خاطرات روزهای کرونایی

 

داستان  لس آنجلس و نویسنده "الف" گم کرده شهر "خراب آباد"

فیروزه خطیبی

در این روزهای غیرمعمول و شگفتی آفرین کرونایی، کشف کردم که این دلنوشته ها که بیش از هرچیز ابراز احساسات درونی است به اندازه ای خواننده دارد که کم کم راهش به  نشریات هم با زشده و "شر" و از آن "نقل قول"  می شود.

و خوب البته این آرزوی بزرگ هر نویسنده ای است و هیچ اشکالی هم ندارد.  اما مسئله جالب اینجاست که محتوی این نوشته های هفتگی که ازافکار و برداشت های شخصی من سرچشمه می گیرد و در صفحه خصوصی فیسبوکم برای دوستان منتشر می شود برای  عده ای که "مثلا" به تمرین و ترویج دمکراسی مشغولند غیرقابل تحمل می نماید و همین باعث می شود تا در نهایت دامنه برخی تفکرات پوسیده بر اساس مکتب سانسورگری شان را در مورد این مطالب هم اعمال کنند.

با خواندن مقاله ای که بخاطر نقد فیلم "کودتای ۵۳" تقی امیرانی در یکی از داستان های کرونایی در آن به شدت به شخصیت و نوشته من در یکی از نشریات چاپ لس آنجلس حمله شده بود تصمیم گرفتم مقاله ای را که تحت تاثیر برداشتم از روزنامه نگاران ساکن این شهر و سال ها پیش نوشته بودم را جزو این یادداشت ها و دلنوشته ها منتشر کنم. این مطالب تحت عنوان "داستان های لس آنجلس" با نام "نویسنده 'الف' گم کرده شهر "خراب آباد"!! منتشر شد. این داستان بخصوص درمورد کل این روزنامه نگاران است و نه شخصی خاص.

............

آقا شیخ عباس نقال معروف به آقای "آگاهی" یکی از هزاران روزنامه نگار و نویسنده "با سابقه" شهر "خراب آباد" است که روزی تعدادشان از تعداد علف های هرزه کنار باغچه هم بیشتر بود اما امروز تک و توکی از آن ها بیشتر باقی نمانده اند. "آقای آگاهی" موهایش ژولیده است و از چشمان خمار و دندان های زردش پیداست که شاید آتش پرست باشد و یا شب ها دمی به خمره می زند!

"آقای آگاهی" صاحب مجله "کابوس غربت"، همان است که در زمان پیش از انقلاب مواظب بود روشنفکران انقلاب نکنند، اما از پس آن ها برنیامد و بعد از مدتی زندانی کشیدن وطن را به قصد ینگه دنیا ترک کرد و از بد روزگار ساکن "خراب آباد"شد. اما خبر نداشت که کاسب های این شهر "دون پسند" که ارزش آدم هایی مثل او را  نمی دانند توی صفحات مجله اش کالباس و پنیر فرانسوی و ماهی دودی می پیچند!

"آقای آگاهی" از جهت سابقه مطبوعاتی آنقدر به عقب بر می گردد که پشتش به دیوار سنگی گوتمبرگ می خورد! در پیشکسوتی، با وجود سن و سال کم! از میرزا صالح شیرازی هم یک قدم آن طرف تر گذاشته و اصلا این آقای آگاهی همان کسی است که "سبک کوتاه نویسی" را در روزنامه نگاری اختراع کرده است! او همان کسی است که دست "محمد مسعود" و "عبدالرحمن فرامرزی" را گرفته و آن ها را با اصرار به دنیای مطبوعات کشانیده! او همان کسی است که صادق هدایت را با نام اولش صدا می زده! به "شاملو" خط می داده، و مقالات دکتر ناتل خانلری را برایش دیکته می کرده ! او همان کسی است که با دکتر مصدق – ضمن مصاحبه – فالوده می خورده و حتی قاب عکس بزرگ  او را تا جلوی مجلس و چند محله آنورتر قلمدوش کشیده! او همان کسی است که امروز هم فقط و فقط بخاطر مبارزه و نه هیچ چیز دیگر قدم به میدان گذاشته و با چند "قلم بر کفن آویزان در خود خزیده" دیگر از میان تارهای چسبنده عنکبوت "خودسانسوری" به مردم بی خبر! "آگاهی" و گاهی هم شبه خبر و شایعه می دهد.

"آقای آگاهی" همان نویسنده مقالات کوبنده و توفنده و همان حافظ حرمت قلم، آن هم فقط در مورد رفقا و هم مسلکان خودش، که در هر شرایطی هوای "صاحب اختیارها "و "گادفادرهای" شهر"خراب آباد" را دارد!

صاحب اختیارهای شهر "خراب آباد" یا مخترعین مقام های من درآوردی، سالیان دراز است که بدون انتخابات و رای گیری، منصوب شده اند و انتصابشان گاه با زورگویی و گاه با حساب های چاق بانکی شان ارتباط مستقیم دارد و معزول شدنی هم نیستند! آقای آگاهی و رفقایش معتقدند که خاطر"این چند" اگر از تو شود شاد بس است!

و اما از میان رفقای آقای "آگاهی"، یعنی علم داران و خرقه پوشان "مردسالاری" که بعضی هاشان دیرتر برخی هم زودتر به غربت پرتاب شده اند، یکی همان شاعر دیوان گم کرده شهر است. همان که  که پای حافظ و مولوی را به چلوکبابی ها باز کرد و فرهنگ پارسی را با روش "ابومسلم خراسانی" با (نان و پیاز) و چلوکباب به حلقوم مردم فرو کرد و دیگری نویسنده بتازگی فقید شده ای که تا آخرین لحظه حیات اهل حزب باد بود. هم چنین روشنفکر "لقمه خواری" با ریش توپی و پیپ زیرلب که "خاطرات روزنامه نگاریش" در انتظار ناشر در گوشه اطاق دو در چهارش همچنان خاک می خورد و روی کراواتش لکه کشک آش رشته سال ۱۳۳۲ هنوز باقی است!

آقای آگاهی سالیان درازیست که در جیب کت شلوار راهراه سفید و سیاهش، روی قلبش، بجای کارت شناسایی، دستمال ابریشمی "فردپرستی" را حمل می کند. دستمالی که رنگ آن از شدت سایش پریده است. آقای آگاهی که چند سالی است  از خیر سر حزب دمکرات آمریکا که "سوشیال سکیوریتی"  را که به یک مو بند است نجات داده اند،  دیگر مجبور نیست در راهروهای تو درتوی دنیای "آگهی های تجارتی" پرسه بزند و هنوز هم در رگ های تپنده و بی قرارش، خون سرخ روزنامه نگاری که به مرکب سیاه بهره برداری از موضع قدرت، دروغ و کینه ورزی تبدیل شده است جریان دارد.

"آگاهی" که از مدت ها پیش بدون اینکه بداند کی و چگونه "الف" اش را از دست داده و از شاهراه آگهی به کوره راه "شعار" ها افتاده، و ضمن هوار زدن و "زنده باد" و "مرده باد" گفتن های روزانه، همانطور که از این و آن تنه می خورده در این راه گم شده است. آقای آگاهی که فکر می کرده تمرین دمکراسی می کند درواقع صداقت روزنامه نگاری اش را مثل یک لقمه مچاله شده، جلوی سگ های درنده اختناق و تعصب گرفته و نمی داند که همین سگ ها، سال ها پیش  هم دستش و هم قلمش را جویده اند.