از ولادی وستک به کامچاتکا رفته بودم. آنهم شهر معتبریست که همانطور که از اسمش هم بر می اید ( ولادی یعنی قلمرو، وستک یعنی شرق)، برای اداره متصرفات شرق دور  روسیه بنا شد و اکنون تنها کلان شهر  اروپایی در شرق اسیاست. مردم اینجا بدلیل مجاورت  با چین و کره و ژاپن ، خارجی دیده هستند و نسبت به بقیه روسیه هراس کم تری نسبت به غیر خودی ابرازمیکنند.
شهر هم بزرگ است و آباد. هتل من در خیابان اقیانوس است که تپه ماهوری بود مثل سن فرانسیسکو . نفهمیدم بقیه شهر هم اینچنین است یا نه. پای پیاده نمیتوانم تمام شهر را گز کنم. سعی کردم تور شهر را  بگیرم انگار مشتری به اندازه کافی نبود  انجام نشد. بهر حال کارم به قدم زدن و  رستوران رفتن گذشت.
 
هنگام ورود در فرودگاه ولادی وستک خواستم پول تعویض کنم. خانمی در کیوسک نشسته بود به اسم اکسانا،  سی و چند ساله و نسبتا خوشرو.  
بعد از گرفتن روبل گفتم میخواهم فلان تاکسی را-که همانجا گیشه داشت- بگیرم بروم شهر. گفت نه نه، آنها گران میگیرند. برایت از کمپانی دیگرتاکسی خبر می‌کنم بسیار ارزان‌تر. تلفن زد و تاکسی آمد. 
 
در اینجا اکسانا از گیشه اش خارج شد و در را قفل کرد و با من آمد بیرون و تا در تاکسی مرا همراهی کرد. مانده بودم حیران چگونه از او تشکر کنم.
 
 
 سفر کامچاتکا به ولادی وستک زوجی در دهه شصت زندگی کنارم نشسته و مرد بین من و عیالش. آرام و قرار ندارد . با خدمه مشاجره کرده و قوانین دنبال نکرده و همه بار را میخواهد زیر پا یش تلنبار کند. مهماندار نمیخواهد جلوی من که میداند غیر خودی هستم- به او پرخاش کند و محترمانه رفتار می‌کند تا بالاخره مردک رضایت می‌دهد و آرام می‌گیرد.
سرگی Сергей به ارتی یم می‌رود بدیدار دخترش 
با من انگلیسی حرف میزند به سختی
اگرچه میگویم ایرانی ام امریکاییم میپندارد. هنوز کار می‌کند ولی نفهمیدم چه کار. مثل همه روس‌های کمونیسم دیده از حقوق ام میپرسد. وقتی میگویم فریادش به آسمان می‌رود میگویم ۳۴ سال کار کرده ام می‌گوید من ۴۰ سال است کار می‌کنم یک دهم تو هم نمیگیرم. به او از مخارج بالای زندگی در لوس انجاس میگویم ولی باز هم معترض است 
زنش حرف نمیزند می‌گوید زنم مال ازبکستان است و خوک نمیخورد. من عاشق گوشت خوک هستم که با ودکا بخورم ولی زنم درست نمیکند. زنک روس اهل ازبکستان است. لابد گوشت خوک آنجا به آسانی بهم نمیرسده بخاطر مسلمانی؟
 
سرگی دفترچه ای در میاورد روی جلدش نوشته Хафиз  که میشود حافظ. میپرسم طرفدار حافظی؟
سر میجنباند که حرفش را هم نزن که هیچکس باندازه من حافظ نمیداند.
نمیدانستم میان روس،  حافظ دوست هم  هست آنهم آدمی مثل او که دست‌هایش نشان از کار بدنی دارد
ای چقدر پیشداوری وسوسه انگیز  است.
دست آخر اسم و نشانی رد و بدل کردیم که روزی اگر   آمدیم به شهرتان.
 
تاکسی چی  از فرودگاه ولادی وستک به هتل در ارتی یم  (روسی Артём تلفظ artiyom)  تاجیک ازبکستان بود . میگفت اهل بخارای شریفم. 
 
مابقی تاکسی چی هایم بیشتر جوانهای  روس بودند. همه سرد و  همه هراسناک از خارجی. ولی همینها هم با دو دلار انعام آخر سر برایت پشتک  دوطرفه هم میزنند.