ذهن گرسنه

میم نون

 

کلاس پنجم یک آقا معلم خیلی خوبی داشتیم که  خوش اخلاق آروم بود جوری که ما شاگردها با همه بچگیمون هرگز نمیخواستیم ناراحتش کنیم و دوستش داشتیم. موقع درس دادن همه شاگردها  ساکت بودند  و با دقت به حرفهاش گوش میدادیم و همیشه میگفت اگر سوالی دارید بپرسید. جوابشم بلد نباشم تحقیق میکنم و براتون پیدا میکنم.

یک روز که درس فارسی داشتیم، رسیدیم به درس ساختن درمانگاه در زمان گذشته. نقل شده است مردم شهری در روزگار قدیم میخواستند درمانگاهی برای خود بسازند. یکی میگفت نزدیک گرمابه شهر باشه خوبه و دیگری میگفت در کنار بازار باشه بهتره. خلاصه هر کسی مکانی را که دوست داشت پیشنهاد میداد و چون اتفاق نظر نداشتند، بزرگان شهر تصمیم گرفتند نظر طبیب را بپرسند و با طبیب و دانشمند پر آوازه محمد ابن ذکریای رازی مشورت کردند.

طبیب مشهور و دانا خوشحال شد و گفت بروید چند تکه گوشت تازه در چهار نقطه شهر بگذارید، قطعه گوشتی که سالم تر ماند بهترین مکان برای ساختن درمانگاه است زیرا هوای پاک و سالمتری دارد و‌با هوش و ذکاوت خود کمک بزرگی به جامعه خود نمود.

در پایان درس چند تا از شاگردان سوالاتی از معلم پرسیدند:

حمید: اقا وقتی گوشت ها را گذاشتند، سگها اونا رو نخوردند؟

آقا معلم: نه حتما نگهبان گذاشته بودند تا مواظب باشه

بهرام : اجازه اقا ، دزدها چی؟ اونا گوشت هارو ندزدیدند؟

اقا معلم : گفتم که حتما نگهبان داشته.

علی:  اقا این گوشت ها را که برای فاسد شدن گذاشتند اسراف نبوده ؟

اقا معلم : برای ساختن درمانگاه هیچ ایرادی نداشته

ناصر: اقا اگه‌ دو تا گوشت سالم می ماند چی؟ اون موقع کجا میساختند؟

اقا معلم: سوال خوبی بود حتما صبر میکردند تا ببینند کدامیک بیشتر سالم می مونه و دیر فاسد میشه،

مهدی: اجازه آقا، اون تیکه گوشتی که اخرش سالم می مونه را اخرش میخوردند؟

معلم نگاهی به بچه ها کرد و بلند شد شروع کرد تو کلاس قدم زدن.  معلوم بود ناراحته و بعد از چند دقیقه رو‌کرد به شاگردها و گفت  بچه ها شما راجب گوشت سوالات زیادی پرسیدید، ولی یکی از شماها نپرسید که درمانگاه چی شد؟ ساخته شد یا نشد؟ اصلا درمانگاه چه جوری ساخته میشه؟

بعد با ناراحتی گفت دلم میسوزه برای مملکتم که بچه های کوچیکش ذهنشون گرسنه است. 

بعد گفت میتونیم بریم تو حیاط. ونشست سرش را گذاشت رو دستاش. ولی ما نرفتیم و نفهمیدیم اصلا چی شد. فقط انقدر ساکت نشستیم و اقا معلم نگاه کردیم تا زنگ خورد.

ایران سال ۱۳۹۹: تحریم پشت تحریم، تورم بیداد میکنه، کار نیست، گرونی کمر مردم را خم کرده و تقلب زیادتر شده. دولت فقط شعار میده، کرونا هم شیوع کرد و با تلفات زیاد و همه اینا دست به دست هم دادند تا ذهن گرسنه، گرسنه بمونه و آینده  روشن از مردم فاصله بیشتری بگیره.