مجموعه قصه های کوتاه

 

شیرین خانم و نژاد پرست ها

علیرضا میراسداله


اولین بار كه حسین طویلى چاقو كش, با على صادقى بسیجى هم سنگر شد، وقتى بود كه پاى شیرین خانم زن شوهر مرده اى كه به همه لبخند مى زد وسط بود .

دو تا كوچه اونورتر از كوچه ما یه بن بست باریك بود كه سه چهارتا خونه بیشتر نداشت و شیرین خانم توى یكى از اون خونه ها زندگى مى كرد.

از اسمال بقال هاف هافو گرفته تا ابرام خیاط و حسین آقا گازى - كه جاى مهر توى پیشونیش بسكه گود بود مى شد اونور كله اش رو دید - همه دستى به سر و گوش شیرین خانم كشیده بودن و از جلوى مغازه هاشون كه رد مى شد گل از گلشون مى شكفت.

اواخر دهه شصت بود، بسیجى هاى جامونده از كاروان شهادت، مبصر محله شده بودن و به همه گیر مى دادن ولى به شیرین خانم كارى نداشتن.

توى محل ما زن شوهر مرده كم نبود بیشترشون هم صیغه یكى شده بودن ولى مسجد هم مى رفتن و مراسم روضه هم راه مى انداختن.

شیرین خانم برعكس اونا، نه مسجد مى رفت و نه رو مى گرفت، حجاب درست و حسابى نداشت، خیلى هم شلخته بود. شاید همین شلختگى برگ برنده اش بود چون هیچكس جدى نمى گرفتش. از طرف دیگه جزء قدیمىهاى محل هم نبود و كسى نمى دونست پدر و پدر جدش كى بوده كه چماق كنه بزنه توى سرش.

آدماى آبرومند محل مراقب بودن موقع ورود و خروج به خونه شیرین خانم دیده نشن، باقى براشون مهم نبود. لوله كشه مى گفت براى تعمیر لوله رفته بودم، بقاله مى گفت شاگردم نبود خودم گونى برنج رو براش بردم، مكانیك سر كوچه هم كه بهانه نداشت مى گفت: ما فامیل هستیم، دختر خاله مامانمه!

آمار مشترى هاى شیرین خانم رو همه داشتن و تا یه مشترى به مشترى هاش اضافه مى شد قبل اینكه یارو تنبونش رو بكشه پایین اسمش رفته بود توى لیست سیاه.

زندگى شیرین خانم با همه خطراتش، تعادل خوبى داشت و چرخ اش از ریل خارج نمى شد، تا اینكه یه مشترى غیر محلى پیدا كرد اونم یه مرد افغان.

مرداى محل دفعات اول رو زیر سبیلى رد كردن ولى وقتى رفت و آمد مشترى افغان زیاد شد، رگ غیرتشون جنبید و یه روز كه دیده بودن طرف رفته داخل خونه شیرین خانم همدیگه رو خبر كردن و سر كوچه كشیك كشیدن تا طرف بیاد بیرون.

بیچاره مرد افغان پاش رو كه از در گذاشت بیرون ریختن سرش.

یكى داد مى زد بكشیدش، اون یكى عربده مى كشید محل ما جاى این كثافت كارى ها نیست، اوناى دیگه هم راهش رو سد مى كردن كه نتونه فرار كنه. مثل خرگوشى در محاصره گرگ ها، از اینطرف كوچه مى دوید به اونطرف و از اونطرف به اینور فرار مى كرد ولى نمى تونست خودش رو به خیابون برسونه و نجات بده.

یكى داد زد: فقط همینو كم داشتیم كه یه افغانى ترتیب زناى محلمون رو بده. نذارین زنده بمونه... بزنید مادر سگ رو...

حسین طویلى كه ماهى یكى دو بار عرق مى خورد و با چاقو مردم رو خط خطى مى كرد لاى جمعیت بود، یه پاره آجر پیدا كرد رفت جلو، كوبید، توى سر مرد افغان.

