ناله های جانوری که دستش لای در مانده

ایلکای


بعد از تحوّل عظیم که موسیقی از حالت صرفاً قابل اجرای زنده بودن اش، به قابلیت ضبط شدن و انتشار دچار می شود، و بعد از متجسّم شدن صدا و موسیقی در شمایل یک محصولی که قابلیت «بازشنیدن» دارد، آدم معصومانه در حجم اصوات گیر می افتد.

موسیقی بسته بندی شده، یک مساله ی قابل حمل فردی و در صورت استقبال عمومی یک پیوند نامرئی میان افراد یک جامعه ی شنونده است. بنابراین موسیقی نه فقط یک مجموعه صدا با قواعد مشخص که یک امکان اجتماعی است. موسیقی تغییر ایجاد می کند. موسیقی روی همه ی مسائل و عواطف فردی تاثیر می گذارد. موسیقی معنی ایجاد می کند. بین مفاهیم وساطت می کند، بین اتفاق ها رابطه می سازد. گوش کنید! صداها همه جا هستند. اما تا قبل از «گوش کنید!» ما آن ها را نمی شنویم. اراده ی شنونده زیر حجم عظیم صداها دفن شده.

چرا از همه جا صدای موسیقی بلند شده؟ چرا اختیار شنونده لنگ در هواست و او تنها یک ناظر بی تاثیر است؟

شرط اولیه ی همه گیر [پاپ/پاپیولار] شدن یک قطعه ی موسیقی و جلب پذیرش حداکثری درباره ی آن، تخفیف سطح محتوایی قطعه برای بهره برداری عمومی و بی محدودیت جمعیت ها از آن است. یعنی معیار شیوع، حظ بردن حتّا کندترین و شکست خورده ترین فاهمه های ممکن از آن قطعه است؛ از کلام یا از موسیقی.

به هرترتیب، «سواد کلمه» عمومی تر از «سواد موسیقی» است. پس کلام بین تمام پارامترهای سازنده ی یک قطعه، زودتر از همه دست-بُرد می خورد.

خواندن از ابتدایی ترین نیازها، یادآوری موزون غرایز به شنونده ها، اشتراک شکست ها و شادمانی های سطحی دوره ی بلوغ، ابزارهای پاپیولار کردن یک قطعه موسیقی -با کلام- اند. ترانه در دسترس ترین امکان برای تنظیم سطح محتوایی یک قطعه ی موسیقیایی است. پس،پیش از همه قربانی می شود.

ترانه، روح بی حجاب شده ی ادبیات هر مقطع از تاریخ است که نه در کتاب ها، که در ادبیات شفاهی و حافظه ی صوتی مردم ثبت می شود. ترانه نردیک ترین وضعیت ادبیات به توده ی مردم است.

کی نمی داند ترانه سرایی تابع احوال کلّی ادبیات است؟ از روز روشن تر است. حالا بیش تر از هروقت، موسیقی دندان به پستان های خشک ادبیات رسمی بنگاه محور حکومت-زده ی دوران ما گرفته، می مکد. رو به رو به ما هوا بالا می آورد، حرف نمی زند.

برای مقایسه ای دم دستی، به ترانه های بعضاً باشکوه «پاپ فارسی» دهه ۴۰ تا آخر دهه ۵۰ نگاه کنیم. ترانه سرایی، آن وقت، بعد از گذشت هزاره ای از درهم تنیدگی شعر و موسیقی فارسی، طی یک رفرم کلی از بدنه ی ادبیات روز مستقل می شود، کنار موسیقی، علوم نظری، نمایش و چیزهای دیگر همسایه وار می ایستد و در عین حال با تاثیرپذیری از جریان های جدّی ادبیات آن دوره، تا مقطعی که بالاخره تحت تاثیر انقلاب روند صعودی ادبیات فارسی سرکوب می شود، از جمعیتی از اضداد اعتبار می گیرد، پیش می رود و حتا جریان های اجتماعی را هدایت می کند. آن حالت از پاپیولاریته که مختصات تاریخی خود را عمیقاً فهمیده، دیگر تابع سلیقه ی مردم نیست، بلکه خود سلیقه عمومی را هدایت می کند.

امروز ما با کثرت رسانه های شخصی و دسترسی همه به امکان انتشار «خود» مواجه ایم. هرکس یک تریبون بالقوه دارد. با پرداخت هزینه ی مشخص، گرفتن یک گوشه از دامن ذائقه ی مکدّر و بی حوصله ی عمومی و تولید یک محصول صرفاً مصرفی برای آن که تاریخ انقضاش قبل از تاریخ تولیدش است، محصولی به بار می آید که هیچ هدفی جز «پذیرفته شدن» ندارد.

محصولی حامل عقده ی پذیرش. این پذیرش، ساده ترین راه نفوذ به منظره ی توجه عمومی است. ما هاج و واج ایستاده ایم و «ونگ ونگ»ها از ماهواره و موبایل و ماشین ها روی سرمان می بارند. ونگ ونگ ها بی هیچ عامل بازدارنده ای بسته بندی و توزیع می شوند. ما زیر کثرت صداها دفن شده ایم و با وجود همهمه، دیگر صداها را واضح نمی شنویم.

حالا می توانیم گلو صاف کنیم، بایستیم و بگوییم که دیگر برای خواندن، اصلاً ترانه لازم نیست. آهنگ ها درواقع نمایشی از یک سلیقه ی هذیانی در مصرف هرچیزی، حتا صدا، هستند. حالا، موسیقی شایع، تنها برای پخش شدن ساخته می شود، حتّا نه برای شنیده شدن؛ به این ترتیب ما با بسته ای مواجه ایم که در کل بنا به باز کردن اش نیست، چون پیشاپیش از توخالی بودن و ساختمان پوشالی آن اطمینان داریم.

بیاید یک بار دیگر، با خنده ی از سر تمسخر، درست گوش کنیم. یک مجموعه «قربون صدقه»های درهم بر هم بشنویم، یا ناله های جانوری را که اصلاً نخواهیم فهمید دستش لای در مانده یا معشوقه اش مُرده. ببینیم معیار آمبیانس هر ترانه، عمدتاً فاصله ی مولف از لای پای محبوب اش است و کی این قدر کندهوش است که وسط مصرع اوّل قافیه ی مصرع بعدی را از شدت استعمال حدس نزند؟

در نهایت، هر ترانه، گره ای از دغدغه مخاطب هاست که به وسیله ی خواننده ش بلند و همه گیر ادا می شود. باید این طور باشد. موسیقی پاپ ما اعتراف به ماندن در دوران رکود دغدغه است.