مسابقه انشای ایرون 

حدود سی سال پیش یه شب سرد زمستونی ساعت سه بعد از نیمه شب یه زن باردار رو همسرش غرق در خون آورد بیمارستان کاشانی کرمان.

من دانشجوی ٍمامایی بودم و اون شب کارورزی داشتم. خانمه حدود سی و پنج سال داشت. شکم ٍپنجم باردار بود و داشت سقط میکرد. بشدت خونریزی داشت. حالش اصلا خوب نبود. همه داشتن تو اتاق پذیرش میدویدن که سریع بفرستنش اتاق عمل. یکی رگ میگرفت. یکی میدوید که سریع براش رزرو خون کنه، یکی لباسشو سریع قیچی میکرد که لباس اتاق عمل تنش کنیم، و رزیدنت کشیک تند و تند وضعیت بیمار رو برای متخصص کشیک توضیح میداد.

منم داشتم پرونده ی مریض رو تند و تند کامل میکردم. شوهرش آروم و بیصدا گو‌شه ی اتاق پذیرش وایساده بود و فقط نظارگر بود. مونده بود که برگ ِرضایت عمل رو امضا کنه.

تند و تند اسم و فامیل و سن و... پرسیدم. آروم و با بی حالی جواب میداد. رسیدم به این سوال که آیا خانه داره یا شاغل. سوال رو دقیقا اونطوری پرسیدم که توی همه ی پرونده ها هست. پرسیدم: " خونه داری؟"

قبل از اینکه بیمار جواب بده یهو شوهرش بلند و با غیظ گفت: ‌" نه خاک تو سرش، خونش کجا بود؟؟ خونه داشت که این نبود وضعمون."

یهو اتاق پذیرش ساکت شد. همه حیرون به آقاهه نگاه میکردن و به زنش که غرق خون رو تخت افتاده بود و ما نگران بودیم بمیره و داشت بیصدا نگاهمون میکرد. تو نگاهش یه دنیا غم بود. و با حرف ِمرد از گوشه ی چشمش یه قطره اشک ریخت پایین. به آقاهه گفتم: ‌" منظورم اینه بیرون کار میکنه یا خانه داره؟؟ خونه رو که شما باید داشته باشی."

گفت:" آهان، خانه داره."

رزیدنت کشیک در اتاق رو باز کرد و بهش گفت برو بیرون و تا صدات نزدیم نیا تو.

بعد هممون در سکوت مریض رو آماده کردیم. نمیدونستیم چی بگیم. فقط هممون غمگین بودیم. همه تو اون اتاق زن بودیم.

و من در تمام سالهای بعد از اون تا روزی که کار ِمامایی رو ادامه دادم وقتی برای پذیرش و تکمیل پرونده ی بیمار به اون سوال میرسیدم، دیگه هرگز نپرسیدم خانه داری؟ همیشه می پرسیدم:

"شاغلی؟ کار بیرون داری؟"

و همیشه و هر بار جواب اون مرد و چشمهای غمگین اون زن و اون یک قطره اشک رو به یاد می آوردم.

#مژگان

August 29, 2017

boukhtar@