کلاغ چنان جیغ زد و از کنارم پرید که انگار تمام افکارم را با خود برده بود . مثل آدمی منگ و مبحوت به آسمان بی رنگی که پرواز می‌کرد خیره شده بودم . بخود میگفتم که کاش کلاغ یک شب پره بود که مرا میبرد به اینه هاری پاتر که در آن هرچه میخواستم میدیدم نه اینکه هر چه بود. چقدر میان تخیل و حقیقت برای یک مهاجر فاصله است . مثل لمس میله زندان بی مرز
حرص خریدن یک‌کیسه نان، خیال شب مهتابی ، و بیداری ذهن‌ها از بوی تعفن غربت زدگی.
کلاغ دیگری پرید و‌من کراوات مشکی رنگی که غباری از خاک گرفته بود محکم به یقه پیراهنم بستم و‌ روانه کیوسک پارکینگی که مسئولش بودم شدم. این همان دفتر خیالی من در اینه هاری پاتر بود که ترس از افشایش توسط کلاغ های خبر چین داشت. 
خودم را با ناراحتی در صندلی چوبی کهنه کیوسک محل کارم قرار دادم و ورود اولین اتومبیل داخل پارکینگ را خوش امد‌گفتم. یادم آمد که به چند وزیر و وکیل در دربار شاه خوش آمد گفته بودم. صحبت های فرناندو که با لحجه غلیظ مکزیکی حرف میزد مرا به خودمی  آورد که کلید اتوموبیل را به گیشه آویزان میکرد. راستی چرا این مکزیکی ها آنقدر بلند حرف میزنند که مرا مثل جیغ کلاغها متاثر می‌کرد. تلفن همراهم زنگ زد و‌برادر زاده ام از ایران پشت تلفن بود. سلام‌عمو‌جان مزاحم وقتتان در اداره نشدم‌که؟
در جلسه هیات مدیره که نیستید؟ مواظب خودتان که‌هستید که کرونا نگیرید. شنیدم یکی از منشی هاتون مکزیکی هست نگرانتون شدم . چقدر افتخار میکنم که بعد از آن مقام درباری رییس هیت مدیره کمپانی شدید. اتوموبیل دوم از راه میرسد و حواس من سر جاش نیست و بوق بلند او مثل صدای کلاغ در گوشم میپیچد و در راهرو گاراژ منعکس میشود.
امیر وزیری اول جولای ۲۰۲۰