پارسیان در حوالی استان فارس کنونی سکنا داشتند. آنها به مقتضای زمان با مادها یا ایلامی ها متحد می شدند تا در برابر خطر مشترک آشوری دفاع کنند. با نابودی ایلام در حدود ۶۴٠ قبل از میلاد، شهر مهم انشان (در نزدیکی شیراز امروز) بدست شاه پارسی کوروش اول افتاد، که دست نشاندگی امپراطور مقتدر آشور بنی پال را پذیرفته بود. با انحطاط آشور زیر فشارهای مالی داخلی و نظامی خارجی، شاهان پارسی به متحدان زیردست شاه ماد بدل شدند. برای تحکیم این پیوند، پسر کوروش اول یعنی کمبوجیه اول، دختر شاه آستیاژ بنام ماندانا را به زنی گرفت و از آن پیوند ماد و پارس، کوروش دوم (کبیر) زاده شد.

کوروش کبیر در تاریخ ایران به عنوان پایه گذار سلسله با شکوه هخامنشی، در تاریخ یهودی و مسیحی به عنوان ناجی قوم بنی اسرائیل و در تاریخ یونان به عنوان اولین ابر قدرت خطرناک پارسی، جایگاهی برجسته دارد. قدرت، درایت و سخاوت این پادشاه از لابلای صفحات پراکندۀ تاریخ هنوز بعد از ٢۵٠٠ سال نمایان است. کوروش از آن دست بزرگ مردانی است که "رهبران طبیعی" خوانده می شوند؛ ولی در کنار اقتدار رهبری و بلند پروازی و قدرت طلبی، از اخلاقی مردم پسند و بیگانه نواز هم برخوردار بود. این مجموعه متعادل و مقتدر فردی، جاذب مردمان شد و تجسم رویاهای آنان برای رهبریت صالح و پذیرفتنی.

کوروش در حدود ۵۶٠ قبل از میلاد در ۴٠ سالگی به پادشاهی شهر انشان رسید. پدربزرگ سالخورده و بیرحم او (آستیاژ) در بین خودی و بیگانه محبوبیتی نداشت، اما به زور سرکوب و شکنجه شاهنشاه ماد و پارس بود. مشکوک از نزدیکی برخی سران قبایل با کوروش، آستیاژ در ۵۵٠ قبل از میلاد لشکری را برای گوشمالی او به انشان فرستاد. ولی کار برعکس شد و عمدۀ لشکر ماد به جای جنگ با کوروش، همدست گردیدند. ضد حمله سپاه دو چندان شده کوروش، به یاری اشراف ناراضی ماد، براحتی هکمتانه را گرفت؛ اما بجای شکنجه و قتل آستیاژ، شاه جدید او را به تبعید فرستاد.

در میانه جنگ داخلی ایرانیان، یونانیان ساکن آسیای صغیر (لیدیایی ها) به تصور سقوط و ضعف مملکت ماد و به صرافت افزودن بر متصرفات خود، به شمالغرب ایران حمله کردند. ولی جنگشان با سپاه متحد ایرانی مغلوبه شد، و غالب دولتشهرهای مستقل یونانی در ترکیه امروز بدست آریایی ها افتاد. کوروش کبیر بزرگشهر ساردیس را در حدود ۵۴۵ قبل از میلاد تصرف کرد و شاه لیدیایی (کروسوس) را که فوق العاده ثروتمند بود، به تبعید فرستاد.

بابلیان در حمله فرصت طلبانه لیدیایی ها همدست بودند و سپاه کوروش بعد از فتح آسیای صغیر، متوجه بابل شد. چنانچه شیوه کار او با مادها بود؛ کوروش  کبیر از تضادهای داخلی بابل و حمایت بخش قابل توجهی از اشراف و روحانیون آنشهر که از حاکم ظالمشان (نبونید) دلخون بودند، استفاده تمام برد و براحتی در حدود ۵۴٠ قبل از میلاد به فتح آن تمدن باستانی دست یافت.

به عنوان یک شاه تازه بدوران رسیده و کم پشتوانه در بین النهرین ٣۵٠٠ ساله، کوروش برای کنترل اقلیم بابل و مناطق تحت نفوذ آن (از غرب زاگرس تا مرز مصر)، به سیاستی خلاف روش معمول جبارانه پرداخت. حکمرانان بابلی بر سلطه کامل یعنی مادی و معنوی بر اقوام زیر دست تاکید داشتند. از جمله، تحمل مذاهب و خدایان دیگر جز خدای بابل (مردوخ) را نمی کردند و نمادهای خدایان شهرهای دیگر (بتها) و معابد آنان را مرتباً تحقیر و تخریب می نمودند. بابلیان حتی گروه شکست خورده یهودی را بعد از تخریب معابد بیت المقدس، کوچ داده و به اسارت در بابل آورده بودند. در جلب همکاری این اقوام از بابل به ارث رسیده، کوروش کبیر سیاست آزادی مذهبی و احترام متقابل به عقاید را در پیش گرفت؛ و از آنجمله (آنگونه که در تورات و انجیل آمده) یهودیان را از بندگی آزاد کرد و مساعدت نمود، تا به زندگی مستقل در بیت المقدس باز گردند.

پس از فتوحات غربی، کوروش متوجه شرق و سکاها شد، ولی در ۵٣٠ قبل از میلاد در هفتاد سالگی طی نبرد با آن قوم کوچ نشین آسیای مرکزی، بقتل رسید. داستان کوروش کبیر حکایتی دلپذیر برای ما ایرانیان است که تاریخمان بشدت از کمبود قصه های خوش فرجام رنج میبرد. اگر چه بعدها فاتحان دیگر ایرانی هم توانستند امپراطوری خود را به حد شاهنشاهی کوروش وسعت دهند، اما کمتر بودند رهبرانی که هم قادر به فتح سرزمینها و هم موفق به تسخیر قلوب مردم شوند. 

متن کامل کتاب "فارسی نامه" منجمله فهرست منابع در تارنمای ذیل موجود است.

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3436/ketab3436.pdf