خاطرات روزهای کرونایی

سرنوشت ارامنه، از ایران و توران تا "عشق آباد" و "قره باغ"
فیروزه خطیبی

 

جلفای اصفهان
   به ياد وازگن منصوريان

شاه عباس تو را
چون زنجیر خاجی
به گردن شهر آویخت:
با کلیسا و میدانچه سنگی ات 
با پیاله فروشی ها و زرگرخانه هایت
و با گونه های سرخ دخترانت.
شهر برای تو
همیشه آن سوی رود بود
و تنها شاعران آخر شب
درهای میخانه هایت را میکوبیدند
و کوهنوردان دم صبح
چک چک "آب خاجیک" ات را می آشفتند
صدها سال در برابر هم روئیدیم:
تا عاقبت "مادی" های زاینده رود
دل هامان را به هم آمیخت
و خون وازگن
در رگ من جوشید
جلفای ارمنی!
ستمگران از تو زنجیر خاجی میخواستند
اما تو چون مسیحی مصلوب
دوباره به پا خاستی.
-- مجید نفیسی

 

در این روزهای کرونایی،  از زمان آغاز درگیری‌های قره‌باغ  بین جمهوری ارمنستان و آذربایجان در مناطق مرزی ایران، بی اختیار به  سرنوشت ارامنه و تکرار دوباره وچندباره تاریخ فکرمی کنم.

به سرنوشت ارامنه قره باغ و مردم نواحی رود ارس، رودخانه خروشانی که امروز پس از عبور از مرز میان ایران و نخجوان و مرز ایران و ارمنستان دوباره مرز مشترک بین کشوری بنام جمهوری آرتساخ و جمهوری آذربایجان را شکل می دهد. این نام ها درذهنم بالا و پائین می شود و به "عشق آباد" می اندیشم که در حقیقت  "اشک آباد" و در سرزمین "توران" بوده و  روزگاری در نزدیکی پایتخت باستانی اشکانیان قرار داشته و نامش را از "اشک یکم"، سردودمان سلسله اشکانیان گرفته و امروز پایتخت ترکمنستان است.

به جابجایی مردمان در طول تاریخ می اندیشم و به  امضای عهدنامه ننگین ترکمنچای به دست فتحعلی شاه قاجار. درجایی دیگر می خوانم که در دوران سلطنت ناصرالدینشاه به دلیل شرایط بد اقتصادی، رعیت ایرانی، دسته دسته  به "عشق آباد"، که زمانی تنها روستای کوچک برای استراحت کاروانیان جاده ابریشم بوده مهاجرت می کردند و تاریخ نویسان از شرایط ایرانیانی که درکوچه پس کوچه های "عشق آباد" سرگردان بودند و شب ها سر برگیوه و بی هیچ بالاپوشی می خوابیدند می نویسند.

میرزا رضا کرمانی کشنده ناصرالدینشاه در بازجویی هایش  از سفری که به آن نواحی داشته انگار تصویری از ایران امروز را برایمان نقش می کند:  "قدری پایتان را از خاك ایران بیرون بگذارید. ببیند چگونه در  بلاد قفقاز و عشق‌آباد و اوایل خاك روسیه هزار هزار رعیت ایرانی را می‌بینید كه از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار كرده، كثیف‌ترین كسب و شغل را از ناچاری پیش گرفته‌اند. هر چه حمال و كناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط می‌بینید همه ایرانی هستند. آخر این گله‌های گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند و شیرشان زیاد شود كه هم به بچه‌های خود بدهند و هم شما بدوشید، نه اینكه متصل تا شیر دارند بدوشید.  شیر كه ندارند هم گوشت بدنشان را بكلاشید، گوسفندهای شما همه رفتند و متفرق شدند. نتیجه ظلم همین است كه می‌بینید. ظلم و تعدی بی‌حساب. و از این بالاتر چه می‌شود؟ "

