خاطرات روزهای کرونایی

 

در این روزهای کرونایی، خبر انفجار مهیبی که در بیروت رخ داد، حفره ای عمیق و دردناک درقلب هر انسانی که با فجایع و سرنوشت انسان خاورمیانه ای آشناست بوجود آورد. شهری که روزگاری پاریس خاورمیانه و بهشت دنیای عرب بود، سال هاست که با جنگ و تحجرحزب اللهی و شرایط وخیم اقتصادی سردرگریبان است اما این بار در لحظاتی کوتاهی در مقابل چشم ما تبدیل به جهنمی آتشین شد. همزمان هفتاد و پنج سال از انفجار بمب اتم در هیروشیما می گذرد و بشر هنوز هم جنگ افروزی می کند و پرنده صلح درفضایی بی پایان از نظرها دور ودورتر می شود. 

فیروزه خطیبی

از تهران تلفنی داشتم. نه یک تلفن چند تلفن گفتند میدانی "کتاب خاطراتی از هنرمندان" با تیراژ بالا به چاپ هفتم رسید؟ نمی دانستم ! اما خوشحال شدم. گفتند: "بدون عکس البته" یعنی کتاب بدون عکس هایی که در نسخه چاپ لس آنجلس در آن چاپ شده بود منتشر شده است. عکس هنرپیشه های "بی حیایی"! که هفتاد سال پیش جرات کردند "بدون حجاب اسلامی" عکس بگیرند! مگر نمی دانستند اینها؟ مهین دیهیم اولین بازیگر زنی که روی صحنه صورتش را سیاه کرد وعصمت صفوی که به بهانه دندانسازی از خانه بیرون میزد و به عشق هنرپیشگی به تمرین تئاتر می رفت بودند؟ این بی چادرها نیکتاج صبری یا همان خانم رقیه چهره آزاد بودند.  اولین زن بی حجاب روی صحنه که یواشکی و به کمک شوهرش با کالسکه از در پشت تئاتر وارد می شد و همانطور یواشکی خارج! از ترس "سنگ باران" شاید!!

این خانم ها چطور جرات کردند؟

اما امروز خوشحالم. کتابی که به مدت دوسال به صورت پاورقی در مجله جوانان لس آنجلس چاپ می شد و بعد از مرگ پدرم پرویز خطیبی بصورت کتاب منتشر شد حالا در داخل ایران به چاپ هفتم رسیده است. و خوب با کمی دست کاری! قبل از هرچیز می دانم توضیحات پشت کتاب حذف شده است. چرا که لازم نیست کسی در داخل مملکت بداند پرویز خطیبی در بیست سال زندگی در غربت چه کرده است؟ نظرات سیاسی اش چه بوده؟ مگر نه اینکه بیش از هفتاد درصد جمعیت داخل ایران را جوانان زیر بیست و یکسال تشکیل می دهند؟ آنها چکار دارند پرویز خطیبی در تبعید درغربت چه کرده است؟ اگر اینستاگرم و تیک تاک بگذارد، این ها می خواهند راجع به هنرمندان قدیمی بدانند. مثل تاریخ یا تاریخچه ای که تنها توی رودخانه زمان در جریان باشد و دستی آن را از آب برگیرد و ...

این بود که تعجب نکردم. از اینکه عکس های کتاب را در آورده اند چون "کپی کاری" بدون استفاده از اصل کیفیت کار را پائین می آورد و البته در حالت "سرقت" هم باید کیفیت کار چاپ را در نظرگرفت!

به هرحال تعجب نکردم. می دانستم عکس ها را چاپ نکرده اند چون "زینت مودب" (خطیبی) روی جلد به شیوه "گلوریا سوانسون" ژست آرتیستی گرفته و سیگاری در دستش است. اما خوب "نصرت کریمی" که در نقش پیرزن پیش پرده های پرویزخطیبی را می خواند درموقع خواندن این پیش پرده ها حجاب را رعایت کرده است. زرندی هم همینطور. او هم در عکس درنقش "شاباجی خانم" چادر بسر دارد.

