با شاهش چی‌کار داشتم؟

نگارمن

 

یه دهی داشتن علی‌آباد، هنوزم دارن، نزدیک شهر شاه‌پسند که حالاها شده آزادشهر.

دختر باغبون ده‌شونو که طلاق گرفته بود، با یه دونه بچه آوردنش شاهرود پیش خودشون.

دخترک خیاطی بلد بود و بعد از یکی دو سالی قرار شد واسه‌ش مغازه‌ای بگیرن و لباس‌زنونه‌فروشی باز کنن تا هم کسب و کاری براش راه انداخته باشن هم دختر بیچاره عمرشو به کارگری نگذرونده باشه.

خلاصه مغازه رو گرفتن و کاراشو کردن تا نوبت رسید به اسم گذاشتن. بچه‌هاش گفتن تن‌ناز! بوتیک تن‌ناز خوبه.

آقاجون‌شون عصبانی شد که تن‌نازم شد اسم؟! من آبرو دارم توو شهر، به ما چه مربوطه مردم ناز دارن یا ناز ندارن! می‌ذاریم بوتیک ورزیده!

بچه‌ها دادشون دراومد که آقاجون مگه زورخونه باز کردیم! بوتیکه آخه، اسمی بگین مردم دل‌شون بخواد پاشونو بذارن توش. تازه خاطره هم داشته باشن باهاش!

آقاجون گفت بچه که بودم ته کوچه‌مون یه حمام بود، اسمش بود گرمابه نوین! جای اهل ادب و فرهنگ شهر بود. خیلی ازش خاطره‌های خوب دارم. می‌ذاریم نوین!

پسرش گفت آخه آقاجون نوین به درد کتاب‌فروشی می‌خوره، همه هم که تو شهر با گرمابه خاطره ندارن، اگرم دارن خاطره‌شون به درد بوتیک نمی‌خوره!

بالآخره بعد از یکی دو هفته جروبحث آقاجون یه روز اومد خونه با یه تابلوی نئون بزرگ که روش نوشته بود بوتیک شاه‌پسند! پاشم کرد توو یه کفش که من کاری با شاهش ندارم ما اصالتا کشاورزیم و اهل اون‌جا، همینو می‌زنیم!

بگذریم بالآخره بوتیک ماه‌بانو راه افتاد!

سال‌ها بعد که سراغ تابلو رو از پسرش گرفتم گفت ما اسم تو رو هم پیشنهاد دادیم ولی بابام گفت «سپیده» بیشتر به درد خشک‌شویی می‌خوره تا بوتیک!

اون تابلو رو هم سی‌ساله برده توی حوض‌خونه‌ی زیرزمین‌شون زده به دیوار هر وقت‌ام که می‌ره  پایین وایمیسته جلوش و می‌گه «... حیف شد نذاشتین، با شاهش چی‌کار داشتم؟ من دلم با خود شهر شاه‌پسند بود با اون بوی گلای محبوبه‌ی شبش!»