مهگامه پروانه

«چرا رفتی، چرا من بی قرارم»، دقیق نمی دونم این ویدیو چه زمانی ساخته شد، به محض اینکه این ویدیو پخش شد تعداد زیادی شروع کردند به مسخره کردند و ایراد گرفتن که چه ویدیو بود باران کوثری ساخته، من اما از همان نگاه سر سری اول ویدیو را دوست داشتم ، نکاتی در این ویدیو می دیدم که در بک موزیک ویدیو معمولا دیده نمی شود.

فارغ از این که این جوانان همه عوامل سینمایی هستند و همه دوست و همکار، گروهی جوان هستند که در اتاقی (محیطی بسته) نشسته اند،  هیچ حس رهایی در این فضا نیست، پس زمینه  سفید این افراد را از زمان (روز با شب بودن، در چه فصلی بودن) و مکان حقیقی شان (محله شهر، طبقه اجتماعی، نژاد و قوم) دور  می کند همه در فضایی ابسترک نشسته اند، ویدیو با تصاویری تار از ورود چند دختر و پسر جوان به طور جداگانه شروع می شود، از همان ابتدا به ما می گوید مهم نیست ما که هستیم یا چه هستیم ما آنسانهای هستیم مثل هم در فضای نامعلوم، اولین تصویر واضح از بک پسر شروع می شود کادری تقریبا ساده کلوز اپ به نسبت باز، همه جوانان هدفون می گذراند بعنی  موسیقی در فضایی باز از بلندگو پخش نمی شود، تو باید تحت کنترل و درخفا و شخصی موسیقی گوش کنی، به غیر از دو دفعه از یک دختر و از پسر هیچ کسی مستقیم به کادر دوربین نگاه نمی کند، عمدتا سر ها پایین یا نگاه ها رو به پایین، راست و چپ  و بالا است که خود نشان عدم تمرکز و عدم قدرت در جوانان جامعه است، قرار است همه آهنگی با صدای همایون شجریان بشنوند، یکی نگاه مات و مبهوت دارد، دیگری کلافه است، یکی ستار فرضی در دست دارد و می زند دیگری محو تحریر ها ی خواننده است  دو دختر جوان با خواننده لب می زنند بدون صدا مثل همه زن‌هایی که بی صدا ماندند در این سالها، دیگری جوانی است که چیزی را در ذهن اش مرور می کند و هیچ تمرکزی روی موسیقی ندارد، اینها برخورد های واقعی یک سری جوان است  با موسیقی در جامعه ای محدود. آنها اجازه تحرک و رقص ندارند، انتها اجاره خواندن ندارند، اجازه ساز نشان دادن ندارند، اجازه عاشقی، فارقی و سوگواری ندارند، اوج این ویدیو با اوج صدای خواننده به بالا ترین ارتباط تصویر و موسیقی می رسد، زهرخند باران کوثری در لحظه ای که صدای خواننده دارد به اوج می رسد و می گوید «چرا»؟ در حالی که اشک در چشمانش باران خودنمایی می کند در لحظه تاکید بر چرایی لبخند تلخی که نشان از پیروزی دارد، بینظیر است. بلاخره پرسیدم چرا؟

این ویدیو خود، خود زندگی جوانانی است که شادی دارند اما تلخ، پر از اضطراب، پر از سر گشتگی پر از درد.

این خنده هم رابط و معرف حس شعر است با حس های باران، همینطور معرف حس داشتن شادی های تلخی است که هر لحظه در اون جامعه دیده می شود ‌و هم اوج حس بازیگری طبیعی است که در ظریف ترین شکل ممکن به من مخاطب منتقل می شود، آدم منگ قصه تا آخر منگ می ماند، شعر به پایان می رسد اما موسیقی بالهای پرواز یک نفر را تا حدودی باز می کند در حالی که ناباوری در نگاهش موج می زند. هیچ پروازی یا ایستادنی دیده نمی شود، همه تا انتها میخکوب فضای ابسترک شان می ماند، تصویر روی نگاه پسری با چشمان بسته به پایان می رسد همان اولین شخصی که  تصویرش واضح شد، موسیقی قطع می شود و او چشم هایش را باز می کند.  موسیقی در خیال آنها آزاد است. چشم ها که باز می شود فقط سکوت است.