هنر بی ادبی

میم نون


از ایستگاه مترو‌ بیرون اومدم و بعد از کمی پیاده روی از جلوی درب دانشگاه تربیت معلم داشتم عبور میکردم که یهو یه ماشین  تویوتا کمری بدون  توجه به من عابر که از محل پیاده رو میرفتم با شتاب  اومد سمتم.

من طبق روال ایران ایستادم که منو زیر نگیره و رد بشه بره ، نگاه کردم دیدم راننده سن و سالش از منم کوچکتره و چشم تو چشم شدیم که من با نگاهم بهش فهموندم که آدم با شعور و تحصیلکرده و باسواد و ای استاد حق تقدم با من بود!

اقای راننده هم از پشت شیشه با یک نگاه عاقل اندر سفیه به من و با بی تفاوتی گازشو‌گرفت و رفت. تو دلم گفتم بیچاره شاگردی که تو استادش باشی. 

یاد دوران تحصیل خودم افتادم. سر صبحگاه مدرسه هم بچه ها تو صف وایساده بودند تا اقای مدیر حرفها و پندهای اول صبحش تموم بشه بریم سر کلاس که همکلاسیم پرویز راجب فیلم ویدیویی که دیشب جور کرده بودند و نگاه کرده بودند داشت یه چیزایی میگفت  که بروس لی اینجوری زد و اینجوری پرید، که یهو اقا مدیر متوجه شد و با فریاد پشت بلندگو حرفشو قطع کرد و به ما گفت: اوهوی شما دو تا چی دارید زر زر میکنید؟ بعد صبحگاه همینجا وایستید.

رنگ وروی ما عین گچ شده بود چون میدونستیم چند تا خط کش کف دست و چند تا اردنگی الان نوش جون میکنیم و همینطور هم شد تا شب تو دلم به مدیر مدرسه هرچی فحش و ناسزا بلد بودم دادم چون من فقط شنونده بودم و پرویز مقصر بود.

تا پایان سال تحصیلی فکر کنم نصف دانش اموزهای مدرسه نفری یکبار ضرب خط کش و اردنگی مدیرو ناظم مدرسه را نوش جون کرده بودند.

الان میبینم همه بچه ها خودشون پدر شدند و خانواده دارند و بعضا ناخواسته فرزندانشان را تنبیه فیزیکی میکنند و کلا چون تنبیه یه درس عادی تو مدرسه بود بچه های دوران ما تنبیه یک ارزش حساب میکردند

واسه همینه که الان یکی از شاگردها مدیر اداره شده و هنوز سر کارمند خاطی دادوبیداد میکنه و جناب سرهنگ راهنمایی رانندگی از پشت بلندگوی ماشین پلیس خطاب به راکب موتور سیکلت میگه: اوهوی موتوری گمشو بیرون از خط ویژه!

راننده تاکسی خطی که خودش دوبله پارک کرده و مسافر جمع میکنه به راننده ماشین شخصی دادمیزنه واینسا اینجا بزار برو وگرنه ال میکنم بلت میکنم.

فروشنده مغازه در جواب اعتراض به شیر تارخ گذشته میگه بفرما بیرون اقا اصلا به تو نمیفروشم.

تو صف پمپ بنزین سر یک ماشین عقب افتادن دستش انقدر رو بوق میزاره واگه ماشین جلویی واکنش نشون داد ترمز دستی میکشه و یا علی مدد، اخرش تو کلانتری هم ستوان سوم که افسر نگهبان هست به هر دو میگه غلط کردید دعوا کردید مرتیکه های بیشعور و نفهم، و این داستان حالا حالا ها مثل اینکه ادامه دارد …

ولی از همینجا دستان اون معلمان و مربی های  دلسوز و فهیم را هم باید بوسید و از همشون تشکر میکنم که درراستای رسالت خطیری که بعهده دارند همه تلاش خود را میکنند تا اینده بهتری در جامعه بوجود بیاید.