آقای حسن زاده تاجر موفق فرش از پشت شیشه های کتابخانه خود  درطبقه دوم خانه  بزرگی در محله اعیان نشین تهران مشغول تماشای باران پائیزی در صبحگاه سه شنبه کسل کننده و خاکستری  بود .  از دیروز عصر  آرام و قرار نداشت. شب هم نتونسته بود بخوابد.

 این  پائیز سی امین سالگرد اعلام خود خواسته بازنشستگی  اش است. اون موقع وقتی متوجه شد پسرانش به همه رموز تجارت فرش واردند خود را کنار کشید تا به عشق قدیمی خود یعنی ادبیات کلاسیک فارسی  و به ویژه نسخ خطی قدیمی مخصوصا کتاب های تذهیب شده و مینیاتوری بپردازد. وقتی سالها قبل این خانه را می ساخت  همان موقع طبقه دوم به مساحت 300 مترمربع را به کتابخانه اختصاص داد. روزهای دوشنبه هر هفته ساعت 5 عصر دوستان هم عشق اشو  همین جا ملاقات  و درباره آخرین یافته هاشون صحبت  میکنند.  معمولا هر کدام سعی دارند خبر آخرین نسخه خطی و یا میناتوری را که خریده اند اعلام و باعث رشگ  دیگران بشوند.

فاجعه دیروز اتفاق افتاد. مینیاتوری را که  چند روز قبل  به قیمت بالائی خریده بود خیلی راحت  روشن شد که تقلبی و ساختگی  است و اصل و اصالت ندارد. دوستانش خیلی دستش انداخته و خندیدند. حسن زاده بدترین لحظات عمرشو طی میکرد.

آقای حسن زاده چنان در افکارش  غرق بود که اصلا متوجه ورود خانم طاهری کتابدارش نشد. سی سال پیش  دانشجوی رشته کتابداری بود که  به خدمت حسن زاده در آمد. حالا خانمی  است جا  افتاده که دو فرزند دارد و کتابخانه را همیشه به روز نگاه میدارد.  خانم طاهری سه بار با صدای بلند سلام داد و تازه آقای حسن زاده  زیر لب  جوابشو  خیلی کوتاه و آرام داد: سلام.

 حسن زاده وقتی می خواست کتاب و یا میناتور قدیمی بخرد معمولا با یاکوب دوست قدیمی کلیمی  اش  که سالها در خیابان منوچهری  مغازه آنتیک فروشی داشت تماس میگرفت. البته یاکوب هم سالهاست خودشو بازنشست کرده و نزدیک کنیسه یوسف آباد زندگی میکند. هر از چند گاهی همدیگرو می بینند.

  شنبه همین هفته ؛ صبح بود که یکی از دلالان کتب خطی با حسن زاده تماس گرفت و گفت مردی ادعا میکند یک مینیاتور از کتاب الفیه شلفیه دوران سلجوقی را که شرحی  است  مصور  بر عشقبازی ایرانیان در اختیار دارد.  کتاب در حدود سالهای 993 تا1063 میلادی برای تقدیم به طغان شاه حاکم سلجوقی نیشابور توسط ابوبکر ازرقی نوشته شده تا وی را به مجامعت با زنان تشویق و راه های مختلف عشقبازی را به سبک مجلات پورن امروزی توضیح دهد. الفیه و شلفیه ظاهرا اشاراتی به آلت های تناسلی مردانه و زنانه داشتند. کتاب در اصل دارای 34 تصویر بوده که ظاهرا برخی از آنها در گذر زمان مفقود شده بودند.حسن زاده میدانست که اصل کتاب همراه با همه مینیاتورهای مربوطه را روسها در دوران قاجار  به سنت پترزبورگ بردند اما عشق دیدن اون صحنه معروف عشقبازی که شرحی هم در کنارش نوشته شده عنان از کف اش ربود.  دلال گفته بود که دارنده عجله دارد تا غروب دوشنبه مینیاتور را فروخته و به شهرستان برود. البته  واسطه معامله  چندین بار اعلام کرد که اصالت مینیاتور را تضمین نمیکند و همه مسئولیت های خرید را به گردن حسن زاده انداخت.

