آدم به آدم میرسه. فحش نده.

میم نون


جنگ ایران و عراق تموم شده بود و منم خاطرات تلخ جبهه و جنگ که یادگاری دوران جوانیم شده بود یه گوشه از ذهنم بایگانی کرده بودم. ولی لامصب تمیشه. جلو چشام میاد.

خلاصه یه جا کار پیدا کردم و مشغول بودم تا اینکه خبر اومد حقوق یکماه ژاپن با یکسال ایران برابری میکنه و  با این خبر اکثر جوانها  برای خرید بلیط ژاپن تو صف شرکت های هواپیمایی بودند و منم هر جور بود با پس انداز خودم و کمک بابام بلیط ژاپن خریدم،

مامان مهربونم هم النگوهاش فروخت و تونست سیصد دلار پول تو جیبی برام تهیه کنه که بی پول نمونم و با کلی سلام صلوات عازم سفر شدم.

به ژاپن رسیدم چند تا از دوستام که تو ایران همیشه کمکشون میکردم و قبل از من اونجا بودند اومدند دنبالم و بعدشم پیش همونا مشغول کار شدم و مثل کوه به کوه نمیرسه ادم به ادم میرسه را عینا دیدم.

اونا هم تو کشور غریب دست منو گرفتند.

زندگی تو ژاپن انقدر لذت بخش بود که جنگ و جبهه از یادم رفته بود و زندگی تازه ای شروع شده بود. همه چیز با اداب و رسوم ما فرق داشت و ژاپنیها هم فوق العاده ساده و مهربان بودند و به ما احترام میگذاشتند.

دوست نداشتم برگردم ایران و عادت کرده بودم.

یه روز یکی از دوستام از ایران بهم زنگ زد و گفت که به یک هموطن تو یک شهر دیگه ژاپن که بیمار است مبلغ ۳۰۰۰ دلار پول قرض بدم و منم قبول کردم و شماره او را گرفتم.

وقتی زنگ زدم مردی که گوشی را برداشت و وقتی من سلام دادم بلافاصله شروع کرد به ناسزا گفتن و هر چی فحش رکیک بلد بود به من گفت و اجازه نداد من خودمو معرفی کنم و تلفن را قطع کرد.

فردای انروز دوباره زنگ زدم و سریع خودمو معرفی کردم و موضوع را گفتم که اینبار با شرمندکی عذر خواهی کرد و گفت پول فراهم شده و لازم ندارم و خداحافظی کرد.

سه سال گذشت و دوره رکود اقتصادی ژاپن شروع شده بود و در حال برگشت به ایران تو هواپیما بودم و مسافر کناری هم ایرانی بود.

در طول سفر سر صحبت باز شد و تو حرفهاش گفت چند سال قبل بیمار شده و تب کرده و بینایی چشمهاش ضعیف شده بود و این داستان برام اشنا اومد.

گفتم شما اقا مرتضی نیستی که تو شهر چیبا ساکن بود؟

گفت چرا شما منو از کجا میشناسی؟

خندم گرفت گفتم کوه به کوه نمیرسه ادم به ادم میرسه. یادته زنگ زدم پول بهت بدم چقدر بد و بیراه گفتی؟

بنده خدا از خجالت قرمز شد گفت شرمنده ام اونموقع یه نفر مزاحم همسرم بود و من ناراحت  بودم.

گفتم مشکلی نیست و برای همه پیش میاد.

بنده خدا تو فرودگاه سنگاپور به اصرار زیاد منو نهار مهمون کرد. غذا چقدر هم خوشمزه بود.