از زمان به قدرت رسیدن کوروش کبیر، سلسله هخامنشی بمدت دویست و سی سال بر فلات ایران و بین النهرین حاکم بود، تا قوم کوه نشین و جنگجوی دیگری که در مبارزه با ایرانیان و یونانیان همچون پولاد آبدیده شده بود، از مقدونیه قد علم کرد و برهبری اسکندر کبیر به فتح ایران نایل آمد.

 در نسل های متوالی شاهان هخامنشی، کارکرد فساد آفرین قدرت مطلقه به خوبی نمایان گشت. اینها که فرزندان جنگجویان دلیر کوهستانهای فارس بودند، بزودی به زندگی مرفه و لذتجوی جلگه های بین النهرین خُو گرفتند و فشار و چالش نظامی را با عشرت کنیز بازی و غلامبارگی مبادله کردند. رقابت درباری برای جانشینی شاهان جدید نیز بر این مشکل افزود و مشوق سیاست پرورش شاهزادگان در محیط حرم و بدور از نیروهای نظامی شد. علت آنکه، بعد از فوت یک شاه و در موقع انتقال قدرت به سلطان جدید، کنترل چند ده شاهزاده بچه باز و میگسار بسیار ساده تر از مهارکردن جوانان رزم دیده و مغرور میبود. همچنین، خوف برادر از برادر و پدر از پسر موجب انواع رفتارهای ناهنجار از قبیل ازدواج با محارم برای حفظ نفوذ در خانواده سلطنتی، پسرکشی و برادر کورکنی گردید. جنگهای جانشینی بر سر ارثیه شاهان متوفی، دربار را به مرکز توطئه های مرگبار مبدل کرد و باعث بدبینی شاهان جوان از بزرگان نظامی بالقوه رقیب گردید. پس تکیه گاه رهبری بیش از پیش بر خواجگان بی نسل و بی اراده، که ظاهراً بنده و اسیر کامل امیال شاهانه بودند، قرار گرفت.

 شاه مقدونی فیلیپ که هم جنگجویی دلیر و هم تحصیل کرده بهترین مدارس آتن بود، در حدود۳۴۰ قبل از میلاد موفق به اتحاد و انقیاد مقدونیه و یونان تحت سلطنتی واحد شد و سرانجام به چندین دهه جنگهای خونین در بالکان خاتمه داد. برای تهییج زیردستان جدید یونانی خود و برای تجهیز خزانه خالی شده از نبردهای بی پایان، فیلیپ نقشه حمله به امپراطوری ثروتمند ولی بیمار و ضعیف پارسی را تدارک ریخت.

 اما قبل از شروع عملیات، یک توطئه مشکوک درباری این جنگجوی خشن و خستگی ناپذیر را بقتل رساند و پسرش اسکندر را به جانشینی نشاند. اسکندر جوان نیز که پرورده فلاسفه آتن و منزجر از قدرقدرتان پارسی بود، نقشه حمله پدر را هدف اصلی سلطنت خویش قرار داد. بخصوص که شایع بود که نزدیکان اسکندر در قتل پدر بیرحم و بی عاطفه اش نقش داشتند! پس با متهم کردن شاه ایران به ترور فیلیپ، اسکندر هم از خود رفع ظن نمود، هم دشمنی مشترک برای متحد کردن دولتشهرهای یونانی و حکومت مقدونیه تراشید، و هم اشتها وهوس آن سلحشوران جسور را برای کسب افتخار، قدرت و گنج پارسی تحریک کرد. البته در یونان با این ماجراجویی بلند پروازانه مخالفتهای هم صورت گرفت، که با قلع و قمع مخالفین داخلی و انهدام کامل یک دولتشهر ناراضی، پایان یافت. بعد از تثبیت موقعیت خود در بالکان، اسکندر با سپاه مقدونی- یونانی عازم "آزاد" کردن دولتشهرهای یونانی الاصل در آسیای صغیر گردید.

 متاسفانه در همان ایام در ایران، کار فساد و رقابت در دربار بحدی رسیده بود که اردشیر سوم پس از بقدرت رسیدن توسط دسیسه های یک خواجه مقتدر دربار، هشتاد برادر خود را گردن زد و حتی از ترس شورش، خانوادههای سپهبدان خود را به گروگان گرفت. وقتی اردشیر با فتنه گروهی دیگر از درباریان دست از جان شسته بقتل رسید، آنقدر اولاد ذکور هخامنشی در توطئه های درباری کشته شده بود؛ که حکومت لاجرم به یک عضو دوراز خانواده که جدا افتاده از حرمسرا و دربار هنوز زنده بود، بنام داریوش سوم رسید. از بخت بد، این حلقه ضعیف سلسله هخامنشی مقارن شد با سلطنت اسکندر مقدونی که با جذبه شخصی، قدرت روشهای مدرن نظامی و نیروی متحد مقدونی- یونانی، عازم محو پارسیان بود.

داریوش سوم سه بار از اسکندر مقدونی شکست خورد و در فرار جان باخت. اما عمر امپراطوری اسکندر که از مصر و یونان و ایران تا مرز هند رسید، حتی به ده سال نکشید و پس از مرگ زودرس او، ایران در میان سردارانش تقسیم شد. اگر چه مناطق مرکزی تا حدی هویت آریایی و مذهب زردشتی خود را حفظ کردند، اما نقاط مرزی تحت نفوذ سایر اقلیت ها و اقوام امپراطوری افتادند و به سرعت از حوزه فرهنگ و سنت پارسی خارج شدند.

متن کامل کتاب "فارسی نامه" منجمله فهرست منابع در تارنمای ذیل موجود است.

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3436/ketab3436.pdf