(روایت کتایون)

(توجه: این نوشته تماماً تخیلی بوده و صرفاً جنبه طنز دارد)

خیلی وقت بود یکی از اون ته مه های زنونگیم همچین نیشگونای ریز ازم می گرفت که:

 

-       کتی٬ خااک گلدون درخت عرعر یه ساله توی سرت!! این چه وضع زندگی اونم وقتی داری نزدیکای نیم قرن ساله شدن می رسی؟ نه حالی نه شیطنتی! پاک آبروی هر چی زن مستقل و حسابی و دست به جیب رو بردی.

 

راستم می گفت. به قول آقا جونم٬ آی دلم می خواست بزنم به «جده» و کوه و کمر. اگه نوشا بود الان میگفت:

-       بزنیم بریم لاس بلاس!

 

نچ!‌ لاس وگاس دیگه زیادی واسه ما ۴۰ ساله ها تابلو بود. حالا چی می خواست گیرم بیاد؟ یه یانکی ۵۰- ۶۰ ساله هاف هافو با اون شیکم آبجو خوری قهار و اون اومدن خروس وار ۲۰ ثانیه ای؟ بعدشم خرناس تا خود ساعت ۱۰ صبح با در کردنای هر ۸ دیقه یه بار. به جون خودم کنار کپسول گاز با نشتی تضمین شده میخوابیدم هوای سالم تری رو تنفس می کردم تا این تیپ مرد به قول فرنگیا «وان نایت استند».

مغزم خط خطی میشه وقتی یاد کریسمس ۲۰۱۳ میفتم که به بهونه شکار زده بودیم با نوشا لاس وگاس و گیر یه ایتالیایی افتادم که از خوشگلی بی شرف چشم آدمو آب مینداخت اما بعداً دستگیرم شد که طرف توی کار قاچاق زن و دختره. شانس آوردم براش زیادی پیر بودم و همش دنبال دخترای ۱۳ تا ۱۹ بود. چی شد که دستگیرم شد؟ گفتن نداره ها ولی خدایی بود که فهمیدم. اسمش نینو بود و تا بخوای چشم چرون!‌ اما برات کم نمیذاشت. نه که خرجت کنه. تو که لنگ دلارای جک پات اینا نبودی. نه! تو نگاه می خواستی و یکم توجه و بعدشم فراموشی و برگشتن سرکار. از همون اول با نینو شرط کردم که کنه نشه. انتظار پول هم نداشته باشه تا دو تا چیرز به هم گفتیم و یه مارگاریتا و رام با هم زدیم!‌ همون اول با این شرط٬ موندن و خوشگذرونی دو نفره رو تضمین کردم. یارو خیالش راحت بود نه خودش زیگیله نه من. خلاصه که یه شب که نوشا با یه مکزیکی روی هم ریخته بود توی کلاب٬ من و نینو هم تصمیم گرفتیم تا هتل قدم بزنیم. یکم کله م داغ بود ولی انقدر حواسم بود که بفهمم هر لحظه که دینگ تلفنش درمیاد و نگاش میکنه یه لبخند مرموز میزنه. به تخمدان راستم گرفتم!‌ به من چه! مگه صنمی با هم داشتیم؟ من با دون ژوان چش تیله ای مو مشکی ۳۸ ساله که نوک تا نوک برند می پوشید و همش حواسش بود نه شراب قرمز و نه قهوه دندونای لمینت شده س رو لک نندازه چیکار می تونستم داشته باشم جز سکس؟ والا! چه حالی میداد آدم تکلیفش با خودش مشخص باشه!! نه آماری می خواستم بگیرم نه آماری بدم.

القصه!‌ رسیدیم بعد از فریادای اپرا طور ارگاسمیش و حمام بلافاصله ش. من توی آسمون بودم و داشتم به خال گوشتی روی بند و بساطش فکر می کردم که عجب جایی درومده بود و فلان که یهو صدای دینگ گوشیش از هپروت درم اورد. نمی خواستم نگاه کنم ولی کرمش افتاده بود توی...توی هرجایی که فکرشو بکنی! شانست بزنه و گوشی یارو رمز هم نداشته باشه از گشادی یا خنگی! ناخونامو تازه مانیکور کرده بودم و توی مستی گوشی از دستم سر خورد و با لیوان ویسکی نینو با هم پخش زمین شدن. اما طرف عشق آب داغ و بخار بود و هیچی نشنید. مستی پریده بود. با ترس و هیجان گوشی رو ورداشتم و دیدن همانا و یخ کردن اون نقطه اندازه سکه پنج تومنی روی سرم همانا! تا دلت بخواد عکس دختربچه لخت براش فرستاده شده بود. از تمام پوزیشنا...داگی٬ لنگ باز٬ لنگ بسته پا بالا٬ تیریپ روی توالت...زیر همه شون هم ملیت٬ سن و شماره پاسپورت بود. ترس از همه سوراخای تنم می رفت و میومد بیرون. ظرف چند ثانیه سناریوهای مختلف اومد جلوی چشمم: به روش بیارم٬ ممکنه برام خطر داشته باشه و یارو بخواد سرمو زیر آب کنه٬ به روش نیارم٬ باید بپیچونمش و این یعنی توضیح و دروغ و فراموشی دروغ و عن قضیه درومدن. من آدم فرار بودم همیشه. بدون هیچ حرفی. باید می رفتم بدون هیچ حرفی. شورت لعنتی کجا افتاده بود توی این هیر و ویر؟ بی خیالش شدم. دامنو کشیدم بالا٬ شورت و سوتین رو واسه نینو به یادگار گذاشتم و الفرار! شوخی نبودا...یارو قاچاقچی دخترای زیر سن قانونی بود. این یعنی همه کاره و همه فن حریف و تماماً دیوث! در رفتم که نه دروغ بگم نه توضیح بدم نه توی دردسر بیفتم. بعدشم شمارشو بلاک کردم و کلهم اجمعین غیب شدم. حتی واسه نوشا هم تعریف نکردم. فرداش هم از لاس وگاس بدون نوشا پرواز کردم خونه. میدونستم باید توضیح بدم چرا یه هفته مونده از سفر٬ دارم برمیگردم. بعدشم توضیح ندادم. نوشا عادت داشت به این خلق و خوی عجیب غریب مامانش!!

