حاج عباس شیرین 76 سال را داشت ؛ اما قوی و سالم به نظر میرسید. حداقل 16 سال  جوانتر نشون میداد.  به قول خودش  برنائی 60 ساله مینمود.  از  نوجوانی در خواربارفروشی پدر مرحومش کار میکرد و به همه فوت و فن آگاه بود. هیچکدام از 4 برادرش نخواستند شغل پدر را ادامه دهند. رفتند اداری شدند.

 کرونا که شروع شد ؛ نیم نگاهی هم به مرگ داشت مخصوصا از وقتی شوهر خواهرش حاج اصلان دریانی  که هم سن بودند ظرف تنها سه روز  کرونا گرفت و مرد.

 حاج عباس برنامه ائی را نوشته بود برای قرائت مرتب  کتب مقدس و احادیث. به یاد سفرهای زیارتی ؛ آلبوم عکس ها را نگاه میکرد. مکه ؛ مدینه ؛ شامات و  به قول خودش بین النهرین و عتبات و تعداد بیشماری مشهد و قم. همه سفرها به اتفاق عیال .  عین کسی که خودشو برای امتحانات کنکور آماده میکند ؛ سئوالات احتمالی نکیر و منکر فرشتگان بازجوی شب اول قبر را مرور و جوابهای صحیح را از روی پاسخنامه حفظ میکرد. بدر السادات همسرش که حاج عباس از همون روز اول بدری صداش میکرد رفیق  نیمه راه بود . تابستون ده سال پیش بدون هیچ عیب و ایرادی ظهر آبدوغ خیار پر از کشمش و پودر گردو و  تره های معطر را همراه با سنگک  دو رو خشخاش خوردند و زیر کولر دراز کشیدند و به بازگوئی هزاران باره خاطرات کسل کننده پرداختند.  حاج عباس از ماجرای حمام دامادیش میگفت که جوانان و رفقایش چقدر رقصیده و سنگ تمام گذاشته بودند. صبحانه همه مهمون  داماد در کله پزی بهمن حسابی دلی از عزا درآوردند. هر وقت این خاطره را میگفت بدری زود خوابش میگرفت.  بقیه خاطراتشو فراموش میکرد و می خوابیدند.

ساعت 5 عصر حاجی وقتی چشم بازکرد دید بدری هنوز خوابه.  این براش غیر متتظره بود. همیشه زودتر بیدار شده و چائی دم  میکرد. با تانی از جاش بلند شد احساس کرد چیزی  غیر عادی اتفاق می افتد.  خیلی آرام به بدری نزدیک شد. دهانش باز و چشمانش به سقف دوخته شده بودند. قبلا مرده زیاد دیده بود. همه چیز خیلی سریع تموم شد. سوم و هفتم و چهلم و سالگرد و ............  حالا داشت به مرگ بدری حسودی میکرد. چقدر راحت  رفت. آرزو میکرد کاش همچین مرگی هم نصیب  خودش بشه.

حاج عباس اوایل شیوع کرونا یک شب داشت کتاب های دعا و حدیث میخواند. ناگهان به جمله ائی عربی رسید  که اغلب جاها کمو بیش تکرار شده  بود . معنی فارسی اش این بود که در روز قیامت همه اعضای بدن انسان کارهای خوب  و بد را به محضر الهی گزارش خواهند داد. همه جا تاکید شده بود که این موضوع  در اغلب ادیان الهی به روشنی  آمده و بر ناطق شدن کلیه اعضای بدن در روز قیامت پافشاری و البته خیلی جاها عنوان شده بود که مومنان نباید از این موضوع واهمه ائی داشته باشند. مسلما همه اعضای بدن بندگان صالح خدا به خوبی و نیکی شهادت خواهند داد چون غیر از  این ؛ انتظار نمیرود.

 حاجی  انگار  به جزیره نا شناخته وحشتناکی پر ازدایناسورهای گوشتخوار        ما قبل  تاریخ افتاده باشد چندین بار  حدیث را خواند.  از وحشت به خودش می پیچید. اگر تو این شلوغی های کرونا قالب تهی و به سرای باقی می شتافت اون وقت  شهادت برخی از اعضای بدنش دردسر ساز میشد.

یادش اومد که 18 سالش بود. 7 سال مونده بود تا ازدواج کند.پدر مرحومش زود تر از همه متوجه شد ؛ عباس وقتشه که زن بگیره. اینو از نگاه حریصانه عباس به مشتریان مونث مغازه فهمید. یاد گرفته بود  که با اونا لاس خشکه بزند. شب های  جمعه از همون اول صبحی شوخی های کنایه دارش با مشتریان زن  شروع میشد. پدرش واقعا موضوع را جدی گرفته بود. چاره کار فقط و فقط ازدواج عباس بود.

 بین مشتری های بقالی ؛  عفت باشگاهی یک چیز دیگه بود. تو همه مهمونی های باشگاه افسران برای سرگرمی  مدعوین جوان دعوت میشد. خودش هم اینو تبلیغ میکرد. زن لوندی بود. عطر و اودکلن هایی میزد که شهوت مردانه را تحریک میکرد.  خودشو با ملکه اعتضادی  روسپی  معروف  محافل سطح بالای تهران در دهه 1330  مقایسه  میکرد. البته اذعان داشت که اعتضادی تحصیل کرده آمریکاست. انگلیسی خوب بلده و با وزراء میپره. عفت با خنده و شوخی میگفت اگر پولی در بساط  داشت و میتونست خانه ائی در محلات اعیان  نشین  تهران  بگیرد نرخش مسلما خیلی بالا میرفت.وقتی برای خرید میومد عباس دلش  میخواست  تا ابد تو مغازه توقف کند. حتی حرافی هاش هم سکر  آوربود. باباش متوجه  تغییرات اعضای بدن عباس میشد. باید شلوارشو دو سایز بزرگتر  میگرفت تا توجهی کسی جلب نشه.