مادر قهوه... اومدى جنده محل ما رو غر بزنى... بیچاره افتاد روى زمین و شروع كرد به لرزیدن، خون از سرش مى اومد و كف از دهنش. یكى داد زد:

حسین طویلى فرار كن... بد زدى داره مى میره...

یكى دیگه داد زد:

نه بابا... اینا هفت تا جون دارن...

در همین حیص و بیص على صادقى بسیجى سرشناس محل با دار و دسته اش از راه رسید:

برید كنار... برید كنار ببینم... كى این بدبخت رو زده؟

حسین طویلى داد زد: هر كى زده خوب كرده، مرتیكه افغانى اومده بود محل ما جنده بازى...

درست حرف بزن حسین طویلى...

مگه دروغ مى گم، آى اهل محل، این افغانیه از كجا اومد بیرون...بگین دیگه... زبونتونو موش خورد؟ ...برین اون پتیاره رو بیارین بیرون خودش اعتراف كنه...

یكى دو نفر شروع كردن به كوبیدن در خونه شیرین خانم.

اوى، سلیطه بیا بیرون ببینیم...

نه در باز شد و نه صدایى از شیرین خانم اومد.

همسایه ها كه تا اون روز كارى به كار شیرین خانم نداشتن حالا یكى در میون فحش اش مى دادن:

زنیكه محل رو به گه كشیده...

خجالت هم نمى كشه، یكى صبح مى آره یكى عصر...

یكى دو نفر سنگ ریزه برداشته بودن و مى زدن به شیشه خونه اش...

بیا بیرون پتیاره... بیا بگو این مرتیكه افغانى توى خونه ات چه گهى مى خورده...

على صادقى كه بالاى سر مرد افغان بود یهو داد زد:

اون زنیكه رو ولش كنین ... این خودش داره حالش جا مى آد... اعتراف مى كنه...

مرد افغان كم كم هوش و حواسش بر گشت، و با صداى ضعیف تكرار كرد:

غلط كردم، غلط كردم...

على با تحكم بهش گفت:

پاشو ببینم، مى تونى سرپا واسى...

مرد با بدبختى بلند شد و در حالیكه تمام صورتش غرق كثافت بود و از سرش هنوز خون مى رفت گفت:

غلط كردم، بذارین برم... غلط كردم...

بگو چه غلطى كردى بعد برو...

خانم محل شما رو كردم...

صیغه كردى یا همینجورى!!!

به خدا صیغه كردم، صیغه كردم.

على خوب نگاهش و گفت : دروغ مى گى ولى برو...

این رو گفت و از سر راهش كنار رفت.

مرد افغان تلو تلو خوران از بین جمعیت رد شد. سر كوچه كه رسید، زانو زد پاى جوب و یك مشت آب برداشت و ریخت روى سرش. مشت دوم رو كه پر مى كرد...

حسین طویلى داد زد:

برو افغانى... برو گم شو، یه جاى دیگه سر نجس ات رو بشور...

مرد، مشتش رو باز كرد، آب رو برگردوند داخل جوب و پاشد رفت .

مردم - انگار از سالن نمایش اومده باشن بیرون - در حالیكه ماجرا رو تحلیل مى كردن، چند تا چند تا متفرق شدن و رفتن سمت خونه ها و مغازه هاشون.

على صادقى و باقى بسیجى ها رفتن داخل مسجد كه اسلحه ها رو بردارن و آماده بشن براى ایست و بازرسى معمول شب جمعه ها.

حسین طویلى هم رفت كه با "ممد جنگلى" و "على الاغى" عرقش رو بخوره و نصف شب برگرده سراغ شیرین خانم ببینه واقعا اون مرد افغان صیغه كرده بود یا مثل خودش بى وضو نماز مى خوند.

 

برخی از کتاب های علیرضا میراسدالله

-  تشت‌کوبی 
فاتی
سگ ایرانی
ممّد، مردی که مُرد

او را در فیسبوک دنبال کنید