از پشت سینما تاج تا ناف کلمبیا

جهانشاه جاوید

۱۹۷۶ سال سختی بود. توو امتحانات نهایی کلاس اول نظری چهار تا تجدید آوردم. فکر کردم با اعزام به آمریکا و ورود به دبیرستان شبانه روزی در شمال لس آنجلس زندگی بهتر می شه. اما یکی دو ماه بعد مادرپدرم طلاق گرفتن. یکی دو ماه بعد پدرم فوت کرد. و فاجعه بارتر از همه یکی دو ماه بعد از بهنام همکلاسی آبادانی ام نامه رسید که «جات خالی با بچه ها رفتیم پشت سینما تاج…» بی شرفای نامرد!

سینما تاج همیشه برای من فقط سینما تاج بود - بنای عظیمی که انگلیسی ها کنار پالایشگاه آبادان برای شرکت نفتی ها ساخته بودن. پرده بزرگی داشت که جون می داد برای تماشای فیلم های پرهیجان هالیوودی. هنوز یادمه وقتی «چیتی چیتی بنگ بنگ» رو اونجا با خواهرام دیدم، سالن تقریبا خالی بود و با عظمت تر بنظر می اومد.

پشت سینما تاج اما برای ما تین ایجرهای حشری جایی افسانه ای بود. تازگی شایعاتی به گوشمون خورده بود که آقایون می رن اونجا به زنا پول می دن برای سکس. نه! مگه می شه؟‌ جنده خونه رسمی تو آبادان عزیز ما؟ باورمون نمی شد ولی کنجکاوی داشت ما رو می کشت. اینترنت که نبود چک کنیم. از مادرپدر هم که جرأت نبود سؤال کنیم. گاهی بچه های سوم-چهارم نظری پز می آمدن که بعله ما رفتیم پشت سینما تاج. ولی کی بود باور کنه. همه اهل لاف بودن.

با گذشت زمان شنیدم که در اون سال ها پشت سینما تاج یکی از خونه های شرکتی رو به فاحشه خونه تبدیل کرده بودن - با مجوز قانونی، تر و تمیز، با گارد جلوی در ورودی. راست و دروغش رو نمی دونم. اما اگه به آمریکا نرفته بودم، حتمن با بهنام و بقیه همکلاسی ها بکارتم رو با پول از دست می دادم چون حتا تصور داشتن هر جور تماس جنسی با دخترای همسن خودم غیرممکن بود. اصلن بلد نبودم چجوری باهاشون حرف بزنم چه برسه به سکس. ذهنیت این جوری بود که با دخترای پاک و باکره که نمی شد کثافت کاری کرد. مثل این روزای ایرون نبود که.

پشت سینما تاج چیزی نصیبم نشد تا ده دوازده سال بعد که از پشت یه کوچه تاریک توو لندن سر درآوردم. تازه از زنم جدا شده بودم. تازه نماز خوندن رو کنار گذاشته بودم. تازه شروع کرده بودم به خوردن گوشت حروم. آماده بودم برای گناه کبیره.

شب کریسمس بود و بشدت احساس تنهایی می کردم. رفتم توو باجه تلفن که سرتاسر پر بود از اسم و شماره تلفن… ژاکلین شراب فرانسوی، نه مرسی… لیلا عروس عربی، نچ… اوه! سندی بلوند استرالیایی؟ قلبم شروع کرد به تاپ تاپ.

زنگ زدم به شماره تلفنش خانمی جواب داد گفت بیا فلان آدرس. پیاده نزدیک بود اما صد سال طول کشید تا رسیدم از بس که ترس ورم داشته بود. ترس از گناه.

خانم لاغر مسنی با پولیور یقه اسکی مشکی درو وا کرد. خداخدا کردم سندی بلوند استرالیایی نباشه که نبود خوشبختانه. مؤدبانه ازم خواست که چند دقیقه برم تو دستشویی صبر کنم چون اتاق انتظار پر بود. پر؟ یا ابل فضل … چند نفر برای اختلاط با سندی جان تو صف وایسادن؟

رفتم تو دستشویی و نشستم رو توالت و شروع کردم به خودم فحش دادن. چکار داری می کنی احمق؟

خانم سرایدار آمد گفت بفرمایید اتاق انتظار. اتاق خوابی بود با دو تخت تک نفره. تلویزیون داشت پورن نشون می داد. چند لحظه بعد سندی وارد شد و نشست روی تخت روبروی من. خدا رو شکر خوش قیافه بود.

— عزیزم امشب برات چکار می تونم بکنم؟

— نمی دونم والا.

— برای سکس معمولی اومدی یا…؟

— معمولی.

— می شه ۵۰ پوند.

— ۳۵ پوند بیشتر ندارم.

— عیبی نداره. بهت تخفیف می دم. شب کریسمسه.