یادم افتاد که موقع چاپ اول کتاب در سال 1993 در لس آنجلس هم بعلت کمی جا نیم بیشتر عکس ها را کنار گذاشتیم. انتخاب مشکلی بود. چطور می شد از اینهمه بزرگان به همین سادگی گذشت؟ مگر می شد عکس قمر را گذاشت وعکس نی داود که تارش را بغل کرده را حذف کرد؟ مگر می شد مجید محسنی را نگهداشت و تفکری را نگهداشت و عبدالله محمدی یار و همکار تئاتری آن ها را بیرون کشید؟ همان روزها توی اطاق گرافیک چاپخانه نشستم و روبرویم روی میز شیشه ای نورانی 120 عکس گراور شده آماده چاپ اوراق شده بود. بیژن محکمی صاحب مهربان چاپخانه به دلداریم آمد: "چاپ بعدی ..چاپ بعدی همه شون رو چاپ می کنیم. " اول از همه سعی کردم عکس هایی را که کیفیت خوبی نداشتند کنار بگذارم. عکس پوران جوان با شاپوری که گوشه اطاق ایستاده ویولن می زد را کنار گذاشتم. البته اگر قصه عشق نافرجامشان را می دانستم این کار را نمی کردم. بعد نوبت هایده شد. فکر کردم: "مردم او را بیاد دارند. صورت گرد و زیبای او را همه بیاد دارند." .."مهرداد" خواننده ساکن نیویورک را کسی نمی شنناخت. فکر کردم خود خواننده کتاب می تواند یک قیافه خیالی از او بسازد. اصلا بخش مربوط به "مهرداد" خواننده ای که از مرحله شکست درزندگی بازگشت و به همه چیز دست پیدا کرد با خود مهرداد ارتباط چندانی نداشت. آن بخش بیشتر مربوط می شد به آن روحیه مثبت و فنا ناپذیر پرویزخطیبی که بقول "کیخسرو بهروزی" روزنامه نگار و برنامه ساز رادیویی از هرجایی که سر می خورد، هرکجا که راهش را سد می کردند از سوراخ دیگری بیرون می زد و باز کار می کرد و هنرش را عرضه می کرد و هیچ چیزی هم جلودارش نبود حتی این مرگ. که او نمرده است بلکه درگذشته است!

پرویزخطیبی هم مثل خیلی از هنرمندان واقعی "آدمی نبود که به اندیشه های نومیدانه نشات گرفته از هراس، زوال مجال و مهلت بال گشودن دهد و پیش از آنکه مرگش در رسد مردن را انتظار بکشد." بقول "فروغ فرخزاد": "فکر می کنم همه آنهایی که کار هنری می کنند علتش یا لااقل یکی از علت هایش یک جور نیاز نا آگاهانه است به مقابله و ایستادگی در مقابل زوال. اینها آدم هایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند و همینطور مرگ را. کار هنری یک جور تلاشی است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن خود ونفی معنی مرگ."

درزمان چاپ کتاب، عکس "غلامحسین خان مفید" را اردوان گرامی با چه محبتی برایم فرستاد. چه عکسی. بزرگمرد تئاتر با یال و کوپال تهمتنی. پوشیده در شال و کلاه و جامه رزم "رستم دستان". در زمینه عکس، آسمان طوفانی "ایران زمین" گسترده است و تهمتن تئاتر ایران، با نگرانی به آن چشم دوخته است. این عکس حتما باید تنها عکس صفحه کتاب باشد. معنی ساده اش این است که بجای سه عکس در هر یک صفحه کتاب فقط یک عکس خواهیم گذاشت. ابهت غلامحسین خان مفید باید در این عکس حفظ شود.