دست روی نقشه می گذارم وانگشتانم از رودخانه پرخروش ارس، بر روی جلفای قدیم می لغزد.  نخستین سال های سده هفده میلادی است. سال های ادامه نبردهای ایران صفوی و امپراتوری عثمانی. سپاهیان صفوی پس از ورود‌ به تبریز ‌به سرعت پیشروی ‌می کنند و د‌ر مسیر حرکت خود‌ وارد‌ جلفای قد‌یم، د‌رجنوب غربی ناحیه "گوقتان " د‌ر کرانه های  صخره‌ای رود‌ ارس می شوند. در آن روزها، جلفای قدیم  شهری ثروتمند‌ و ‌پر رونق است با  ساکنان ارمنی متشخص که  به عنوان "بارون"   یا "خواجه" شناخته می شوند. اهالی این شهرکه جمعیتی در حدود 15000 نفر دارد  را اغلب تجارسرشناس و مرتبط با بازارهای اروپایی تشکیل می دهند که از طریق تجارت ابریشم کسب د‌رآمد‌ خوبی داشتند.  وقتی شاه عباس به شهر جلفا می رسد، بزرگان شهر، از جمله ادبا و رهبران مذهبی از او استقبال می کنند و کلید شهر را به دست او می دهند.  پادشاه ایران از اینهمه شکوه و جلالی که درجلفا وجود دارد شگفت زده می شود. بنا بر روایتی  "شاه عباس" همانجا به خیال می افتد که از طریق کوچ دادن  ارامنه بانفوذ جلفا به ایران و فروش ابریشم ایرانی از طریق آن ها در بازار اروپا، این تجارت را در ایران رونق بدهد و منافع بی پایانی هم برای خودش کسب کند.

در روایت تاریخی دیگری اما می خوانیم که: "پیروزی های پی درپی شاه عباس در جنگ با لشگر عثمانی از جمله تصرف ارمنستان باعث شد تا امپراطوری عثمانی تجدید قوا کند و یک  لشکر عظیم سیصدهزار نفری  را به مواضع نبرد با صفویه در ارمنستان بفرستد که در نتیجه آن شاه عباس مجبور به عقب نشینی می شود و ضمن عقب نشینی  دستور می دهد تمام مناطق تحت تصرفش از جلفا تا ارمنستان را به ویرانه هایی تبدیل کنند تا لشکر عثمانی هیچ پناهگاه یا آذوغه ای نداشته باشد."

در همین دوران است که صدها هزار تن از ارامنه ساکن این نواحی تخریب شده مجبور به کوچی ناخواسته و عبوری مرگبار از رودخانه ارس می شوند. کوچ ارمنی ها به اصفهان کار ساده ای نبود. تعداد بی شماری از آن ها با  زور شمشیر قزلباشان، یا سربازان ارتش سرخ شاه صفوی، خانه و مأوای خودشان را رها کردند و بسوی كشور ایران به حركت در آمدند. از آنجایی كه هیچ پل و گذرگاه مطمئنی روی رودخانه ارس نبود،  حدود ۳۰۰ هزارنفر از آنان  ضمن گذر از آب های عمیق رودخانه جان خودشان  را از دست دادند و ۵۰ هزار نفر از ارمنی ها كه جان سالم بدر برده بودند به دستور شاه عباس به اصفهان و به ناحیه ای که بعدها به نام جلفای اصفهان شناخته شد كوچ داده شدند. برخی را هم به  گیلان و مازندران فرستادند. اما بسیاری از آن ها تاب تحمل هوای نامساعد و مرطوب آن نواحی را نداشتند و در همان ماه های اول از بین رفتند.

با این همه،  رابطه ایرانیان با اقوام ارمنی به خیلی پیش تر از این وقایع و به  دوران کمک ارمنستان به "مادها" و حضور فرماندهان نظامی ارمنی در ارتش هخامنشیان بر می گردد. در آن دوران، این یک نوع رابطه  بین یک "قوم" با یک "امپراطوری" بوده و  در زمان اشکانیان، رابطه نزدیکی میان ایران و ارمنستان وجود داشته است.  در سال‌های ۶۶ تا ۴۲۸ میلادی شاخه‌ای از خاندان اشکانیان بر ارمنستان حکومت می‌کردند که  اصلا ارمنی بودند.  ارامنه از زمان داریوش هخامنشی در ایران زندگی می کرده اند. "شاه آرشاویر" در دوره پیش از اسلام در سده سوم میلادی و شاهپور دوم یکصد سال بعد از آن- بعد از لشگر کشی به ارمنستان -چند صد هزار ارمنی را به ایران می آورد و درخوزستان، فارس و مناطق جنوب غربی ایران اسکان می دهد. برخی از این ارامنه بعد از ورود اعراب به ایران مثل باقی ایرانی ها به اجبار به اسلام گرویدند.

