چرک نویس های: هومن شریفی
ادیت عکس: حمید طاهری
 


عهد بسته ام قلمم به سیاست هیچ سیاست مداری نچرخد ....

این نوشته سیاسی نیست ... دلتنگی محض ِ است برای روز های دور ...........



آن روز ها که در خیابان ها سبز می شدیم ...

آن روز ها که امید به جانمان افتاده بود

آن روز ها که سرمان برای آرزوهایمان درد می کرد ...

تهران را برای اولین بار دوست داشتم .........

مردمم را دوست تر .............

نه دینشان برایم مهم بود نه اینکه چقدر سر و وضعشان به دلم مینشیند یا نه

نه درگیر ِ آرایششان بودم ... نه مارک لباسم را با توجه آنها سِت می کردم ....

آن روز ها فقط شاد بودم ... که خیابان های شهر بی درخت هم / سبزند

مردمی که در آریا شهر بی تفاوت تر از مورچه ها از کنار هم رد می شدند

حالا به هم لبخند میزدند ...

مردمی که آنقدر نسبت به هم جهت گرفته بودند

که به حکم فرق جنسیت چشم در چشم نمی شدند

حالا دست هم را میگرفتند / هم دست می شدند ...

و بی آنکه فکری به سرشان بزند یا آنکه شماره ای در دستشان باشد ...

دلم برای آن مردی که با عصا می آمد تنگ است ...

می آمد و دستش را از عصا میدزدید

پایم را ندید میگرفت و پا به پای من آواز می خواند

برای تمام پیر زن ها و پیر مرد هایی که دست در دست می آمدند

با هزار چروکی که به قلب آرزو هایشان ننشسته است

برای آن روز در ولیعصر از راه آهن تا تجریش

از آن همه شبیه هم بودن ... از آن همه آرزوی مشترک ....

برای دختری که دستم را گرفت بی آنکه اسمش را بدانم

دستم را رها کرد بی آنکه دنبال اسمش بروم ......

دلم برای آن مردم تنگ است .... مردمی که دلشان برای هم تنگ شده بود ...

مردمی که از جنسیت / پا فراتر گذاشتند ................

مردمی که می خندیدند ...

مردمی که در چشم هم نگاه میگردند و از حرف مشترکشان پایین نمی آمدند.....


**********

ترنج: محسن نامجو