مسابقه انشای ایرون

 

حکایت هاس بار باکسر

پرویز فرقانی
 

به چه کار آیدت زگل طبقی
از نقستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد
بند تنبان همیشه کش باشد

باب هفتصد و سی و چهارم: در فضیلت جهل

آورده اند که در شلمرود علیا کودکی شپشو بود حسنی نام که هیچ کس حاضر نمی شد با او دست دوستی دهد، نه فلفلی و نه قلقلی و نه مرغ زرد کاکلی و نه کره الاغ کدخدا . چون رویش سیاه و مویش بلند و ناخنش دراز بود. لیکن تنهایی و روگردانی اهالی شلمرود در آخر او را متنبه نمود و حسنی دسته گل و تپول و مپول بگشت و گذشت تا پدرش کلب علی به رحمت حق رفت و حسنی در سایه همت مادرش ننه ماهتابون بالید و دود چراغ بخورد تا به دانشگاه آزاد واحد شلمرود درآمد در رشته نرم افزار.

حسنی جهد بسیار نمود و درعلم الفیه و شلفیه نرم افزاری فسفر بسوزاند و به درجه هَکِری نائل گردید. پس اَپِ واحد شلمرود را هک نمود و سوالات امتحانی را دانلود نمود و به قیمت مناسب در بازار عرضه همی کرد و هم رساله ها و مقالات چین و ماچین و سیلیکون ولی را به واسطه گوگل ترانسلیت به فارسی روان بگرداند و به استادان تقدیم نمود که دو نعمت عاید شدی. هم نمره قبولی مرغوب از استاد ستاندی و هم استاد آن مقالات را در هیئتِ کتابی به نام خود منتشر نمودی و به دانشجویان عرضه نمودی به قیمت بس گران که حسنی را تومانی یک و نیم قران کمیسیون محفوظ بودی.

همچنان در همان ایام حسنی به پرورش اندام که در شلمرود بادی بیلدینگ خواندندی مشغول شد و میانش چو غروی سیکس پک و بالایش چو سروی پیچک بشد چنانچه ده کا فالوئر از دختران شلمرود علیا و وسطا و سفلا گرد بیاورد و  اینفلوئنسر اینستا بگشت.

سالی نگذشت که هوای فرنگ در سرش افتاد. ننه ماهتابون بسیار قربان صدقه اش برفت که ننه جان دورت بگردم همینجا بمان دختر کدخدا را برایت می گیرم و وضع مالی خوب می شود اما حسنی دو پا در یک کفش نمود که من جوانی برنا و اسمارتم و این جا مرا جای پیشرفت نیست.

آن گاه با مشقت بسیار به ینگه دنیا بشد و چندی به اموری همچون پیتزا دلیوری و دیش واشری مشغول بشد تا شبی چنان که افتد و دانی گذارش به تاپلسی بیفتاد زبهر نشاط.. هم در آن شب شانه پهن و میان سیکس پک او نظر ارباب کلاب را جلب نمود چنانچه او را فراخواند و نامش و احوالش پرسید؟ بگفت نامم حسنی باشد لیکن دوستان هاس صدایم کنند و به خرده کاری مشغول. مدیر کلاب بگفت تو را کاری دهم مناسب احوالت و درآمدی توپ! شب ها بر دروازه کلاب بایست تا هیبتت اسباب سکیوریتی شود و ساعتی بیست دولارت دهم. حسنی فی الفور پذیرفت و مشغول و محبوب القلوب گشت و او را «هاس بار باکسر» لقب دادند که بس خوش خوشانش شدی.

ماهیانه یکصد دولار اتازونی به واسطه صراف به ننه ماهتابون حواله نمودی که علاوه بر مخارج پس انداز نمودی و به حج عمره شدی. تصویر حسنی را در کت شلوار سیاه باکسری و پیراهن سفید و پاپیون بر سر تاقچه نصب نمودی و مکرر قربان صدقه و دعایش نمودی.

چندی بر این گذشت تا هاس بار باکسر را پای بلغزید و به جرم فروش افیون و سکس سرو کار به داروغه افتاد و متواری بشد و تصویرش بر در و دیوار فضای مجازی ملصق همی گشت که وانتد!

فریبا که در شلمرود فالوئر او بود تصویر را پرینت نموده به نزد حاجیه ماهتابون بشد که چه نشستی که پسرت نردبان شهرت را دوپله یکی بالا رفته! ننه ماهتابون اشگ شوق بریخت و بگفت ماشاللاه هزار الله اکبرش بشه چشمم کف پاش. فَری جون تا شما چایی تو می خوری من اسفندی دود کنم و بگفت الهی پیر شی ننه که همه چی تمومی اگه نماز هم می خوندی خود قمر بنی هاشم بر پل صراط دستت رو میگرفت.

بیت:

آن کس که نداند و نداند که نداند
هم شاکر و هم شاد همه عمر بماند

تَمٌَت