تولید انبوه آدمهای گیجِ خندان
ایلکای
با ورود اصلاحات فکری و تفکری، ورق استبداد مذهبی قرون وسطا برمیگردد. روشنگری با شعارِ نجات دادن انسان با علمِ محض درجهانی که خدا و اساطیرش مردهاند شروع به یکهتازی میکند. جوانههای اولیهی تفکر مدرن از خاک روشنگری سبز میشوند.
همهچیز به نوبت توسط دانش تسخیر میشود. پزشکی مذهب نو میشود. مکانیک صورت جهان را تغییر میدهد. بازار قابل اصلاح و پیشبینی میشود. همهچیز در خدمت ایدهی گنگِ پیشرفت درمیآید.
حدود یکی دو قرن، کسی نمیپرسد این پیشرفت چیست؟ بمبها ساخته میشوند. جنگها سر میگیرند. جنگلها مزرعه میشوند. آدمها موظف میشوند روزی هشت ساعت کار کنند. اخلاقیات مدرن بر اساسِ کارِ اجباری شکل میگیرند. تفریحها و اقسام هنر تبلیغ کار میشوند.
هر چیزی که علم نیست، هر چیزی که به درد کار دائمی که انگار هرگز روزی قرار نیست کفایت کند و تمام شود نمیخورد دور ریخته میشود.
آدمها نه بر اساس تواناییهایی که دارند، بلکه بر اساس فایدهای که به چرخههای تولید و فروش میرسانند دستهبندی میشوند. معمولیها با فیلمهای زرد و دغدغههای سطحی و اخبار دستبرد خورده سرگرم میشوند و روزی ۸ ساعت کار یدی میکنند تا بمیرند.
آدمهایی که معلولیت دارند، پیرها، آدمهایی که اختلالهای روانی دارند، خلافکارها و در مجموع هر کسی که تن به کار نمیدهد یا به درد تولید نمیخورد دور ریخته میشود.
آدمهای دور ریخته شده، در حین تبعید از شهرها، روی هم تلنبار که میشوند، زندانها، تیمارستانها، خانههای سالمندان و بقیهی سطلهای زبالهی انسانی برای تفکیک انواع آدمهای بیمصرف از هم و از بدنهی شهرها، ساخته میشوند، از زمین سربلند میکنند.
آنوقت چندنفر شروع میکنند به پرسیدن اینکه: واقعاً داریم حالا پیشرفت میکنیم؟
دورریخته شدهها، تولید نمیکنند. سودی ندارند. پس باید جلوی دورریز و اتلاف بیشتر نیروهایی که میتوانند استثمار شوند را گرفت. دانشگاه ترفند مدنیت برای جلوگیری از این هدررفتن است. برای حفاظت از چرخهای موهومِ پیشرفتی که مشخص نیست به کدام طرف حرکت میکند و به جز از معنا انداختن همهچیز و تزریق کردن بیحسی به آدمها و جهان کاری از پیش نمیبرد.
آدمهای شهری روی ریلهای بهرهکشی به صف میشوند. از زایشگاهها به مدرسهها، از مدرسهها، به دانشگاهها، از دانشگاهها به محلهای کار، از محلهای کار به خانههای سالمندان و قبرستانها. کسی نمیپرسد کِی دیگر واقعاً برای همیشه ۸ ساعت کار روزانه بس است؟ آدمها تا کی باید به کارِ بیمعنا ادامه بدهند؟
دانشگاهها در این روند، در حین جلوگیری از هدررفتن نیروهای انسانی قابل بهرهکشی، دو تا مسئولیت دارند. اولی اینکه با تفسیرِ عامدانه غلط، همهچیز را بر اساس ارزشِ جعلیِ کارِ اجباری بازتعریف کنند، و دوّم اینکه مثل انبار یک مزرعه، آدمها را پشت درِ ادارهها و شرکتها و کارگاهها روی هم دپو کنند و جنگی زرگری سر تعداد محدود فرصتهای شغلی راه بیندازند.
دانشگاه برای همین آدمها را مثل سگهای جنگی، آمادهی رقابت نگه میدارد. آدمها از صبح تا شب توی دانشگاه تنها موظفاند از دیگری جلو بزنند، بیکه به مقصدی برسند.
یعنی بخواهم جمعش کنم، دانشگاهها سرعتگیرهایی برای تلنبار شدن آدمها هستند، صفِ آدمهای گیجِ خندان که از سلولهای انفرادی بیرون آمدهاند، جلوی کورههای آدمسوزی استثمار مدنی هم را کنار میکشند و در صف جا میزنند.
نظرات