خاطرات روزهای کرونایی

جان سباستین باخ می نوارد،  دیکتاتورها می میرند، بچه گربه نارنجی و آینده ای شکوهمند متعلق به ماست

فیروزه خطیبی


در این روزهای کرونایی، صبح شنبه گذشته، ناگهان زندگی به من لبخند زد.  وقتی ابرها را تماشا می کردم، ناگهان قوس رنگین کمانی ظاهر شد و باران بارید. پیش خودم فکر کردم – زندگی چقدر زیباست – و وقتی رادیو قطعه "آداجیو"ی باخ را نواخت فکر کردم این یک قطعه موسیقی است که آدم  بعد از مرگ واقعا دلش برای آن تنگ می شود. گوشم این را شنید و نوای موسیقی را نوشید. عکسی از بچه گربه نارنجی کوچک دخترم، زیر گلدون بزرگ خانه اش  به من می گوید امید به زندگی را می توان از ضعیف ترین موجودات  آموخت.

.....

در روزهایی که گذشت مردم جهان و بویژه ایرانی های ساکن آمریکا شاهد کارکرد لحظه به لحظه دمکراسی در یک کشور آزاد و جایی که صدای مردم شنیده می شود بودند. در این میان اهمیت رای مردم و این که چگونه هر یک  رای باید شمرده بشود جلوه خاصی داشت بخصوص از دیدگاه مردمانی که خواهان اتحاد بجای تفرقه هستند. هرچند رئیس جمهور تازه در این انتخابات با تفاوتی نه چندان زیاد، پیروز شد اما خودش را رئیس جمهور همه ملت آمریکا خواند. چه آن هایی که به او رای دادند و چه کسانی که به او رای ندادند.

نتیجه این انتخابات برای ما ایرانی تبارهایی که در آمریکا به عنوان یک اقلیت شناخته می شویم هم به اندازه افرادی که جزو اقلیت های مذهبی یا مهاجران تازه در این مملکت بشمار می روند حیاتی بود.

دیگر نگران نیستیم که رییس جمهورمان نمی خواهد ما دراین کشور باشیم. دیگر نگران نیستیم که بچه هایمان را از ما جدا کنند و در قفس بیاندازند. در واقع در چهار سال گذشته، این جمله جورج فلوید سیاهپوست نبود که گفت نمی توانم نفس بکشم. جمله بسیاری از مردمی بود که نمی‌توانستند نفس بکشند.

بنابراین آمریکا حرفش را زد و دموکراسی برنده شد. درعین حال یکی از مهمترین دستاوردهای این انتخابات درک مسئله "ملی گرایی" بود. این که نیمی از جمعیت این مملکت نمی خواهند کشورشان بخاطر ورود مهاجران تازه دچار تغییر بشود و شاید هم به درستی  نگران هویت آمریکایی خودشان هستند.  نتیجه انتخابات به ما نشان داد که یک سیاستمدار در صدر ایالات متحده آمریکا نمی تواند و نباید به خواست های نیمه ای که به ترامپ رای داده اند بی اعتنا باشد. چرا که این مسئله باعث می شود که در آینده باز هم شاهد بروز نفرت و جدایی بین مردم این کشور باشیم. 

حالا ما ساکنان کشور آمریکا، رییس جمهور و در کنار او یک زن رنگین پوستی از تبار مهاجران هندی بعنوان معاون رییس جمهوری داریم که قصد دارند به همه‌ی کشور خدمت کنند و بخشی از مردم این کشور را که بخاطر نارضایتی هایشان به حاشیه ها رانده شده اند را هم گرد هم بیاورند،  و همه چیز در یک هوای تازه از نو شروع خواهد شد.  یک بار دیگر، شخصیت انسانی در این کشور و انسان خوبی بودن اهمیت پیدا  می کند. فرزندان ما خواهند دید که دروغگویی نشان موفقیت نیست و عدم قبول مسئولیت دلیل قدرتمندی نیست. این که نژاد پرستی علنی افتخار آمیز نیست بلکه شرم آور است.

