دوران جنگ ؛  سفرهای خارجی کارکنان دولت به دلیل کمبود ارز به شدت کاهش پیدا کرده بود. برای تصویب هر سفری دهها نفر باید ضرورت انجام آن را تایید  میکردند. پر واضح  است که تنها کارکنانی که از نظر عقیدتی و رعایت نکات مذهبی در رفتار و مسافرت  مورد تایید  گزینش بودند  می تونستند به این گونه سفرها بروند. داشتن ریش کاستروئی و کت و شلوار و جلیقه مشگی و پیراهن یقه آخوندی سفید و دیپلمات و نهایتا کیف های ساموسونیت  که دهه های 1970 و 80 مد روز بودند  از ملزومات سفر محسوب می شدند.

 داستانی که براتون تعریف  میکنم  از یک کارمند ایرانی  فرانت دسک هتلی در زوریخ سوئیس سالها پیش شنیدم.

 آن روز صبح  زود شیفت شب را تحویل گرفتم. حدود ساعت 8 پنج نفر ایرانی برای چک آوت مراجعه کردند. انگلیسی هیچکدوم تعریفی نداشت. همه با هم گفتند : گود مورنینگ و یک دفعه ساکت شدند و زل زدند به چشمان من. وقتی متوجه شدند فارسی بلدم  خیلی خوشحال شدند. کلیدها را تحویل دادند. هر پنج نفر با هم وارد هتل شده بودند و صورت  حساب هاشون دقیقا یکی بود. انگار غذاهای مشابهی هم  خورده بودند،  احتمالا فقط  غذاهای دریائی که  اون زمان به  دلیل شبهات موجود در مورد غذاهای گوشت قرمز و پورک بین ایرانیان مومن؛ معمول بود. فقط  یکی از آنها حدود 220 دلار باید بیشتر می پرداخت و آن هم به خاطر این بود که از نوارهای ویدئویی پورن و بطری های آبجو که در همه اطاق های هتل موجود بود استفاده کرده بود. اون سالها رسم بود که انواع نوارها از راز بقاء تا رقص و موزیک در کنار دستگاه پخش ویدئو VHS تو تمام اطاق های هتل چیده شده بود. بطریهای آبجو هم تو یخچال  بودند و اگر مسافر  ازآنها مصرف میکرد  خدمه  هتل موقع سرویس اطاق ؛ شارژ میکردند اگر مشتری نوار و یا شیشه آبجوئی را از جایش بر میداشت میکروسویچی زیرش عمل کرده و  در کامپیوتر مرکزی هتل هزینه اش منظور میشد.

... و حالا مشخص شده بود حاج آقا در مدت اقامت خود بعد از نماز و نیایش به تماشای صحنه هائی پرداخته بود که وصفشونو قبلا شنیده بود و احتمالا تنها در بهشت میشد دید.  دوزاری حاجی خیلی دیر افتاد. لازم شد علت  تفاوت 220 دلاری را دقیقا براش  رو پرینت توضیح بدهم. البته  در حضور همسفرانش. به قول خودمون انگار یک دیگ آب یخ رو سرش ریخته باشند. با سر اشاره کرد که مشکلی در پرداخت اون 220 دلار ندارد . سکوت سنگینی برقرار شد. هر پنج تن سرشونو پائین انداخته بودند. انگار هر شب زودتر از همسفرانش خداحافظی میکردو به بهانه نماز شب به اطاقش پناه میبرد. حالا دیگه روشن شده بود  که نوارهای آنچنانی تماشا میکرد و جرعه جرعه آبجو همراه با پسته هایی  که  از ایران آورده بود را می نوشید.

 نمیدونم در بازگشت به  ایران همسفرهایش لو دادند یا نه اما دیگر   ندیدمش. سالها بعد  داشتم روزنامه  ها را ورق میزدم  به عکس بزرگی در صفحه  حوادث رسیدم که تظاهرانی را در ژنو در مخالفت با حضور هیئت ایرانی در مقر  اروپایی سازمان ملل نشان میداد. دوربین عکاس چهره یک دیپلمات ایرانی را خیل کلوزآپ گرفته بود.  دیدم با وجود گذر ایام  این چهره چقدر آشناست. روزنامه را نگه داشتم. چند روز گیج و منگ بودم. دست آخر درست مثل فیثاغورت دادم زدم : یافتم ! یافتم !  همون  دیپلمات  آبجو خور ایرانی چند سال قبل  در زوریخ بود.  معلوم شد که نه تنها از اون حادثه  قسر در رفته احتمالا همسفرانش هم نقاط تاریکی در رفتارشون داشته اند که با همدیگر تاخت زده و همگی پیشرفت کرده بودند.

الان سالهاست  هر وقت آبجوئی تگری با پسته میخورم به یاد چهره گناهکار اون هموطنم می افتم. ممکنه بعد از بازنشستگی  ؛ همه حوادث دوران خدمتشو فراموش کند؛ اما وقتی تبدیل به پیرمردی بر روی ویلچیر بشود که برای آخرین بار برای توبه گناهان به زیارت میرود؛  با خود فکر خواهد کرد زندگی همون خوردن دزدکی آب جوئی در هتلی در زوریخ  است همراه با پسته های رفسنجان  و تماشای  فیلم  هائی که پر از زنانی شبیه ثریا بهشتی  بودند.در حالی که همسفرانش فکر  میکنند داره نماز شب میخونه.