بعضی ها چنان مهارتی در بیان خاطرات گذشته دارند که هر بارشنیدن آن به قول قدیمی ها حلاوتی دگر دارد و اصلا تکراری و کسالت بار ؛ نشان نمیدهند.

عمو ناصر در حال حاضر پزشکی  نامدار ساکن آلمان  است. جوانی پر شر و شوری داشت. عضو کنفدراسیون و یک مائوئیست تیر بود. هر بار که به مناسبت های مختلف به تهران میاد وقتی همه فامیل جمع می شوند افکار عمومی درخواست واحدی دارند. بیان مجدد تجربه فعالیت های انقلابی در تهران دهه1350 شمسی و یا به عبارتی 1970 میلادی. معمولا مشتری این خاطره تکراری آقایان جا  افتاده فامیل هستند چون هم زمان وقوع آن را به خوبی درک کرده اند و هم حداقل دو کلید واژه پورن در نقل خاطره هست که باید به همان شکل اصیل بیان شود و احتمالا شنیدنش برای خانم ها ممکنه خوشایند نباشد. به هر حال مردان  اغلب قدیمی دورش حلقه میزنند.

  عمو ناصر درست مثل یک مجری و آنکورمن با استعداد آن قدرصبرمیکند تا حضار به شنیدن تک تک کلماتش مشتاق باشند ؛ آن وقت با طمانینه ؛ انگار چرچیل میخواهد در پارلمان زمان جنگ بریتانیا در باره مراحل بعدی جنگ سخنرانی کند ؛ صحنه را به دست میگیرد.

 اول مقدمه  کوتاهی میگوید که چگونه مشی مسلحانه و برخورد نظامی برخی گروه های مارکسیستی با رژیم شاه با شکست  کامل روبرو شد. این اتفاق باعث رونق اعتقادات مائوئیستی به ویژه در کنفدراسیون  دانشجویان ایرانی مقیم خارج گردید که  مکرر در کتاب کوچک سرخ مائو  که  آن زمان در میان مائوئیست ها کتاب مقدس تلقی  میشد بیان شده و خلاصه اینکه مردم عین آب هستند و چریک های مثل ماهی. ماهی فقط میتواند در آب زنده بماند.  مخلص کلام اینکه برای فعالیت انقلابی باید با مردم قاطی شد به ویژه طبقات فرودست جامعه.

عمو ناصر بعد از تحلیل اوضاع با رفقای هم  مسلک خود سرانجام تصمیم میگیرند به ایران آمده و  با هزینه شخصی درمانگاهی در خانی آباد که از محلات فقیر نشین تهران و مسقط الراس زنده یاد غلامرضا تختی ؛ دایر و همه بیماران را رایگان معالجه کنند ؛ تا بدینوسیله بتوانند به توصیه صدر مائو که آن زمان نقش پیامبر را برای مائوئیست ها داشت عمل کنند. عمو  ناصر و رفقا ماهی شدند تا بتوانند در دریا و یا بهتر بگوئیم اقیانوس مردم شنا کرده به ساحل مقصود برسند. 

به گفته عمو ناصر  مائوئیست های ایرانی پیش خود فکر میکردند  که چون با قشر پرولتاریا و کارگر و فقیر طرف هستند به زودی در دل اونا جا باز کرده؛ هم از ستم های رژیم پادشاهی و شخص شاه صحبت  میکنند و هم با  تاسیس درمانگاههای مشابه در سراسر تهران و شهرستانها میتوانند همین مراجعان و به قول خودشون زحمتکشان را برای انقلاب پا برهنه ها آماده کنند.

  صحبت که به اینجا میرسید همه مترصد شنیدن نتیجه می شدند. خیلی  ها آب دهانشونو  طوری قورت میدادند که انگار  نشسته اند همین الان در درمانگاه خانی آباد و منتظر معاینه پزشکان دختر  و پسر مائوئیست  ایرانی هستند.

 عمو ناصر اندکی ساکت شده و خودشو برای تعریف آخرین پاراگراف خاطرات آماده میکرد. گو اینکه تقریبا همه پایان داستانو می دانستند اما دوباره می خواستند از دهان عمو ناصر بشنوند.

عمو ناصر با آب و تاب به تعریف خاطراتش ادامه داده و گفت :

برای ارزیابی حضور  و خدمات خودمون در درمانگاه یکی از دوستان را به شکل مردی کارگر با همون هیبت و دکور و لباس فرستادیم  قاطی بیمارانی که در انتظار معاینه بودند. همه منتظر بودند تا از میزان استقبال پا برهنگان از  ما پزشکان سر در بیارند.