از استاد ابوالحسن صبا، پرویزخطیبی عکس های زیادی داشت اما پرتره ای با طرحی از ایرج شافعی را خیلی دوست می داشت. در این عکس استاد در سنین میانسالی با پیراهن سفیدی پشت میز محو شده ای نشسته است. ویولن محبوبش را در دست گرفته و سرش را چون پدر مهربانی که جگر گوشه ای را در آغوش دارد بر ویولونش حائل کرده است. زیر عکس قرار است از قول استاد صبا بنویسم: "دلم نمی خواهد به این زودی بروم"...

رفتن... مردن... نبودن... زود رفتن.

بیاد مرثیه ای می افتم که زنده یاد "پورنگ" چند روز پس از درگذشت پرویز خطیبی در یکی از نشریات نوشت: "خوشا بحال پرویزخطیبی که ایستاده مرد... مثل یک درخت... خوشا بحال پرویز خطیبی که "مطرح " مرد... زیرا ما از قوم و قبیله ای هستیم که تنها عشقمان "مطرح بودن" است. خوشا بحال پرویز خطیبی که عقاید سیاسی اش در هر دو رژیم (همان دوتایی که ما یادمان است) یکی بود. خوشا بحال پرویز خطیبی که یادش می رفت چقدر از سنش می گذرد. خوشا بحال پرویز خطیبی که هر سنی داشت از نظر من "جوانمرگ" شد."

عکس از جمشید شیبانی هم زیاد بود. هرچند او تا آخرین نفس هم حاضر نشد اعتراف کند که جزو "پیش پرده خوانان" تصنیف های فکاهی - سیاسی پرویزخطیبی بوده است. اگر می خواستم او را حذف کنم می بایست میان عکس دستجمعی خطیبی و اکبر مشکین و کریم فکور به سبک مجلات قدیمی ایران یک کله بریده شده سفید باقی می گذاشتم. بهرجهت شیبانی این مسئله را زیرسبیلی بدر کرد اما "عبدالعلی همایون" سرکاراستوار با همان لبخند افتخار آمیز همیشگی در اغلب عکس ها باقی ماند. عکس دلکش که اسم واقعی اش "عصمت باقر پور پنبه فروش" است و عکس خالدی که با اشعار ناصر شریفی و ایرج تیمورتاش برایش آهنگ می ساخت درچند جا چاپ شده است. زمانی که خالدی ترانه ما را بس را با شعری از پرویز خطیبی برای دلکش ساخت و شبی که با نواب صفا شبانه به مزرعه ای در خارج از شهر تهران رفتند و مجد تارش را برداشت و شروع به زدن کرد و بعد خالدی ویولن زد و علی زاهدی ضرب خوبی نواخت و در آن شب تابستانی این جمع مسحور از ناله ساز و صوت دلنشین دلکش از خود بیخود شدند. چندی بعد دلکش آهنگی را زمزمه کرد و پرویز خطیبی شعر "بردی از یادم" را برای آن نوشت. در عکس، دلکش در اطاق پذیرایی خانه اش ، سینی چای و شیرینی را در مقابل خطیبی نگه داشته است. همین چندی پیش از همین شعر و آهنگ و با صدای دلکش در فیلمی از "امیرقویدل" استفاده شد. اسم خطیبی و دلکش در پوستر ها نوشته شد و این ترانه سروصدای تازه ای هم در میان نسل جدید ایجاد کرد.

عکس "حنانه" -موسیقیدانی در جستجوی روح موسیقی ایران- را هم در یک صفحه گذاشتیم با این امید که رفیق گرمابه و گلستانش "نصرت رحمانی" نرنجد که عکس او را نگهداشتیم برای چاپ بعد.

