حوالی ساعت 14 روز پنجشنبه  اول خرداد سال جاری ظرف تنها 15 دقیقه ؛ 42 نفر پیرمرد و پیرزن که خیلی شیک  لباس تیره پوشیده اند با رعایت فاصله های بهداشتی به دلیل ادامه ایام کرونا در صندلی های خود در رستوران فوق لاکچری در یکی از محلات اعیان نشین تهران جا به جا میشوند.

اغلب پیرمردان همدیگر  را با عناوین نظامی خطاب میکنند. همگی با اتومبیل های مدل  بالای روز آمده و رانندگان با قیافه هائی درست مثل گماشته های افسران ارشد دهه های 1320 و 30 بعد از پیاده شدن سرنشینانشان با مهارت و نرمی به پارکینگ رستوران رفته و به قول خودشون منتظر پایان فانکشن باقی میمانند. در فضای داخل رستوران  پیرزنی که هنوز نشانه هائی از دوران شکوه جوانی دارد پشت پیانو نشسته و خیلی راحت  موزیک :

" مرا ببوس ؛ مرا ببوس برای آخرین بار....

....ای دختر زیبا ؛ امشب بر تو مهمانم

پیش تو میمانم.... تا لب بگذاری بر لب من... "

را به آرامی اجرا میکند. هر از چند گاهی نجوائی نظیر اینها رد و بدل میگردد:

-سرگرد جعفری هنوز نیامده ؟

- ستوان بهرامی کجا نشسته ؟

- سرکار خانم سروان حسین پور را دیدی؟

 مردان همگی کروات های مشگی ( البته با طرح های مختلف) و پیراهن سفید  و کت و شلوار مشگی و یا سرمه ائی تیره پوشیده اند؛ اکثرا سبیل هائی دارند که حالا سفید شده اند اما کاملا مشخصه که روزگاری ابهت داشتند و دلیل مردانگی بودند. صورت ها سه تیغه اصطلاح شده اند. برخی از زنان  حاضر مثل خانم های شیک پوش دهه 1960 پاریسی والت بر روی چهره دارند و با اشارات ملایم سر از دور به هم سلام میدهند و لبخند کم رنگی میزنند. سکوت نظامی بر فضا حکمفرما است. کسی وراجی نمیکنه. مدعوین انگار در کنگره سالانه حزب کمونیست شوروی شرکت کرده اند؛ با قیافه های جدی به روبرو نگاه میکنند.

 عکس قاب شده ائی از یک مرد جا افتاده که چهره اش  شبیه نیکلای پادگورنی رئیس جمهور سابق شوروی است بر بالای پودیوم ؛ درست مقابل میکروفن قرار دارد. یک نوار مشگی اریب درست در سمت شمال غربی عکس نشان  میدهد  که  این مراسم برای بزرگداشت و یا به قول قدیمی ها پرسه برگزار میشود.

روی بنر سرخی با رنگ مشگی درست زیر عکس این عبارت به چشم میخورد : آرمان هائی که رفیق ستوان یکم هوائی فرامرز اسکندانی   به خاطر آنها مبارزه کرده همواره جاویدان خواهند ماند. بر بالای بنر تصویر گل سرخی با سیم خارداری در پائین  نقش بسته.

پیرمرد شق  و رق و ورزشکاری در نزدیکی صندلی سخنران به حالت خبردار ایستاده. مدعوین با عنوان سرهنگ ازش یاد میکنند همه چیز نشان دهنده آن  است که همگی ارشدیت اش را قبول دارند. ساعت 14 و 22 دقیقه صاحب رستوران درست مثل یک خدمتکار با احترام به سرهنگ نزدیک شده و توضیح میدهد که طبق مقررات وزارت ارشاد تنها مداحان مورد تایید که کارت دارند میتوانند سخنرانی کنند و خیلی آرام اضافه میکند : نوشیدنی همیشگی در دسترس خواهد بود.

سرهنگ خواستار دیدار با مداح سالن میشود. با اشاره صاحب رستوران مردی حدودی 50 ساله با ریش پروفسوری که قیافه اش مثل رضا براهنی در اواخر دهه 1340 است نزدیک میشود. سرهنگ کاغذ A4  تایپ شده ائی را به دستش میدهد و خیلی آرام زیرگوشش میخواند: بدون  هیچ مقدمه ائی اول یک دقیقه سکوت اعلام کن. بعد این مدیحه را از کلیمی دامغانی از روی کاغذ بخون . مداح انگار قبلا در مراسم مشابهی تو این  رستوران شرکت داشته و به ریزه کاری ها خوب وارده با لبخند معنی داری کاغذ را میگیرد.سر ساعت 2 و 30 درهای رستوران بسته شده و دو نگهبان یونیفرم پوش در مقابل اش می ایستند.

