در ستایش «ضرب و کوبیدن»

 

کوبیدن واکسن انهدام

ایلکای

 

ما، حالا، هرآن ممکن است بی موسیقی فرو بریزیم.

موسیقی هر دوره ی تاریخی، بازتاباندن مجموعه ی وضعیت ها و برساخت های زیستی آن دوره به ساکنان همان دوره، توسط مولف موسیقی است. در دوران حیات ما که صدا یک-سره از حالت آیینی و صدامحور به یک کالای صنعتی قابل معامله مسخ شده، موسیقی چیزی جز سیلی ممانعت از بی هوشی نیست.

مولف به اقتضای شرایط تاریخی و اجتماعی، موسیقی را تولید می کند. موسیقی، «زمان»ی است که به واسطه ی دخالت انسانی تبدیل به «صوت» می شود. ما دور هم ایستاده ایم و دریچه های بالقوه و ناخودآگاه تبدیل موسیقی از «زمان» به «اصوات قابل هضم» هستیم. چه در مقام سازنده و چه به عنوان مخاطب، ما ابزار ثبت صدای زمان زیسته مان ایم. یعنی از خود آن دوره صدایش را وام می گیریم و به خودش پس می دهیم.

برای موسیقی ما - موسیقی منکر مرزهای جغرافیایی که ثبت و تکثیر می شود - ضرب ها و مشخص تر «بیس و درامز» حکم ستون فقرات را دارند. بی ضرب های اغراق شده انگار جسم این موسیقی سرپا نمی ماند. ضرب و ضرب و کوبیدن برای ما، چیزی شبیه به عصای سلیمان است که سال ها جسد او را سرپا نگه داشته بود.

ما سلیمان های ایستاده با هندزفری هستیم. پل ارتباط آدم با قطعه موسیقی این دوره، همین همراه شدن با ضرب هاست. اوّل، با بیشتر به خواب نرفتن و بعد با پا و دست تکان دادن سرضرب ها. موسیقی ما باضرب هاش از اجسام و آدم ها عبور می کند و با همین ضرب های هذیانی، روند اتفاق ها و اخبار را تعقیب یا همراهی می کند. تنش صوتی، مخاطب موسیقی را از میان دیوارهای رخوت راه می برد تا از زیر پوسته ی عظیم کلافگی به بیرون تف اش کند.

روشن است که رقص، تصعید موسیقی به حرکات بدن است. رقص قابل دیده شدن صوتی است که نامرئی است. ما نه فراغت و نه دل و دماغ رقصیدن داریم. وقتی برای رقصیدن نیست. زور زندگی اعتباری و قبض ها و ازدحام از رقص بیشتر است. «ضرب»ها به زور «ما» را «موسیقی» می کنند.

به آدم ساکنی که از میان چرخ دنده های روز رد می شود، توی مترو، اتوبوس، خیابان یا هرجایی نگاه کنید. تکه-پاره هایی از انسان، کنار هم جمع شده اند و آدمی را تشکیل داده اند که پاش با ضرب های موسیقی، شبیه آدم دم مرگ، تکان می خورد.

صدای زمانه ی ما، «هشدار» است. رو به خود ایستادن و نهیب زدن برای جلوگیری از تسلیم و فروریختن. ما ضرب ها را مثل «واکسن انهدام» به خودمان تزریق می کنیم.

روزبهان بقلی (عارف ایرانی قرن ششم) می گوید:

چندین بار باری تعالی را دیدم و گمان بردم در کنار زاویه ای ساز می نوازد، قبل از این هم بارها دیده بودمش که اینجا و آنجا تنبور می نواخت.

می گویند هنگامی که خدا جسم آدم را خلق کرد، مدت ها از داشتن روح ملکوتی محروم ماند، زیرا روح کراهت داشت وارد آن شود. این بود که گروهی از ملائکه مقرب داخل جسم آدم قرار گرفتند و مشغول نواختن موسیقی شدند. روح با شنیدن آن به هیجان آمد، مجذوب شد و به جسم درآمد.

صرف نظر از درست یا غلط بودن اینگونه داستان ها، موسیقی خوب و اصیل در روح و روان آدمی اثر خاصی دارد. گاهی با شنیدن یک موسیقی حالاتی را درک می کنیم و سطح آگاهی و حساسیتمان هنگام گوش سپردن به آن بالاتر می رود.

نقل است روزی مولانا با گروهی از همراهانش از بازار می گذشت. آهنگری مشغول کوبیدن بر آهن بود که مولانا با شنیدن این صدا از خود بی خود می شود و به رقص و سماع درمی آید و همراهانش نیز او را همراهی می کنند و این ماجرا تا ساعتی ادامه پیدا می کند...

ناله تنبور و بعضی سازها
اندکی ماند بدان آوازها

پس حکیمان گفته اند این لحنها
از دوار چرخ بگرفتیم ما

بانگ گردشهای چرخ است این که خلق
می سرایندش به تنبور و به حلق

مومنان گویند کآثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت

ما همه اجزای آدم بوده ایم
در بهشت آن لحنها بشنوده ایم

گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی
یادمان آمد از آنها چیزکی

پس غذای عاشقان آمد سماع
که در او باشد خیال اجتماع

قوتی گیرد خیالات ضمیر
بلکه صورت گردد از بانگ و صفیر