزن...... دست نزن......."  همه معلمان و آقای انصاری به دفترداری و اطاق خانم ایوبی دویدند. اونجا خانم ایوبی وحشت زده به گوشه ائی چسبیده و آقای  حق پرست با موهای ژولیده و چهره ائی  داغون و خجالت زده در گوشه دیگری خزیده بود. ظاهرا داستان عمله  و میوه فروشی و چهار راه سید علی خان داشت تکرار میشد.کسی چیزی نگفت و در سکوت کامل همه اطاق را ترک کردند.  طبق تحقیقات آقای انصاری مدیر مدرسه انگار  چند روز بوده که حق پرست اصرار داشته در تطبیق نمرات به خانم ایوبی کمک کند و آن روز آنقدر نزدیکش شده و احتمالا قصد دستمالیش داشته  که خانم ایوبی خطر را احساس و فریاد کمک  کشیده بود.

 از فردا سوژه جدیدی برای جوک سازی به دهان  معلمان افتاد. هرکسی داستان مضحکی می ساخت و دوباره انفجار خنده. از طرفی صدای این رسوائی ( به قول آقای انصاری) به مدیر کل  اداره هم رسیده و از رئیس دبیرستان یک گزارش کتبی می خواست که بر اساس آن اقدام کند. انصاری در مخمصه بدی گیر کرده بود. همین آقای حق پرست دو سال دیگر  قرار بود بازنشست شود. هر گونه گزارش منفی باعث محکومیتش در هیئت بدوی رسیدگی به تخلفات اداری میشد. وضعیت عجیبی بود. آقای انصاری حدود دو  هفته در برابر فشارهای  اداره دال بر دریافت گزارش حادثه مقاومت کرد.نهایتا با همکاری خانم ایوبی به راه حل  مناسبی رسید.

در گزارش آقای انصاری تصریح شده بود که اون روز حادثه آبدارچی طبق معمول لیوان های چای را روی میز گذاشته بود. انگار آقای حق پرست اشتباهی داشته لیوان خانم ایوبی را بر میداشته و چون ایوبی به لیوانش حساس بوده داد زده :  دست نزن....... دست  نزن

 با وجود آنکه گزارش انصاری  خنک و بیمزه  و نخ نما بود اما تونست حق پرست را نجات بده. بدترین عذاب برای حق پرست شوخی هاو تکه  هائی بودند که همکارانش تو مدرسه ما و کل ناحیه  وقتی میدیدند براش می انداختند.

تا پایان سال رویداد مینی ژوپی دیگری در مدرسه روی نداد. اما شماره نوروزی پایان سال توفیق با تصویری از یک عمله  با کلنگ نوک تیز و سبیل ازبنا گوش در رفته و چشمان ریز و قیافه هیز از چاپ در اومدو روزهای آخر سال را برای همه معلمان شاد و برای آقای حق پرست که آخرین سالهای خدمتش را میگذراند تلخ کرد.

حق پرست دوباره به همون مود سابق بازگشت. ته ریش و  پیراهن سفید که آخرین دگمه اش همیشه بسته میشد و نماز اول  وقت. خانم ایوبی هم به یک راه حل قدیمی و کلاسیک پناه برد. حلقه ائی بر انگشت نامزدی دست چپ کرد تا وانمود کند در شرف ازدواج است تا دیگر کسی جرات نکند  طولانی تر از معمول در اطاقش توقف نماید. همین خودش باعث تشدید جوک سازی همکاران گردید.

ترکش های حادثه مینی ژوپ تابستان 46 تا سالها توسط نشریات  توفیق زنده نگه داشته میشد. از جمله شایع شد که  کمپانی موسیقی آپولون صفحه ائی از ضربان قلب همون عمله ائی که فاعل داستان بود پر کرده و اغلب خانم های ژیگولت ( داف های امروزی) اونو خریده اند و گوش کرده و حال میکنند. شایعه معروف بعدی  ادعای توفیق بود مبنی بر اینکه  تا یک ماه بعد از حادثه حدود 250 نفر از خانم های تهرانی در سنین مختلف به کلانتری  دروازه دولت مراجعه و ادعا کرده اند  که همون خانمی هستند که در میوه فروشی مورد تهاجم اون عمله قرار گرفته اند. توفیق در کاریکاتوری به خانم ها توصیه کرده بود که موقع خرید میوه و تره بار حتما روی زمین بنشینند . به قول طراح کاریکاتور : کار از محکم کاری عیب نمیکند!!!!

آخرین شوخی با چپ های اون روزگار بود. روز اول ماه می سال 1968 برابر با 11 اردیبهشت سال 1347  در حالی که در کشورهای مختلف کارگران  خواستار افزایش سطح رفاه و تامین اجتماعی بودند ؛ به نوشته توفیق  عمله ها ( کارگران) ایرانی خواهان اجباری شدن پوشیدن مینی ژوپ برای همه زنان ایران شدند.

آقای حق پرست بعد از این حادثه دیگه نتونست تو مدرسه ما دوام بیاره. اغلب بچه های مدرسه و حتی خود معلمان سر شوخی را بازکرده و سعی میکردند در صحبت های خود عبارت " دست نزن" را بیارند. حق پرست سرشو زیر می انداخت و چند فحش آبدار میداد که کسی غیر از خودش متوجه نمیشد. خلاصه سال تحصیلی به پایان نرسیده به مدرسه دور دستی رفت و من همه چیزو فراموش کردم.

یازده سال بعد از این حادثه در اولین ماه های بعد از انقلاب ؛ کمیته های انقلابی فعال مایشاء بودند.  هیچ  اقدامی بدون تایید آنها امکان نداشت. برای تمدید گذرنامه تاییدیه رئیس کمیته خیابان پاتریس لومومبا لازم بود. صبح  زود با در دست داشتن همه مدارک رفتم پیش رئیس کمیته. از در اطاق که وارد شدم خیلی سریع حق پرست را شناختم. تو این مدتی که ندیده بودم قدش کوتاه و شکم اش بزرگ شده بود.  ته ریش اش مثل  ریش ابوشریف بلند بود و جوگندمی. حالت چشمانش اصلا عوض نشده بود. فکر کنم منو نشناخت. اصلا  با من چشم تو چشم نشد. نامه تمدید را امضاء کرد. خرم که از پل گذشت شیطنتم گل کرد. داشتم از اطاقش بیرون میومدم که دیدم  سینی چای  با چند لیوان روی میزه. حق پرست دستش به سمت لیوان قد کوتاه و چاقی رفت . داد زدم : " دست نزن". با تعجب نگاهم کرد. گفتم :  مطمئن هستید  که لیوان خودتونه. هیچ نگفت.  تکیه داد به صندلی و با سرش  اشاره کرد که برو گم شو. زیر لب دوباره فحش ام داد. بازهم متوجه نشدم چی گفت. باید لب خوانی یاد میگرفتم.