پدرم بود که خورشید آورد
 ثریا پاستور


پدرم بود که خورشید آورد
یک طلوعی ، بهر فردا آورد
از برای غم و درد مادر
سبدی از"گل امید" آورد
بهر چشمان سراسر مستش
سرمه ‌ای از رخ مهتاب آورد
از برای دل‌ چون دریایش
خمره ‌ای از می‌‌ هستی‌ آورد
بهر دنیای پر از اسرارش
یک جهان ، نغمه ی شادی آورد
پیرهنی بافته از جان و تنش
یک بغل عطر پراز شور آورد
پدرم بود که خورشید آورد
هدیه از بهر" گل مام " آورد



 ثریا پاستور