"شاپور نیاکان" هنرمند گوشه نشین و کم حرفی که زیاد می دانست! عکسی هم از خودش باقی نگذاشته بود اما در کتاب "خاطراتی از هنرمندان" خاطره عشق نافرجامش از لابلای شعرش برای همیشه باقی خواهد ماند: "غم اومده ..غم اومده ..انگشت بر در میزنه.. از غم نیاموز چرا؟ رسم وفا ای بیوفا..غم با همه بیگانگی، گاهی به ما سر می زند"

همان روزهای اول انتشار چاپ اول کتاب در لس آنجلس،  به دیدار استاد نیرسینا می روم. می گویم جایی برای عکس شما نیست! با مهربانی همیشگی می خندد و می گوید: "عکس مهم نیست. عکس مهم نیست."

دامادش آنجا نشسته است. می گوید: "خانم خطیبی این کتابی که شما از پدرتان چاپ کرده اید چه فایده ای دارد؟ یکمشت هنرمند مهجور! در ایران کسی برای این هنرمندان تره هم خورد نمی کند." باید به لغت نامه رجوع کنم. "مهجور".."تره خورد شده"!

چای داغی که در منزل استاد نیر سینا می نوشم دل سردم را کمی گرم می کند. استاد پیر تا در آسانسور بدرقه ام می کند و وقت خداحافظی خم می شود و گوشه یقه کتم را می بوسد. این آخرین باری است که این هنرمند "مهجور"! را می بینم. چند ماه بعد خبر درگذشتش را می شنوم و به کتاب "خاطراتی از هنرمندان" رجوع می کنم. آن را ورق می زنم. به قسمت "ثمین باغچه بان" معروف یا "مهجور" همان مترجم آثار عزیز نسین می رسم. وقتی که اوضاع لبنان بحرانی شده بود و بیروت، شهرزیبایی که روزگاری "ثمین" در آن به تحصیل اشتغال داشت در آتش نا امنی و برادر کشی می سوخت او در یک مقاله مفصل شرح موثری از روزگاران خوش این "پاریس دوم" نوشت که اشک خواننده را سرازیر می کرد. عنوان این مقاله بود: "دلم قبرستانی است به وسعت بیروت"...

حالا آن ها جرات کرده اند "خاطراتی از هنرمندان" مهجور را در ایران هم بچاپ برسانند تا شاید نسل های آینده بدانند در آسمان پهناور هنر ایران، چه ستارگان پرتوانی درخشیده اند. ستارگانی که بسیاری از آن ها پیشگامان و هموار کنندگان راه پرفراز و نشیبی بوده اند که امروز هنرمندان و هنرپردازان ایرانی به آسانی بر آن قدم نهاده و به پیش می تازند.

در این میان بسیاری از هنرمندانی که از آن ها در این کتاب یاد شده با تمام اهمیتی که موجودیتشان در آن دوران داشته به دست فراموشی سپرده شده اند و در هیچ نوشتاری هرگز از آن ها سخنی نرفته است. خاطراتی از هنرمندان مرجعی است برای مرور بر آنچه که در بیش از نیم قرن تاریخ هنر معاصر ایران گذشته است و هدیه پرویز خطیبی به هر دو نامداران و نیز ایثارگران گمنام صحنه هنر ایران.

پرویزخطیبی درگذشته، اما نمرده است.

او هرآن از گوشه وکنار، از دل تصنیفی فکاهی، ترانه ای بیاد ماندنی، نوشتار طنز، شعر یا نمایشنامه ای سر در می آورد و ما فکر می کنیم او هست. همینجا...بین ما..

بقول حسن فیاد که بیاد احمد شاملو نوشت: "مرگش را چیزی جز ادامه شعرش نمی توان برشمرد. مرگی که زندگی است. و شعر و زندگی است راز جاودانگی. براستی چگونه می توان بهتر از این غریو مرثیه دردناک زندگی را در قالب سکوتی چنین زیبا و آرامبخش سرود و زمان گذرا را به زمانی ابدی بدل کرد:

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد

متبرک باد نام تو

و ما همچنان دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را...