در دوره دیگری، باز تاریخ تکرار می شود و باز هم به مهاجرت های اجباری ارامنه برمی خوریم. در زمان حمله سلجوقیان به ارمنستان در نیمه قرن دهم میلادی    150 هزار نفر از ارامنه از دم تیغ گزرانده شدند و همین  تعداد هم به زور به ایران رانده شد. نیم قرن بعد و در دوران  بعد از فروپاشی دولت مستقل ارمنی ، مناطق ارمنی نشین ماکو، سلماس، خوی، ارومیه و قره باغ داخل مرزهای حکومت ایران جای می گیرند. در صده سیزدهم میلادی شاهد  مهاجرت‌های دواطلبانه هم هستیم. با تغییر مسیر راه‌های بین‌المللی و عبور آن‌ها از تبریز، گروهی از تجار و صنعتکاران ارمنی از وطن خودشان  به این شهرها می‌آیند. مارکوپولو در سفرنامه خودش، از بین مسیحیان تبریز اول از همه از ارامنه نام می‌برد. به نوشته مورخان و پژوهشگران، در سده‌های یازدهم تا پانزدهم میلادی سکونت‌گاه‌های ارامنه در شهرهای تبریز، سلطانیه، مراغه و رشت به وجود آمده بودند. در سده دوازدهم میلادی با افزایش جمعیت ارامنه در آذربایجان، شاهد تأسیس نخستین تشکیلات کلیسای ارمنی موسوم به ( خلیفه‌گری) در ایران هستیم. کلیساهای دیگر درنقاط مختلف آذربایجان و جلفای ارس هم نشان از حضور ارامنه دراین مناطق دارد.

ارمنیان ساكن نواحی روستائی به كشاورزی، دامداری و باغداری و ارمنیان جلفا به داد و ستد اشتغال پیدا می کنند. از آنجایی که شاه عباس اعتماد خاصی به تجار ارمنی داشت آن ها را برای صدور ابریشم که امتیازاتش تماما در اختیار خود شاه بود به خدمت می گیرد.  بنظر می رسد شاه عباس یک کمی شیطان بوده و شاید به منظور رونق دادن به بیزنس خودش، به شکل زیرکانه ای دستور تخریب جلفای قدیم را صادر می کند تا بتواند تجار موفق ارمنی را به کوچ اجباری وادار کند. اما با مرگ شاه عباس اوضاع ارمنی ها دگرگون شد. جانشینان شاه عباس به آزار و اذیت تجار ارمنی پرداختند و مالیات‌های بسیار سنگینی به دارائی‌های آنان بستند و وقتی این تجار اعتراض می‌كردند آن ها را به ستون می بستند و زنده زنده می سوزاندند.

در زمان حکومت نادرشاه ، ارامنه ایران مجبور می شوند  مقادیر زیادی به حکومت غرامت بپردازند. در نتیجه بسیاری از این ارامنه  به هندوستان، هندوچین و جاوه مهاجرت می کنند. در برخی از نواحی ایران، ارمنیان حق نداشتند سواره وارد شهر بشوند و فقط می توانستند به مشاغلی چون زرگری، نجاری، تجارت و تهیه شراب بپردازند. نشانه هایی از حرفه شراب کشی ارامنه بعدها در ادبیات ایران از جمله نمایشنامه های "آخوندزاده" و داستان "داش آکل" صادق هدایت تجلی می کند.  .

در اواخر دوران قاجار تحول قابل ملاحظه‌ای در اوضاع ارمنیان ایران  بوجود آمد  که بخش عمده آن به خاطر نفوذ "میرزا ملکم خان ناظم الدوله" ، روزنامه نگار، سیاستمدار ، دیپلمات و روشنفکر ارمنی تبار زاده جلفای اصفهان بود.  او اولین کسی بود که بذر قانون را در ایران کاشت. در میان رجال دوره استبداد، او از پیشروان  نوسازی و ترویج کننده ایده ها و نهاد های مدرن بود و در آشنا کردن مردم با تمدن جهانی و منافع قانون و مزایای یک حکومت ملی سعی و کوشش  فراوانی کرد و در روشن کردن ضمیر مردم و پیدایش مشروطیت قدم های مهمی برداشت. در نتیجه ارامنه از زمان قاجار حقوق یک شهروند ایرانی را که تا آنموقع از آن محروم بودند بدست آوردند.