بعد از اون اتفاق٬‌ انقدر ترسیده بودم که کمتر دیت داشتم مگه در مواقعی که یارو در حد بقال سر کوچه بی خطر بود. هم شغلش معلوم بود هم زیادی دون ژوان نبود. حوصله تعهد و من بمیرم برات بازی هم نداشتم. نوشا می گفت:

-       مثل مگس می مونی...از این تپاله به اون تپاله. یه آدم درست حسابی پیدا کن باش بمون. یه آدم فرهنگی چیزی!

بدم نمی گفت. منتها از این موردا اطراف من پیدا نمی شد. باس می گشتم اهلشو پیدا کنم. توی کافه شاید پیدا می شد ولی باز میفتادم توی چاله نینو وار. باید یه کسیو پیدا می کردم که قبل دیت کردن باهاش٬ حداقل یه چیزایی ازش می دونستم تا خط فکریش رو دستکم میتونستم دنبال کنم. فکری شدم بیفتم توی فیسبوک دنبال یه مورد فرهنگی ترجیحاً گیاه خوار عاشق حیوانات و عزلت گزیده بگردم. کی بهتر از جهانشاه؟

اسمش کیف داشت. بهش بگی جهان و اون بگه جان!! اَیییی حالم بد شد! من مال این لوس بازیا نبودم. به جهانشاه هم نمی خورد. اما بانمک بود یه جورایی گوگولی طور. طرفای امریکای لاتین زندگی می کرد. چند وقتی بود روش زوم کرده بودم و وسواس لایک زدن پستاشو داشتم همچین رگباری. یارو باید می گرفت تا اون موقع. نه نویسنده بودم نه شاعر نه نقاش و نه فیلسوف. ولی لایک زن قهاری شده بودم. می نوشت: گربه م امروز رید٬ من اولین لایک رو میزدم. بعد بوی گوه گربه توی دماغم می پیچید حتی! پروژه باید جلو می رفت. از این کپل بامزه عینکی با دغدغه های فرهنگیش بگی نگی خوشم اومده بود. آدم آرومی به نظر می رسید. بی شیله پیله از خونه ش و آشپزخونه ش و تختش و گربه ش و در و دیوار و کوچه و خیابون عکس میذاشت و صبح بخیر می گفت. کل عکساشو زیر و رو کرده بودم...خبری از زن٬‌ من نبود. زید مید هم نداشت. شاید تیک می زد گاهی ولی کلا توو مایه های پشه زمستون می زد...صدا وز داشت ولی جون نیش زدن نداشت! مرد ندون باشه بهتره. خوشگلم نباشه چه بهتر. توی شورتش همیشه ولوله هست ولی واسه همه ترقه هوا نمی کنه.

