به هرحال علی خامنه ای مرد فرهنگی بود٬ ژِعر دوست داست و عاشق نمایشنامه دُژمن بود. سیگار را آرتیستی می کشید و دودش را یک وری بیرون می داد. آن روزها دستش هنوز چلاق نبود و یک جوری پناه آتش کبریت می کرد که آدم را به صرافت می انداخت مردی مهربان تر و حامی تر و آرام تر از این آوار چند گرم گوشت بر استخوان نیست. پیش می آمد که گاهی از دستش در می رفت و چند نفر که دستشان به قلم می رسید را در خانه شان سلاخی می کرد یا دانشجوها را در خوابگاهشان با یک مشت آدم عصبی و چاقو و کلت به دست گیر می انداخت. این آخری ها هم یاد گرفته بود یک تیر خلاص در مخ خالی کند و مسافران را مثل چرخ فلک یکهو از آسمان به خاک بیندازد و جوری هُری دلت بریزد که با خودت بگویی اینطوری ست دیگر اما کاش دستش سبک تر بود!
به هرحال مرد ژعر دوست و فرهنگی و آتش بازی بود اما من هیتلر را ترجیح می دهم هنوز...