مردم ایالات متحده آمریکا، که ما مهاجران ایرانی هم جزوشان هستیم، هرچند با درصدی کم، اما انتخاب کردند. جو بایدن هم به عنوان یک سیاستمدار حزبی میانه رو به احتمال قوی همان ارزش ها و آرزوهای همیشگی حزب دمکرات را به نفع مملکتش - آمریکا - را با دو هدف دنبال خواهد کرد. حقوق بشر و دفاع از منافع ایالات متحده آمریکا. البته وقتی که پای دیکتاتورها به میان می آید هم قدرت آمریکا نامحدود است.

از آنجایی که تحریم‌های وضع شده علیه ایران از پشتوانه‌ٔ قوی دو حزبی برخوردار است، من فکر نمی کنم که کسی بخواهد یا بتواند از مسئله اتمی شدن ایران تا مشکلات «حقوق بشری» غیرقابل بخششی که در این کشور جریان دارد و  «دخالت‌های تروریستی» در منطقه،به همین آسانی ها چشم پوشی کند.

بنابراین من شخصا با خوشبینی به نتیجه این انتخابات نگاه می کنم. چه بسا انتخاب بایدن بتواند حتی هشداری باشد به رژیم ملایان ایران که جلوی حرکت های آزادی طلبی مردم را نگیرند.

به اعتقاد من نتیجه انتخابات اخیر آمریکا، روح آزادی و رعایت حقوق انسانی را در سراسر جهان به گردش درخواهد آورد و درتجلی آن، انسان ایرانی هم چه در داخل و چه در خارج از کشور بجای عجز و لابه از بی قدرتی در مورد سرنوشت خودش، با شجاعت به پا برخواهد خواست.

ملت ایران در چند دهه گذشته در راه احقاق حقوق از دست رفته خود با رژیم استبداد در کلنجار بوده  و ما در طول سال ها  شاهد بوده ایم که  گاه در این راه چنان کرده است که دنیا از تماشای آن حیرت زده شده.

ایران سرزمین اسطوره هایی چون کاوه آهنگر، پیام آور دادخواهی برای استقلال، آزادی و جبهه گیری مخالفان دربرابر حکومت های ناعادلانه است. ایرانیان هنوز در بزرگداشت پیروزی فریدون بر ضحاک جشن مهرگان  برگزار می کنند و جشن نوروز و سر برآوردن گیاهان از خاک، هنوز هم برای مردم کردستان همزمان است با پایان حکومت ضحاک. کاوه  در طول تاریخ سرزمین ما به عنوان نمادی از جنبش‌های سیاسی، در آثار هنری و ادبی ما حضور داشته است و روزی خواهد رسید که انسان ایرانی یک بار دیگر چون کاوه آهنگر در جنگ با ضحاکی که در صدر آن رژیم آخوندی نشسته پیروز شود.

...

چارلی چاپلین ۸۰ سال پیش با فیلم "دیکتاتور بزرگ" اولین فیلم هالیوود علیه حکومت فاشیستی هیتلر، نازی های آلمان را هجو کرد و با خلق یک اثر هنری نه تنها  پیشوای قدرقدرت آن زمان بلکه همه پیشوایان قدر قدرت تا امروز را به تمسخر گرفت.

چارلی چاپلین، کمدینی بزرگ  و هنرمندی کم نظیر که در دوران سینمای صامت با ایفای نقش یک شخصیت ولگرد آس و پاس که رفتارهایی پیچیده، گاه مسخره اما بزرگ منشانه داشت درسطح جهانی به معروفیت و محبوبیت رسید یک بار گفته بود که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی  عشق نه.

چارلی که نویسنده، کارگردان، تهیه کننده، آهنگساز و بازیگر فیلم های خودش بود و در آن زمان  به همراه داگلاس فربنکس و مری پیکفورد استودیوی فیلمسازی "یونایتد آرتیست" را در هالیوود  پایه گزاری کرده بود، دیکتاتور بزرگ را دردوران نابسامانی های جنگ دوم  جهانی در دهه ۴۰ ساخت که یک اثر ضد نازی  بود.