مداح صحبتشو بدون  هیچ حاشیه مذهبی شروع و خواستار  یک دقیقه سکوت میشود. مدعوین از جا بلند شده و همگی  تا جائی که می توانند خبردار می ایستند. در پایان یک دقیقه سکوت مداح با صدای بلندی از روی کاغذ شروع میکند :

سپاه لاله‌ها   ؛ دميده بر ايران
ز پرتو اميد  ؛ وطن شده تابان
کز انقلاب ما  ؛ چو تندری غران
نوای بس موزون
ز نغمه ترانه ها
پرنده تا گردون
.....................

.....................

می روند بر ضد زور و زر
رغم بدخواهان غارت‌گر
متحد، دهقان و کارگر!

مدعوین تا جائیکه سلامتی شان اجازه میدهد خواندن سرود( شما بفرمایید مدیحه) را همراهی میکنند. همه چیز سریع تموم میشه و صاحب رستوران نفس راحتی میکشه. حالا فقط مونده نهار بخورند.   طبق سنت  این افسران باقیمانده سازمانی نظامی که جوانترینشان 78 ساله هست غذا را به صورت بوفه صرف میکنند تا ضمن کشیدن غذا فرصت صحبت با همدیگر را پیدا کرده و با نفرات بیشتری اختلاط کنند.

 28 نفر از همقطارانشان در سال های 1333 تا 1337 تیرباران و آنها هم اغلبشون در اوایل دهه 1340 و برخی هم بعد از بهمن 57 آزاد شدند. فعالیت عملی سیاسی را گذاشتند کنار و وارد حوزه های  اقتصادی گردیدند. در حال حاضر در زمینه های صنعتی و ساختمانی فعال اند و سالهاست فوق العاده ثروتمند شده اند. دو عادت دیرین را هرگز فراموش نکرده اند. خوردن ودکای مرغوب و خواندن سرودهای حزبی در مناسبت های مختلف. از سالها قبل خواندن سرود پنجم در مراسم ختم معمول گشته و هنوز ادامه دارد. آنها در جوانی مارکسیست و سالها به خاطر داشتن عقاید پرولتاریائی زیر اعدام بودند و نهایتا حکمشون به حبس ابد تبدیل و سرانجام آزاد شدند؛ اما الان سالهاست  که  بورژوا هستند. یاد اون ضرب المثل معروف به خیر : کسی که در جوانی رادیکال نیست دل ندارد............. کسی که در پیری  محافظه کار نیست حتما مغز ندارد. این گروه  نشان دادند که از مغز های خوبی برخوردارند.

 

صاحب رستوران از  کارهاشون سردر نمی آورد اما مشتریان خوبی هستند.  همراه غذا همیشه  مشروب میخورند که خودشون قبل از مراسم تحویل رستوران میدهند.  یک آشپز مخصوص دارند که بورش روسی می پزد. خیلی عالی. کسی اصلا  افراط نمیکنه. کل مراسم بیشتر از یک ساعت طول نمیکشه. کارگران  بی صبرانه منتظرند مهمونی تموم بشه و اونا برند سراغ چند بطری که  باز نشده  و نخورده  رها شده اند. حدود ساعت 15 و 20 دقیقه سرهنگ به سمت  بنر و عکس تازه در گذشته رفته و آن ها را با احترام برداشته داخل  کیف چرمی شیکی قرار داده و  با احترام به بانوئی که در صندلی اول نشسته و احتمالا همسر متوفی  است تحویل میدهد.  همه میدانند که وقت رفتنه.

سر پرداخت صورت حساب به هم تعارف میکنند اما حرف آخر را سرهنگ میزنه. وقتی با تحکم میگه : سرگرد یاوری !!! همه تکلیفشونو میدونند. با همان نظم و ترتیبی که آمده بودند با رعایت کامل ارشدیت راهی خانه  لاکچری هاشون در لواسان می شوند. درست مثل نمایشنامه های چخوف  برخی خیلی آرام بین جملات فارسی بعضی اصطلاحات فرانسوی  به کار میبرند : Après Vous, je suis désolé Bien sure   Malheureusement

پارکینگ خیلی سریع و با نظم کامل تخلیه میشود. مداح هنوز داره صفرهای دستمزدی را که برای 15 دقیقه به اصطلاح مداحی گرفته درگوشی اش چک میکنه. همه چی طبق برنامه تموم شد.کارگران رستوران بطری های مشروب باقیمانده را بین خود تقسیم میکنند.روکش پیانو کشیده میشه. یکی از کارگران دفتر نتی را که بالای پیانو جا مانده روی میز مدیر رستوران میگذارد ؛ او هم نگاهی انداخته و مثل کتاب مقدسی با احترام در گاو صندق میگذارد؛ تا مراسم بعدی.