کی چی بلده!

فاطمه زارعی

 

قبل از همه یاد گرفتم بروم بالای درخت. با این که بلد نبودم بیایم پایین لذتش را فراوان می بردم. بلد بودم آدامس بادکنکی باد کنم این هوا، بدون اینکه بترکد و بچسبد سر دماغم، با اینکه دماغم از همه بزرگ تر بود. ولی بلد نبودم آدامسم را صدا بدهم تا همین چند سال پیش که یکی از دندان هایم را پر کردم و از آن به بعد آدامسم شروع کرد به صدا دادن. جلسه بعد که برای اصلاحات دندان پر شده رفتم پیش دکتر بهش گفتم "دکتر جون قربون دستت شیارای این دندون و تنظیم نکن".

شنا کردن بلد نبودم اما بلد بودم یواش سر بخورم روی آب و همان طور آرام و بی حرکت دراز به دراز پهن شوم روی آب و از احساس بی وزنی و بی حجمی لذت ببرم. شش بار که سهل است، بلد بودم شصت بار پشت سر هم بگویم "شیش سیخ جیگر سیخی شیشِزار". بلد بودم هزار تا طناب بزنم. به خدا دروغ نمی گویم. بارها مسابقه طناب زنی بردم با هزار، تمام. ولی نمی توانستم با بقیه بدوم. از مسابقه می تر سیدم فقط بلد بودم تنها بدوم. و هی نمره ورزشم کم می شد ولی هزار تا طتاب زدن آی کیف داشت. بلد بودم نوک شصت پاهایم بایستم و پنج قدم راه بروم. البته گفته باشم، خیلی سخت بود. ولی حالی داشت. پنج به شش می رسید درد می گرفت. ولی قر بابا کرم بلد نبودم (الآن بلدم). 

بلد بودم چه طور با پسرهای خوشگل دوست بشوم از بس همیشه نیشم باز بود. ولی بلد نبودم کاری کنم که یارو مثل سگ دنبالم بدود (هنوز هم بلد نیستم). بلد بودم جوری آرایش کنم که یک کم خوشگل تر بشوم و اون خانم سیاهۀ دم در دانشگاه نفهمد و بهو گیر ندهد. بلدم دروغ بگم ولی همیشه معلوم می شود و خرابکاری به بار می آید.

پسر تو چقدر دعوا بلدی. ای ول، خیلی خوب بلدی دعوا درست کنی. چشماتو گشاد کنی و آدم رو بترسونی. من اصلا بلد نیستم دعوا کنم. راستش به جز این که دوست ندارم دعوا کنم یک کمی هم می ترسم. ولی بلدم یک کاری کنم که تو عمراً نتوانی باهام دعوا کنی. کون خودت را هم پاره کنی نتوانی. اصلا دلت نیاد. خجالت بکشی با من دعوا کنی. فقط بلد باشی دوستم داشته باشی. حتی اگه مثل سگ دنبالم نَدویی.