فانوس خيال
مجید نفیسی
اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
فانوس خيال از او مثالی دانيم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صُوَريم كاندرو گردانيم
عمر خيام
خيال من همه از چراغی بود
آويزان بر فراز پيشخوان دكان
كه سايه ی بقال و مادر را
بر ديواری آن سوی خيابان می انداخت
در جمعه شبهای كودكی من.
ما در غار تاريك ماشين
منتظر مادر می نشستيم
كه پدر به اشاره می گفت: "نگاه كن!
بقال پنير را در ترازو می گذارد
اینک آن را توی كاغذ می پيچد
اینک پول را از مادرت می گيرد."
من با شگفتی تماشا مي كردم
و در دل ميگفتم كاش مادر زود برنگردد
و پدر ماشين را روشن نكند
تا من بتوانم دمی بيشتر
به سايه بازی روی ديوار چشم بدوزم.
اكنون پدرم در سايه سار خوابيده
و مادرم كه تنها زندگي می كند
هر جمعه عصر به ديدار او می رود
و من چونان افلاتون از خود می پرسم
آيا اين همه حقيقت بود يا خيال؟
هژده ژوئن دوهزاروده
Magic Lantern
By Majid Naficy
This turning wheel in which we are perplexed
I compare to a magic lantern:
The sun: a lamp, the world: a lantern
And we ourselves as rotating forms.
Omar Khayyam
My phantom came from a lamp
Hanging over a shop counter.
It projected shadows of a grocer and my mother
On a wall across the street
In the Friday nights of my childhood.
In the dark cave of our car
We sat waiting for Mother.
Father would point and say: “Look!
The grocer is putting cheese on the scale
Now he is wrapping it in paper
Now he is taking money from your mother.”
I watched in amazement
Wishing Mother would not return soon
And Father would not start the car
So that I could gaze longer
At the shadow play on the wall.
Now my father sleeps in shadows
And my mother who lives alone
Goes to visit him every Friday evening
And I ask myself, like Plato:
Was this all real or a phantom?
July 18, 2010
فواد روستایی:
مجید جان سلام و سپاس ارسال این شعر زیبا و ژرف. بسیار عالی و تأمل برانگیز. در دو پست جداگانه در فیسبوک گذاشتم.
با مهر و دوستی
دکتر محمد روغنی:
دکتر مجید عزیز, شعر "فانوس خیال" احساسات من را تکان داد زیبا و عمیق.