 دوست ستون پنجمی ما با چهره ائی پکر از میان بیماران به اطاق پشتی آمد. عین جن زده ها بود.  بعد از خوردن یک لیوان آب شروع به صحبت کرد. همه با دهان های باز هر کلمه اشو قورت میدادند. او گفت:

”  اون بیماران  که خود و خانواده هاشون از مراجعان دائمی ما هستند  وقتی به عنوان یک بیمار  تازه وارد ازشون پرسیدم اینجا وضعیت درمان و رسیدگی به مریض های چطوره ؟  همگی گفتند :

" خداوند به اعلیحضرت شاه و شهبانو فرح  عمر طولانی بدهد که این جوانان دختر و پسر را با بودجه دولتی فرستادند خارج درس بخوانند ؛ دکتر شوند و با تاسیس  این درمانگاه باعث اشتغال آنها بشوند و گرنه اون بیرون بدون الطاف شاهانه همگی جنده و کونی می شدند. اعلیحضرت  دستور داده اند یک ریال از ما بابت دوا و درمان نگیرند. خدا  عمرشون دهد. "

همین جا شلیک خنده حضار بلند میشه. معمولا کسی بقیه صحبتهاشو گوش نمیکنه. عمو ناصر اما ادامه میده که 4 سال مانده به انقلاب 57 به اغلب دوستانش گفته که  شورش و انقلاب چاره کار مشکلات ایران نیست. اما کسی به حرفهاش گوش نکرده.با اصرار برخی دوستان کار درمانگاه ادامه پیدا کرد اما  ارزیابی های  دیگر هم همون نتیجه قبلی را داشت.  زحمتکشان همه اقدامات درمانی پزشکان مائوئیست را نتیجه دلسوزی های شاه نسبت به طبقات پائین تفسیر میکردند. سرانجام به گفته عمو ناصر سال 55 درمانگاه را بسته و به آلمان برگشتند و کتاب کوچک سرخ مائو را دور انداختند.

  اکثر جمعیت مستمع بعد از این نتیجه گیری ؛ دیگر حرف های عمو ناصر را دنبال نمی کنند  اما  ایشون در جمع بسته تری ادامه میدهد که یکی از اعضای گروه خانی آباد بعد از تعطیلی درمانگاه جزوه ائی در باره فعالیت های درمانگاه تهیه و در تابستان سال 1977 یعنی یک سال قبل از انقلاب در گردهم آئی مائوئیست های جهان در شهر شانگهای چین ارائه میدهد. خلاصه گزارش  اینکه این تجربه چقدر موفقیت آمیز بوده و توده ها را برای انقلاب آماده کرده. با اصرار اطرافیان عمو ناصر  اسم و فامیل یک مائوئیست حدود 82 ساله ایرانی مقیم آلمان را  آورده و اضافه میکند 20 سال بعد از انقلاب ملاقاتی با ایشون اتفاق افتاد و خیلی راحت پرسیدم : تو که میدونی نتیجه تجربه ما شکست کامل بود چرا این گزارش غلط را دادی. پاسخ این آقای  مائویست جالب بوده . عمو ناصر در حالیکه چشمانشو تنگ میکنه  و بعه ذهنش فشار میاره عین کلمات راوی را تعریف کنه ؛ میگه : با اون گزارش حدود 3 ماه همه چین را رایگان گشتم و مهمون حزب کمونیست بودم. یک سال بعد  که انقلاب  پیروز شد نامه ائی از پکن دریافت کردم که خلاصه اش  تبریک به من در راه به کارگیری موفقیت آمیز تئوری های صدر مائو  در عمل بود. چینی ها بارها برای سخنرانی به  جوانان حزب کمونیست چین دعوتش کردند تا دیگر به قدری مریض شد که قدرت حرکتشو از دست داد. تعریف خاطرات به اینجا که میرسه آثار خستگی در چهره اش پدیدار میشه. وقتشه یک لیوان چای در تنهائی بخوره تا اعصابش آروم بشه.اگه با خودش بود  دوست داشت سیگاری آتش بزند اما همسر و فرزندانش از دور مراقب همه چی هستند. عمو ناصر چشمانش به افق خیره شده و فنجان چای را جرعه ؛ جرعه  با احتیاط می نوشد.