جهانشاه اینطوری به نظر میومد. حالا محض تفرج هم شده بود باید شانسمو امتحان می کردم. خلاصه که دلو زدم دریا و براش نوشتم که دارم میام اونورا تا یه سر برم ماچوپیچو و اطراف. به جان خودم تا اون لحظه فقط اسم ماچوپیچو رو توی یه فیلم کابویی و یه سریال مکزیکی شنیده بودم. اما واسه شکار تازه و فال و تماشا با هم توی جهان٬ تفرج و سفر لازمه٬‌ نه؟ اون جهان و این جهان٬‌ هردوتاشون مرموزن...باید کشف کرد. زیاد سخت نبود٬ کپل زود جواب داد و حالا یا توی رودرواسی یا تحرکات شورتی٬ گفت بیا خونه خودم!! اوووو! یارو اهل حاله. داره خوب میره سر اصل مطلب! بیا خونه خودم یعنی اون ست شورت سوتین سکسیت رو هم بیار. شایدم لباس پرستاری واسه بازی! وای ریسه رفتم. چمدون بستن واسه سفر اینجوری سخت نیست. کلی لباسای سکسی داری که در ظاهر عادی ن ولی همیشه یه تیکه از قلمبگی ت رو می کنن توی چشم سوژه! میخاد ممه باشه یا کان طاقچه ای! هردو جنس رو داشتم. هوا هم گرم...راست کار. آق خدا دستت درست. بعد هفت هشت سال بذار توی کاسه مون. ولی جون خودت نه قاچاقچی باشه نه فتیش کار. من نه شلاق میزنم نه شلاق میخورم! والا!‌ یه کاره ها! چی بلغور می کنم الان؟ وقت خریده. اون ست طوری مشکی رو که با نوشا دیده بودم برم بخرم. بعدشم اون پیرهن قهوه ای که چراغ پایین نخ میده! آی نخودی بخندم و ناز کنم. یارو آب شه. نفهمه دارم آمار میدم. باید خیلی مراقب باشم لو ندم. البته اگر گاگول نباشه همون شب اول می فهمه. خاک توی سر نوشا که این موقع معلوم نیس کدوم گوری رفته و الان زیر کیه! دختر زاییدم مثلاً!

***

گوه بگیرن شانسو. چه احمقم که چیز دیگه ای از این شانس تخیلی انتظار داشتم. مرتیکه خپل بد سفر! یعنی با گراز رفته بودم سفر از این بیشتر مهمون نواز بود. همه لباسام چسبیده به تنم از عرق. لای رونام عرق سوز شده چون پودر بچه و مام زیر بغل توی کیف دستی این یارو جا موند. به جان خودم اگه شورتمو روی سرم سایبون می کردم بازم حالیش نمی شد. اون از شب اولش که منو کرد توی اتاق مهمون و خودش عین بز اخفش رفت اون اتاق. والا لاک پشتم بود از دیدن سینه های زیر اون لباس راحتی پوست مینداخت و از لاک شوت می شد بیرون. این معلوم نیست دید می زنه یا نمی زنه. پشت اون عینکش به لبام نگاه می کنه یا ممه ها رو قورت میده. اصلاً باید از همون حمومش شروع می کردم. حموم نگو خزینه بگو...مال عهد شاه وزوزک! باید می گفتم بیاد دوش رو درست کنه و بعد خودش میفتاد توی کار. والا اگه از اینه که همونجا حوله رو دور چشمش می بست میومد تو! حیف من که ست رو پوشیدم تا مثلا وقتی میاد توی تله بیفته. انگاری دیوار! دیگه ببین چقدر پرت بود که نصفه شبی خودم رفتم بهش آمار دادم که هوی یارو٬ با لباس می خوابی؟ خانوم و آقایی که شما باشی٬ نه گذاشت نه ورداشت٬ لباساشو دو دستی چسبوند به تنش که هان اینطوری راحت ترم! حیف نخ و کارگر و ماشین نخ ریسی و تلاش های کون کرم ابریشم حتی! اگه می دونست قراره اینهمه کون سابی برسه به حیف نونی مثل تن تو٬ چوب پنبه میذاشت درش! حالا هی درنیاید بگید من عفت کلام ندارم و این خزعبلات ها. لاطالعات می گفتین خودتون اگه جای من بودین. بلیط می گرفتی غر میزد٬‌ چونه میزدی غر می زد٬ جا می گرفتی توی اتوبوس واسش غر میزد...یعنی یه ناسپاس دیفالت کارخونه!! معلوم نبود پول لامصبش از کجا درمیومد که وقتی حتی دیل ارزون تر بهش پیشنهاد می کردم پیف پیف می کرد. خپل ناسپاس گشادو نیگا! حیف من که با این همراه شده بودم. ادم نگو کولی بگو. هیچ چیزش به زندگی و زنده بودن نمی برد. همینطوری بود چون بود دیگه. نفسم خودش میاد و میره. یعنی گشاااااادا!

خلاصه نخواستم کشش بدم وگرنه بدجور رنگیش می کردم. تجربه های اینهمه سال بهم خیلی چیزا یاد داده بود. این یکی نه قاچاقچی بود نه دزد بود نه ندید بدید بود نه عرق خور خرناسه کش درکن! این یکی اصلا مال یه سیاره دیگه بود. یعنی یه چیزی می گم یه چی میشنوی. هرکی دیگه بود اون زرشک پلو با مرغ منو میزد٬ عنقریب حمله ور می شد به این مظهر تجسم شکوه سرتاسر هنر و زیبایی و خانمی. ولی شاه جهان فقط خورد و یه عاروق زد به سلامتی اوسکلی ما!

حالا اینارو میگم فکر نکنید جاییم سوخته ها یا یارو همچین تحفه ای بود ولی اینهمه راه از پراگ رو آخه آدم عاقل فقط واسه ماچوپیچو میاد؟ ما که ماچ نکرده پیچوندیم ولی نگید که نفهمیدم بعضی مردا مثل درخت و دیوارن. روی بعضیاشون فقط باس بنویسی: داش گلم خوش گذشت خدافظ!