حسن زاده پنج ساعت تمام به امتحان کاغذ و رنگ های  مینیاتور پرداخت . از کالریمترهای نوین  استفاده کرد. طول موج همه رنگ ها را سنجید همه یافته هایش با آثار  سلجوقی مطابقت داشتند .همه چیز عادی جلوه میکرد. سرانجام  با چک و چونه  فراوان سه هزار دلار  که عبارت از 30 اسکناس 100 دلاری نو بود به فروشنده پرداخت. مینیاتور زن و مردی را نشان میداد که ضمن تاب بازی  عشقبازی هم میکنند. از پوشش هردو معلوم بود که به طبقه اشراف و بالای جامعه تعلق دارند. نکته مهم  پوشش  بالاتنه هر دوست. اهمیت این مینیاتور اثبات کننده علاقه ایرانیان به عشقبازی  در نقاطی غیر از رختخواب و اماکنی نظیر سرسره و تاب محسوب میشود که بعد ها در دوره قاجاریه مصداق های زیادی بر آن پیدا شد.

روز دوشنبه وقتی همه دوستان جمع شدند ؛ رو حس ششمی که همگی داشتند حدس زدند که حسن زاده  که با تمام وجودش می خندید و شاد بود آسی برای رو کردن دارد. سرانجام در مقابل اصرار همه حاظران دستکش های مخصوص اش را پوشید و تابلوی مینیاتور مورد نظر را که در پوشش شفاف پلاستیکی پنهان بود به  همه نشان داد. بالا تنه زن و مرد سوژه تابلو اصلا لخت نبوده و هر دو لباس داشتند  اما از کمر به پائین هیچگونه لباسی نداشتند و کاملا لخت بودند. در کنار تصویر شرح کوتاهی راجع به پوزیشن هر دو نفر نوشته شده بود. خنده و شادی حسن زاده فقط چند ثانیه طول کشید اولین نفری که اخم هاش تو هم رفت سرهنگ جلالی کم حرف بود که  مثل بقیه عشق نسخ خطی داشت و معروف بود به بوی  کتاب معتاده و ساعتها   نسخ خطی را بو می کشد. مثل همه نظامی ها خشک و شمرده  گفت : نوشته کنار تصویر تایپ کامپیوتری  است در حالیکه باید خطاطی شده باشد. با شامه تیزی که داشت عین یک سگ شکاری مینیاتور را بو کشید و گفت : بوی رنگ طبیعی چند صد ساله نمیدهد. رنگ ها همه شیمیائی هستند.  این میناتور صدر درصد پرینت گرفته شده  است. وقت بهت و حیرت همه را دید اضافه کرد : البته با یک پرینتر عالی و حرفه ائی.

سکوت عجیبی جمع را فرا گرفت. کسی  دیگر حرفی نزد که معنی آن تایید صحبت های سرهنگ بود. حسن زاده  اصلا توضیح نداد که  مینیاتور را چند خریده. قبل از خداحافظی سرهنگ جلالی تیر خلاص را زد. رو به حسن زاده گفت : الان 200 ساله  که این کتاب را  برده اند سن پترزبورگ ؛ با تمهیدات امنیتی  که روسها دارند  هیچ دزدی ریسک نمیکند به کتابخانه شرق شناسی  آنجا دستبرد بزند.  هیچکس قهوه اش را نخورد. حسن زاده نتوانست برای خداحافظی از مهمانان از روی صندلی بلند شود. خانم طاهری حال نزار حسن زاده را  دید و اون روز 2 ساعت دیرتر کتابخانه را ترک کرد.

... و حالا حسن زاده منتظر بود ساعت 8 صبح بشود تا به دوستش یاکوب زنگ بزند. با  احتیاط به تلفن نزدیک شد و گوشی را برداشت. یاکوب  به سبک جوانان دهه 1340 تهران همه شوخی هاو صحبت هاش اکثرا تعارفات و فحش های جنسی بودند.  هر وقت حسن زاده می پرسید چرا نمیری اسرائیل؟  مفهوم جوابش این بود که میخواهم  قبل از رفتن با خواهر تو ازدواج کنم..... اما اون روز خیلی زود متوجه شد حسن زاده اصلا حال شوخی ندارد.  بلافاصله گفت :  اگر شنبه بود اصلا محل ات نمی گذاشتم اما بیا بنال  ببینم دوست قدیمی و ترک  من چی میگی.