هرچند درطول قرن ها، حافظه ایرانی ما  با داستان نظامی گنجوی از عشق خسروپرویز پادشاه ساسانی به "شیرین" شاهزاده ارمنی که بعدها ملکه ارمنستان شد گره خورده است، اما نقش بزرگ تر زن ارمنی در تاریخ،  کوشش های بی بدیل او برای حفظ وجود و خلق شرایط دوباره برای ادامه حیات،  ایجاد شرایط مناسب برای زندگی فرزندان و خانواده، تلاش معاش برای حفظ خانواده و نجات سنت خانواده ارمنی و منطبق کردن آن‌ با جنبه‌های ویژه فرهنگی، سیاسی و جغرافیایی محل سکونت جدید بوده است.

زنان ارمنی ازاولین زنانی بودند که در دوران مشروطیت ضمن فعالیت های سیاسی شاخه ای از صلیب سرخ را تشکیل دادند و نشریه ای به نام "شکوفه"را هم منتشر ساختند تا مسائل زنان را حل کنند. چندی بعد "لرتا"،  بازیگر و کارگردان دوران گذر از سنت به مدرنیته توانست  با ترجمه متون نمایشی اروپایی به همراه همسرش عبدالحسین نوشین  تئاترنوین ایران را پایه گذاری کند. این ترجمه های لرتا بود که "عبدالحسین نوشین" توانست از طریق آن ها به زوایای تئاترمدرن اروپایی پی برد. بعدها شاهد حضور آپیک یوسفیان در تئاتر آناهیتا – گروه تئاتر مصطفی و مهین اسکویی –  هستیم که بعدها با نقش "فرخ لقا" در سریال های تلویزیونی به معروفیت می رسد و شاهد بازی هنرمندانه و بی پروای "ایرن" از هنرمندان نام آور گروه تئاترنوشین  در فیلم هایی چون "بلوچ " و "تختخواب سه نفره" که  فصل تازه ای از بازیگری زنانه را در سینمای ایران آغاز می کند. نسل بعد از "ایرن" شاهد اهدای اولین جایزه بازیگری  فستیوال بین المللی مسکو به بازیگر نوجوانی بنام "مری آپیک" برای بازی در فیلم بن بن بست است.

در حافظه ایرانی ، از کلاس رقص "مادام یلنا" و "لی لی لازاریان" و کمپانی باله "سرکیس جانبازیان" که  به زن اسیر دربند سنت ایرانی  آموزش رقص داد، تا قصه های زویا پیرزاد و ترانه های زویا زاکاریان که مشوق اندیشه های زنانه بوده اند، هموطنان ارمنی همبخشی های ارزنده ای به فرهنگ و هنر ایرانی داشته اند. اما این فقط زن ها نبودند، ، از موسیقی امانوئل ملیک اصلانیان و روبن گرگوریان که موسیقی کلاسیک جهان را به ایرانیان معرفی کردند تا ساموئل خاچیکیان  که آلفرد هیچکاک ایران بود تا  ورزشکاران  باشگاه  آرارات و بازیگران تئاتر آرارات "ونک"، از دکه های عرق فروشی دهه  1320 و 30 که پاتوق هنرمندان آن دوران به شمار می رفت ، جایی که در آن  ضمن تبادل افکار، آزادی های تازه یافته آن دوران را هم مزه مزه می کردند تا شیرینی فروشی هایی که بوی قهوه ارمنی شان گیجمان می کرد و بازهم ساندویچ های خوشمزه  کالباس سیردار"آندره" درخیابان پهلوی دوران من،  همه و همه بخشی از زندگی و خاطرات جمعی ما به عنوان یک ملت یگانه با هموطنان ارمنی  تبارمان است. مردمانی سرزنده و فعال و اهل همكاری و همزیستی، که همواره محبت و علاقه می‌آفرینند.  دریک بازنگری به تاریخ  ارامنه در ایران،  کشاورزانی سخت کوش،  صنعتگرانی ماهر، نجاران، معماران و شیشه گران برجسته، پاکیزه ترین تهیه کنندگان مواد غذایی، قابل اعتمادترین مکانیک‌ها، خیاط‌ها، کفاش‌ها، شیرینی پزها و ازطرفی دیگر در زمینه  فرهنگ و هنر معاصر هم در رشته های  موسیقی، سینما، عکاسی، نقاشی و تئاتر بازهم نقش برجسته آن ها را  می بینیم. پس یک بار دیگربقول لوریس چکناواریان، ارامنه ایران یک اقلیت نیستند، بلکه بخشی از رنگارنگی اقوام گوناگونی هستند که ملت ایران را تشکیل می دهد.