یک اشتباه ساده تر
بهار
امروز بعدازظهر داشتم ورزش میکردم. سارا یک اپلیکیشن به من معرفی کرده تا بتوانم در خانه ورزش کنم. روزهای زوج اگر کسی کلاسی را کنسل نکند از ۱۰ صبح تا ۹ و نیم شب فقط دو سه بار از جایم بلند می شوم.
امروز یک کلاس حضوری ام کنسل شد و توانستم ورزش کنم و حتی بعد از ظهر هم کمی بخوابم. در حالی که به گوشی نگاه میکردم و حرکات مربی را تکرار میکردم نگاهی هم در آینه قدی به خودم می انداختم.
بعد از مدتی متوجه شدم که حرکات بدن و صورتم را مدام در آینه چک میکنم تا در بهترین حالت دیده شوم در حالی که جز آینه هیچ تماشاچی دیگری نداشتم.
به یاد حرف های صدف افتادم خنده ام گرفت. وقتی نوجوان بودیم صدف همیشه میگفت "وقتی عاشق میشی میخوای همیشه خوشگل به نظر برسی انگار که اون داره تو رو میبینه".
دوباره که فکر کردم واقعا داشتم به این فکر میکردم که اگر او اینجا بود دوست داشتم در حال ورزش در چه حالتی دیده شوم.
این روزها بالاخره تصمیم گرفتم روش زندگی ام را تغییر دهم. جمعه اولین قرارمان بود و یکشنبه هم دومین قرار. در حالی که حس قوی ای به من می گوید این آدم اشتباه است، در اعماق وجودم از این اشتباه خوشحالم. مطمئنم که این اشتباه گلویم را نمی گیرد و خفه ام نمیکند. شاید این اشتباه راه نجاتم باشد.
چهار سال پیش بود کمی بیشتر، من سه هفته ای بود رسیده بودم آلمان. در راهرو خوابگاه داشتم راه می رفتم که دیدمش. مهربان ترین چشم های جهان را داشت. صورتش میخندید. در راه پله را برایم باز کرد سلام کرد و خوش آمد گفت. تشکر کردم. قلبم را مانند سیبی که از درخت می افتد در سینه ام احساس کردم. هیچ وقت در زندگی به عشق در یک نگاه اعتقاد نداشتم. به نظرم یکی از چرت ترین موضوعاتی بود که شنیده بودم.
پایین پله ها که رسیدیم دوچرخه اش را سوار شد و با سرعت رفت. وقتی به سالن اجتماعات رسیدم آنجا ایستاده بود و مرا نگاه میکرد. باز هم صورتش میخندید. در تمام مدت آن مراسم توجهم به او بود. حالا من به آنچه اعتقاد نداشتم دچار شده بودم. او هم بعدها می گفت که در همان لحظه اول دیدارمان حس مشابهی داشت.
یک ماه بعد باهم دوست شده بودیم. آنقدر دوستش داشتم که بعضی اوقات که میخوابید بیدار میماندم تا نگاهش کنم. هنوز نمیدانم چرا این همه عاشق بودم. هنوز نمیدانم چرا بعد از این همه اتفاق اسمش را که می شنوم نمی توانم اشک هایم را کنترل کنم.
یک شب رفته بودیم مهمانی یک حرکتی از طرف صاحب خانه دیدم خیلی کثیف به نظرم آمد. کلا من کمی وسواس دارم، نمی توانستم از غذاها بخورم. حواسم نبود به او بگویم که از غذاها نخورد. وارد جمع شدم دیدم دارد سالاد سیب زمینی می خورد یک بشقاب برداشتم و از سالاد سیب زمینی پر کردم همه اش را خوردم که اگر مریض شود تنها نباشد.
احساس میکردم عشقم جنون آمیزاست. بعد از یک سال از این عشق ترسیدم حس میکردم که گرمایش ما را می سوزاند. در یک تصمیم یک روزه به او گفتم که میخواهم به کشورم باز گردم نیاز به زمان دارم. چه قدر دعوا کردیم، چه قدر گریه کردیم اما من تصمیمم را گرفته بودم. حسابی ترسیده بودم و میخواستم برگردم به تهران.
به تهران که رسیدم از کسی جدا شده بودم که با تمام وجود تنها چیزی بود که از این جهان میخواستم. ماه ها می گذشت رابطه ما بد و بدتر می شد. صبح ها از خواب بیدار می شدم چشمانم که به پنجره پرنور اتاقم می افتاد با خودم فکر می کردم وای نه باز هم بیدار شدم. باز هم یک روز دیگر.
هنوز بعد از مدت ها مشاوره و تراپی خودم را نبخشیده ام. باز هم با یادآوری این تصمیم میخواهم خفه شوم. در این سه سال زمان هایی را در دوری از هم گذراندیم و برخی اوقات این دوری با تماس های تلفنی و ویدیویی کمتر شده است.
آخرین بار یک ماه پیش باهم صحبت کرده بودیم او گفت که دیگر نمی تواند، در این سالها همیشه او دیگر نتوانسته است و هر وقت که خواسته دوباره بازگشته است.
امروز صبح دوباره زنگ زد گفت که دلش تنگ شده و فقط میخواهد چند دقیقه صورتم را ببیند. اشک در چشمانم حلقه زد گرمای این عشق دارد من را می سوزاند. چند ثانیه نگاهش کردم داشتم خفه می شدم دیگر نتوانستم قطع کردم. او هم دیگر زنگ نزد. فهمیده بود که من هم دیگر نمی توانم. از پیچیدگی این رابطه خسته ام. دیگر توانش را ندارم. از این عشقی که همان زمان درست حدس زدم که هردوی مارا میسوزاند، کلافه ام.
حالا دلم میخواهد در آینه نگاه کنم و بالاخره به یک اشتباه جدید فکر کنم. اشتباهی که حداقل مرا نسوزاند. که هر روز صبح دستانش را به دور گردنم حلقه نکند و آن قدر بفشارد تا به آستانه خفگی برسم. یک اشتباه ساده تر.
وقتی دوست داری اعتماد میکنی گذشت میکنی از مال و جان و روح و روانت مایه میگزاری و لذت هم میبری. اما امان از وفتی که بفهمی ازت استفاده شده رفته اند و به حال روزت فکر نکرده اند. آنوفت عشق ترسناک میشود و پشت دستت را داغ میکنی درعین خواستن نمی خواهی.
۳۰ سالگی سن خوبی ست.
هنوز میشود اشتباه کرد.
اشتباه هر چه ساده تر، ارزان تر ...