حسن زاده آدرس منزل یاکوب را روی کاغذی نوشت و به خانم طاهری داد تا برایش اسنپ بگیرد. با احتیاط مینیاتور کذائی را داخل کاور و اون را هم داخل کیف چرم اش گذاشت.

 ... و حالا حسن زاده تو اطاق پذیرائی یاکوب نشسته.  یاکوب جرات یک کلمه حرف اضافی را ندارد. حسن زاده به سرعت رفت سر اصل مطلب و از کلاهی  که سرش رفته بود صحبت کرد. یاکوب خیلی دلش می خواست ساعتها بخندد اما وقتی قیافه داغون مهمانش را دید ؛ منصرف گردید. اولین سئوالی که کرد این بود : آیا تقلبی بودن مینیاتور را به فروشنده اطلاع دادی؟ دادو بیداد کردی ؟ حسن زاده  با اشاره  سر فهماند  که این کاررا نکرده  است. یاکوب نفس راحتی کشید.

 رفت و اندکی بعد  با دو فنجان قهوه برگشت. از ته دل خندید و از حسن زاده خواست موضوع را حل شده بداند.به شرطی که بخندد و اصلا موضوع را به  دل نگیرد. یاکوب کاملا با کتاب آشنا بود به حسن زاده گفت تا یک هفته دو تصویر از همون 34 تصویر کتاب الفیه شلفیه را  چنان جعل خواهد کرد  که حتی  خود نویسنده هم زنده شود نمی تواند تشخیص دهد. آن وقت تنها کاری که حسن زاده باید بکند اینه که با فروشنده تماس گرفته ضمن تشکر از  وی بخواهد اگر مایل  است دو مینیاتور از همون کتاب را با قیمت مناسبی از حسن زاده خریداری کند.  این دو مینیاتور را قرار شد یاکوب آماده کند.

حسن زاده از منزل یاکوب که بیرون آمد احساس کرد داشتن دوستان خوب و کار بلد چقدر خوبه. تو هوای پائیزی تهران که باران نم نم می بارید  مسافتی را  پیاده رفت و بعد  وقتی باران شدت گرفت با یک تاکسی دربست خودشو به کتابخانه رساند. خانم طاهری خیلی سریع متوجه تغییر  روحیات حسن زاده شد و برای اطمینان یک لیوان شیر داغ با بیسکویت مورد علاقه اشو براش برد. حسن زاده  با طیب خاطر و لبخند  شیر را جرعه جرعه نوشید و  بیسکویت ها را خورد. از نظر وی موضوع حل شده بود. با خودش فکر میکرد چه راحت کلاه سرش رفت.

مینیاتور جعلی را از کیفش بیرون آورد. دیگر لزومی نمیدید دستکش دست کند. رفت تو جزئیات تابلو. هردو قیافه عادی داشتند انگار نه انگار عشقبازی میکنند. از هیجان خبری نیست ؛ مخصوصا خانم داستان که حتی کفشهایش را در نیاورده. لباس صورتی زن وقبای سبز با گل های ریز مرد قصه هم  داستانی  است . همین مینیاتور جعلی هم  اطلاعاتی از تابلوی اصیل به ارث برده. با  همه این صحبت ها فکر  اینکه یک دلال  ساده توانسته کلاه سرش بگذارد آزارش میداد. تا یاکوب اون دو تابلوی مینایور را به دستش برساند و بتواند کلاهبرداری واسطه را تلافی کند دل تو دلش باقی  نخواهد ماند.

حسن زاده اون روز خانم طاهری را زودتر مرخص کرده  و ذره بین بزرگ دسته چوبیش را  برداشت و مطابق عادت قدیمی رفت تو جزئیات همین مینیاتور جعلی. فکر میکرد تاب بازی این دو تا ابد ادامه خواهد یافت. دو درختی که تاب بر روشان بسته شده انگار  با این صحنه آشنا هستند و اصلا تعجب نمیکنند. حسن زاده  لحظاتی سرشو از روی مینیاتور بلند کرده به بارانی که میومد خیره میماند و دوباره با انرژی تازه ائی به بررسی مینیاتور میپرداخت و دنبال کشفیات جدید بود.