دعای مش ننه

میم نون

 

دعای مش ننه همیشه این جمله بود: الهی پیر بشی ننه.

عاشق او بودم. قد کوتاه و خمیده ای داشت با صورت گرد و تپلی با یک چادرگل گلی و روسری به سر که همیشه با یه زنبیل پلاستیکی میرفت خرید، درست مثل نقاشی تو کتاب های داستان که مامان بزرگ قصه ها را می کشیدند. 

خونه مش ننه یک کوچه بالاتر از ما بود. یک اتاق تو حیاط خونه حاج رحیم اجاره کرده بود و زندگی میکرد.

تابستون بود و تجدیدی داشتم. مامانم اجازه نمیداد صبح برم تو کوچه فوتبال بازی کنم ولی داداشم که قبول خرداد بود، میرفت گل کوچیک و از حسودی اعصابم خورد میشد.

میشستم جلو پنجره کتابا را باز میکردم الکی ورق میزدم چشمم تو کوچه بود و گوشم به سر و صدای بچه هایی که بازی میکردند. باید تا عصر صبر میکردم تا ازاد بشم.

عصرها که با  بچه ها بازی میکردم بعضی روزها مش ننه میومد رد میشد میگفتم سلام مش ننه زنبیل بده تا ببرم دم درخونتون. زنبیل میداد و با خنده میگفت الهی پیر بشی ننه.

معنی حرفشو نمیفهمیدم.

برام مسئله بود چرا باید پیر بشم. نمی دونستم با قواعد و آداب و رسوم‌ اون موقع که زندگی میکردند یعنی با حداقل ها و کمبود ها قانع بودن و در عوضش دلها خوش بود و اکثرا عمر طولانی داشتند و از زندگی لذت میبردند ودعای پیر بشی یعنی از حادثه و بلا دور موندن و‌ عمر زیاد داشته باشی تا بیشتر از الطاف الهی استفاده کنی و به اقتضای هر دهه زندگی و عمری که میکنی، تلخ و شیرینی های اون دوران را تجربه کنی و روزهای خوبی تو خاطراتت ثبت کنی. قدیمیها زندگی را  اینجوری میدیدند .

یک روز صدای اتیش اتیش تو کوچه پیچید. خونه حاج رحیم اتیش گرفته بود و دود میرفت هوا. مردم میگفتند مش ننه تو اتاقش مونده و امکان داره خفه بشه. هنوز اتش نشانی نیومده بود.

من طاقت نیاوردم زدم تو دود و اتیش رفتم تو حیاط دراتاق باز کردم مش ننه را بغل کردم اوردم بیرون. داشتیم خفه میشدیم ولی بخیر گذشت. بهم گفت پیر بشی ننه.

خدا رحمتش کنه. چند سال گذشت. رفتم خدمت سربازی تو ‌جبهه جنگ ایران و عراق تو منطقه سومار بودم. بمباران شیمیایی شد و اکثر افراد یگان شهید شدند ولی من معجزه اسا زنده موندم.

هنوز که هنوزه فکر میکنم‌‌ دعای مش ننه نجاتم داد، الهی پیر بشی ننه.