البته بماند که بعدها برخی از اعضای حزب نازی که اغلبشان در همین آمریکای آزاد خودمان و آمریکای جنوبی به راحتی پناهندهندگی گرفتند و مقیم  شدند در دوران معروف به مک کارتیسم چارلی چاپلین را به اتهام فعالیت های کمونیستی مجبور به ترک ایالات متحده کردند.

به هرحال فیلم در مورد یک دیکتاتور اروپایی به نام "آدنوید هینکل" است که در کشور خیالی "تامانیا" حکمرانی می کند و دست به کشتار یهودی‌ها می‌زند و اروپا را درگیر جنگی خانمانسوز می‌کند. چارلی چاپلین  در پایان  این فیلم  یک سخنرانی بی نظیر دارد که هنوزهم بعد از گذشت هشتاد سال اثر گذار و شگفت انگیزباقی مانده است:

من متاسفم، اما نمی‌خواهم امپراتور شوم. این كار من نیست. من نمی‌خواهم به كسی دستور بدهم یا جایی را فتح كنم. من دوست دارم به همه مردم كمك كنم، اگر امكانی باشد به یهودی، به بی‌دین، به سیاه، و به سفید. همه ما می‌خواهیم به یکدیگر کمک کنیم چون طبیعت بشر چنین است. ما دوست داریم  در شادی با یكدیگر زندگی كنیم، نه در رنج وبدبختی. ما نمی‌خواهیم از همدیگر متنفر باشیم و یکدیگر را تحقیر كنیم، در این دنیا برای هر انسانی جایی و مکانی هست ... زمین آنچنان بخشنده است که  می‌تواند برای همه غذا فراهم كند و شیوه زندگی  هم می‌تواند آزاد و زیبا باشد. اما گاه بنظر می رسد که ما راه را گم كرده‌ایم.

حرص و آز، روح بشر را مسموم  و دنیا را پر از نفرت و ما را در بدبختی و خون غوطه‌ور كرده است. با بالا بردن سرعت همه چیز، ما خودمان را محبوس كرده‌ایم. ماشین‌آلات با تولید انبوه ما را نیازمند كرده است. دانش ما را بدگمان كرده، هوشمان سخت و روحمان  نامهربان شده است . ما زیاد تر از همیشه فكر می‌كنیم اما کم تر از همیشه احساس می کنیم. اما در این میان بیش از هر ماشین‌آلات و تکنولوژی، ما محتاج به انسانیت هستیم. بیش از هوش، محتاج به مهربانی و ملایمت. چرا که بدون این کیفیات، زندگی خشن می‌شود و همه چیز از دست می‌رود.

به كسانی كه صدای مرا می‌شوند، می‌گویم «ناامید نشوید. رنجی كه ما امروز می کشیم نتیجه حرص و طمع آدمیزاد است . اما بدانید نفرت آدمی می‌گذرد و دیكتاتورها می‌میرند و قدرتی كه از مردم می‌گیرند به مردم باز خواهد گشت و تا زمانی كه انسان‌های واقعی هستند، آزادی نابود نخواهد شد. "

چارلی در نقش دیکتاتور بزرگ در اینجا با حالتی شاعرانه  می گوید:

هانا، صدای مرا می‌شنوی؟ هر کجا هستی نگاه كن، ابرها به حركت در می‌آیند، خورشید می‌درخشد. ما از تاریكی به روشنایی می‌رسیم.  وارد جهانی تازه می‌شویم. جهانی ‌مهربان‌تر، جایی كه انسان‌ها درمکانی فراسوی احساس تنفر... احساس پولدوستی، حرص و آز و ددمنشی خود قرار می‌گیرند. نگاه كن به روح انسان بال پرواز داده شده است و او در نهایت پرواز را آغاز می‌كند، پرواز به سوی رنگین‌كمان  به سوی نور، به سوی امید و به سوی آینده... این آینده... با همه شکوه ... متعلق به تو ... به من و به ماست.