علی‌آقا در صدتا فیلم بزن‌بزن

نگارمن

 

پسر باغبون خونه‌ی مامان‌بزرگم تو شاهرود یه ‌دو سالی بود که رفته بود مدرسه‌ی فیضیه و درس دینی می‌خوند.

توی این فاصله‌ها هر وقت می‌اومد مرخصی، همه‌ی اعوان ‌و ‌انصار آشپزخونه و بالاخونه و انبار رو دور خودش جمع می‌کرد و براشون نوحه می‌خوند، اونام زار‌زار گریه می‌کردن؛ مادرش خیلی افتخار می‌کرد بهش، دیگه شده بود علی‌آقا!

می‌شست پایین پاش و پشت‌شو تکیه می‌داد به صندلی علی‌آقا، رو به جمعیت گوله‌شده‌ی روی زمین، یه‌جوری‌ام به اشکای اون بخت‌برگشته‌ها نیگا می‌کرد... انگار کربلا رو خودش مدیریت کرده.

این اتفاق‌ها برای مامان‌بزرگم خوش‌آیند نبود، نه این‌که با مذهب مشکلی داشته باشن، براشون خوبی‌ات نداشت هر از گاهی به این بهانه باب رفت‌و‌آمد غریبه‌ها هم باز بشه توی خونه‌شون.

به‌خواست مامان‌بزرگم علی اومد تهران خونه‌ی ما و در واقع یه‌جورایی شد خونه‌محرم، عشق رانندگی هم داشت و ما رو می‌برد مدرسه و میآورد و کارای خونه‌رو هم راه می‌نداخت.

یواش‌یواش نمازشو هم ترک کرد و آهنگی هم گوش می‌‌داد و دور از چشم مامان و بابام می‌زد زیر آواز و  ایر‌ج می‌خوند و گلپایگانی.

زد و این وسط هوای دیار کرد و در همون سفر عاشق شهربانو شد، دخترخاله‌ش شعر واسه‌ش می‌گفت و هر روز کنار نامه‌ش نقاشی می‌کشید از غروب و رودخونه و درخت نخل و قایق و می‌فرستاد کاشمر؛ شهربانو هم دستمال گل‌دوزی می‌کرد با قلب و گل و بلبل و می‌فرستاد تهران تا علی به یادش صبحا دست‌و‌صورت‌شو باهاش خشک کنه.

ظاهرا یه‌بار شهربانو بهش می‌گه من همیشه آرزو داشتم زن یه هنرپیشه بشم.

این دیگه شد داستان!

از اون طرف ایرج قادری خدابیامرز همسایه‌ی خاله‌ام بود و هر روز علی به بابام التماس می‌کرد که بریم در خونه‌شون زنگشو بزنین منو بدین دستش. انگار شاهروده بابای منم کدخدا.

بابام هم واسه اینکه ساکتش کنه بهش گفته بود باید چندتا عکس خوب داشته باشی تا بتونیم بهش استعدادهاتو نشون بدیم.

علی یواش‌یواش شروع کرد واسه خودش آلبوم عکس هنری درست کردن. هفته‌ای یه بار مویی آلاگارسون می‌کرد و لباس نو می‌پوشید و می‌رفت عکاسی لیدر سرپل تجریش و عکس می‌گرفت با ژستای مختلف و بک‌گراندای رنگ‌ووارنگ، از روی تراکتور گرفته تا با شیشه‌ی پپسی‌کولا و مشت گره‌کرده‌ی بروس لی؛ شعرای عاشقانه هم می‌خوند و صدای خودشو ضبط می‌کرد و نوارشو می‌فرستاد کاشمر تا دل شهربانو رو نرم کنه. 

تا بالاخره هم نرم کرد و زنش شد. زنش شد و چهل‌واندی سال گذشت...

چند وقت پیش بهش گفتم علی! هیچ حواست هست که تو بالاخره یه فیلم به شهربانو بدهکاریاااا

غش‌غش خندید با لهجه‌ی غلیظ شاهرودی گفت: خیالت راحت! طلبم دارم، زندگیم خودش صدتا فیلم بزن‌بزن بود، کدوم هنرپیشه‌ی مادرمرده‌ای مثل من پنجاه سال فقط کتک‌ خورده واسه دل بقیه؟!