رفتیم به اتاق کوچیک روبرو که تخت دو نفره داشت. چراغ روشن بود. با وجود پرداخت پول و احساس شرم و کثیفی، برای من لحظات رمانتیکی بود. سندی رو بعنوان به فاحشه نمی دیدم. زن زیبایی بود که داشتم باهاش عشق بازی می کردم.

تا این که بوسیدمش و زود دستشو گذاشت رو لبام.

— عزیزم داستان عشقی نیست که.

حسابی خورد تو ذوقم. همه چی تغییر کرد. عشق بازی تبدیل شد به سکس.

با این حال تجربه ای بود که باعث شد ترسم از فاحشه ها از بین بره. یا حداقل اینطور فکر می کردم. چند هفته بعد مثل سوپرمن باز رفتم تو باجه تلفن و به یکی دیگه زنگ زدم و رفتم خونش. درو که باز کرد میون تاریکی بدن بدقواره ای دیدم که فقط شورت و کرست سفید تنش بود. بقدری چندش آور بود که فوری برگشتم و زدم به چاک و دیگه طرف هیچ فاحشه ای نرفتم.

تا سال ۲۰۱۱ که تصمیم گرفتم از سان فرانسیسکو سه هزار کیلومتر با ماشین برونم تا واشنگتن. چند تا هدف مهم داشتم: رفتن به شهر Weiser در ایالت Idaho برای دیدن قبر اقوام مادربزرگم، گشتن توو پارک بزرگ Yellowstone و سرک کشیدن به Mustang Ranch، فاحشه خونه معروف شهر Reno در ایالت Nevada.

وقتی رسیدم به Mustang Ranch طرفای ظهر بود. پارکینگ بزرگی داشت ولی هیچ ماشینی نبود. از در که وارد شدم انگار رفتم توو دنیای وسترن کابوی ها. روی صندلی بار نشستم و مارگاریتا سفارش دادم. خودم بودم و خودم. چند لحظه بعد زنی با لباس تنگ کوتاه اومد صندلی کنار من نشست.

خوشگل بود. مهاجر بیست و چند ساله از تایلند. مشروب براش خریدم و قدری حرف زدیم. گفتم در مورد اینجا خیلی تعریف شنیدم. گفت بیا یه تور بهت بدم.

اتاق های مختلفی داشتن، همه ترتمیز و شیک. از همه شیک تر «سوییت ریاست جمهوری» بود که تخت بزرگی داشت با دم و دستگاه هایی که فقط تو کلوب بدن سازی دیده بودم. نپرسیدم در حین سکس با اینا چکار می کنن.

بعد از تور، خانم تایلندی منو برد تو اتاق خیلی کوچیکی که فقط یه مبل دونفره داشت. تو تاریکی نشستیم و شروع کرد به نرخ دادن. گفت از شبی ۲۵۰۰ دلار شروع می شه تا… دیگه بعدش حواسم بکلی پرت شد. گفتم من دو روز دیگه که حقوقم رو گرفتم بر می گردم خدمت شما. و زود در رفتم.

یه سال بعد توو سفر دور آمریکای جنوبی دو ماهی توو بوگوتا پایتخت کلمبیا اتاق کرایه کردم. پایتخت کلمبیا نگو بگو پایتخت فاحشه ها. بنظر می رسید توو محله ای که من بودم بیرون هر ساختمون زنی به دیوار تکیه داده بود، نصف شکم و سینه ها بیرون، آماده خدمت. همه کج و کوله.

البته نه همه. یه دوست ایرانی تعریف می کرد که توو بوگوتا با یه زن سوئدی قرار بود با هم برن دو سه هفته گردش. اما عوضش با فاحشه خوشگلی آشنا شد و بهش پیشنهاد بی شرمانه ای داد:  ۵۰۰ دلار به اضافه خرج سفر. قبول کرد و خانم سوئدی بای بای.

من که هیچ از این برنامه ها نداشتم. شب آخر، قبل از رفتن به پرو، با هم اتاقی کانادایی و استرالیایی رفتیم الواتی. اول رفتیم به یه بار که زنای لخت روی میز می رقصیدن. شلوغ پلوغ و دود سیگار و بوی عرق. بعد مست و پاتیل رفتیم به یه بار دیگه، پر از فاحشه. دوست کانادایی هی بهم سیخ می زد… جی جی اون دختره خوب تیکه ایه ها… جی جی اون یکی رو ببین چه نازه… سرم داشت گیج می رفت.

دست دختر ناز رو گرفتم و بردمش مسافرخونه بقلی. تا وارد اتاق شدیم با لباس ولو شدم رو تخت. دو و سه صبح بود. اصلن تو حال سکس نبودم. اسپانیولی هم بلد نبودم که باهاش گپ بزنم. با اشاره و دو کلمه انگلیسی ازش پرسیدم چرا دختر به این خوشگلی باید تن فروشی کنه؟ یا نفهمید یا خودشو به نفهمی زد. صد دلار بهش دادم و برگشتم خونه.

پ. ن: در مورد سندی استرالیایی قبلن اینجا نوشتم.