امروز رفتم سونوگرافی. در مورد همین یه فقره سونوگرافی میشه یه داستان ده قسمتی نوشت اینقدر که همه چی در این مملکت پر هیجان و عجیب و پر حادثه س.
از خیر نوشتن کتاب می‌گذرم و فقط به همین تیکه ی کوتاه پاورقی بسنده میکنم که:
دکتر و منشی ها انصافا آخرین استاندارد های بین المللی ایزوله و ضدعفونی و قرنطینه رو رعایت کرده بودن. نیمکت های با فاصله تو حیاط،  اتاق انتظار با امکان نشستن دو نفر با فاصله روی نیمکت ها. انواع مواد و اسپری های ضدعفونی.
تازه منشی وقتی به من زنگ زد گفت دکتر هیچ بیماری رو بدون ماسک و شیلد نمیبینه. و تاکید کرد اگر فقط با ماسک بیایین بر میگردونیمتون.

 

تو اتاق انتظار به اون بزرگی فقط شیش نفر بودیم. بقیه بیرون توی حیاط.
یه راهروی باریک اتاق انتظار رو به حیاط پشتی که اتاق پزشک و محل سونوگرافی اونجا بود، وصل میکرد.

یه دختر خانم جوون و خوش پوشی و ظاهرا خیلی با کلاس با ماسک و شیلد هی میرفت تو اون راهرو وایمیساد.

هر بار منشی بدبخت از اتاقکش بلند میشد و میرفت بهش میگفت:
"خانم،  آقای دکتر حساس هستند و به من گفتن هیچکس مطلقا تو این راهرو واینسه. منو توبیخ میکنن،  دعوا میکنه. خواهش میکنم تو راهرو واینیسین."
و دختر خانم هم یه لبخند میزد و از راهرو میومد بیرون. و دقیقا پنج دقیقه ی بعد میرفت بازم وایمیساد توی راهرو.

بعد دوباره منشی بلند میشد از اتاقکش میومد بیرون و دقیقا همون جملات رو تکرار میکرد. باز دختره لبخند میزد و میومد از راهرو بیرون. و بعد باز پنج دقیقه بعد.
یعنی شاید باور نکنین ولی  ده بار بلکم بیشتر این داستان تکرار شد.
یه اقاهه روی نیمکتی من بودم نشسته بود و هر بار زیر لب میگفت: "لا اله الا الله، لا اله الا الله!" معلوم بود خون خونشو داره میخوره.

دیگه آخرش من به دختره گفتم: " خانم من اینجا کاره ای نیستم ولی واقعا کنجکاوم بدونم اگر تو اون راهرو خبریه ما هم بیاییم وایسیم. بابا این منشی مرد اینقدر به شما توضیح داد و خواهش کرد. بیایین بشینین اینجا خب. "
دختره فقط هر هر در جوابم خندید.
بقیه هم فقط نگاهش کردن. چی بگن دیگه؟ 

وقتی که بالاخره خانمه رفت اون اقاهه کنار من به منشی ِدکتر گفت: " ما دیگه همه رد دادیم. ما همه دیونه ایم بخدا. پول سونوگرافی رو باید بدیم دکتر روانپزشک. مفید تره."

هیچکس نخندید. کفر همه رو دختره در آورده بود.

#مژگان