 باباش الکی عباس را دنبال کاری می فرستاد و عفت را سریعا راه میانداخت تا مغازه را ترک کند. عباس خمار از این دیدارها منتظر خرید بعدی میموند. خیلی به عفت  اصرار میکرد  که به جای اومدن در مغازه کافیه زنگ بزند. در گوش عفت زمزمه میکرد : مثل برق و باد همه سفارشات را دم در خانه تحویل خواهم داد. اما عفت همه عوارض این کار را میدانست.  ورود  همان  و  دلخوری و غرزدن های صاحبخانه همان , دهنش چاک  بست نداشت داد میزد : اینجا جنده خونه نیست. مشتریهاتو نیار داخل. محل زندگی و کسب باید جدا باشه. نجیب خانه جدا : شهرنو جدا.  البته بقیه مردان کوچه هم بعدا چنین حقی می خواستند. اوضاع کج دار و مریز ادامه داشت.  عباس درآتش هوس عفت باشگاهی می سوخت.بعد ها تا موقع عروسی بارها به وصل عفت و زنان همکارش رسید.  همه اون خوش گذرانی ها داشت کار دستش میداد.

 حالا  که به پشت سرش نگاه میکرد میدید با زنان زیادی رابطه داشته اما الحق و الانصاف همه را بعد از عروسی با بدری  بوسید و گذاشت کنار. هیچگاه به بدری خیانت نکرد. خیلی ها به اش نخ دادند. اما حاج عباس هیچگاه نخ کسی را سوزن نکرد. پاک  موند.

 همین سوابق باعث دردسرش میشد. اگه واقعا در روز قیامت اون عضو نکبت به گناهکاریش شهادت میداد و عین  فیلم های صامت همه صحنه ها را پخش میکرد آبروش می رفت. خیلی وقتها به بریدن آلتش قبل از مرگ فکر میکرد یعنی چیزی در حد آغا محمد خان.  تو کتابها خونده بود بعد از برش کافیست دو هفته تو خاکستر بنشینی همه چیز حله. دیگه احساس مردانگی نداری. ازدست ریش و سبیل هم راحت میشی.  انگار یک شیر اون پائین نصبه هر وقت اراده کنی می شاشی.  به همین سادگی.

 این  راه حل مشکل بزرگی داشت. اگر بدون آلت  مطلوب به بهشت می رفت آن وقت تکلیف حوریان بهشتی چی میشد. حالا غلمان ها را ولش که هیچگاه علاقه نداشت. یک عمر عبادت و نماز و روزه برای برخورداری از امتیازات بهشت از جمله حوریان بود . تا روز قیامت باید می نشست و عشقبازی  سایر مومنان را تماشا میکرد. یعنی قرن ها تاتر زنده پورن می دید. تو بد مخمصه ای گیر کرده بود  اگر آلتشو  نمی برید با شهادت عضو نکبت ؛ راست میرفت تو جهنم. اگر هم می برید  دیگه از مجالست حوریان برخوردار نمیشد.

همه مومنانی را که می شناخت ملاقات و ضمن صحبت سئوالاتی مطرح میکرد. پاسخ مناسبی دریافت نمیکرد. همه اون نا آرامی و استرسی که  کرونائی ها داشتند حاج عباس یک جا داشت.  بهرام پسر بزرگش همیشه حاجی را دلداری میداد  که انشاء الله کرونا نمیگیرد. اصلا لازم نیست نگران باشد. حاج عباس اصلا روش نمیشد به بهرام بگه نگرانیش بابت چیست ؟  تو برزخ بود. نه به بهشت راهی داشت و نه جهنمیان تحویلش میگرفتند.

 با یکی از دوستانش که خبره احادیث بود تماس گرفت و ازش سئوالی در مورد کسانی که بدون عضو خاصی میمیرند مطرح کرد. استاد پاسخ روشنی داد  اگرکسی عمدا قبل از مرگ خودشو ناقص کند  نه تنها رحمتی نخواهد دید بلکه بر تنبیهات و عذابش اضافه خواهد شد.اما.................... اگر کسی عضوی را در تصادف از دست بدهد وقتی به بهشت برسد کاملا جوان خواهد بود با  کلیه اعضاء به شکل کاملا فابریک و صفر کیلومتر و انگار همین الان از کمپانی در اومده. ............. حاج عباس شبهای طولانی به این راه حل  فکر میکرد. اگر طی تصادفی اون عضو منحوسو از دست بده و بمیره. اولا چون در بدو ورود همراهش نیست پس دیگه شهادت بی شهادت. دوم با نوسازی دم در ورودی بهشت موضوع انتفاء از حوریان بهشتی هم حل حله.

حالا مونده بود که چطوری خودکشی کنه که اون عضو خائن له بشه و همراه جسد نباشه. بارها  به خوابیدن زیر قطار ؛  شیرجه زیر اتوبوس ؛  افتادن تو چاله ایستگاه مترو  فکر کرده بود............. هر کدوم ایراداتی داشت. دست آخر فکر بکری به کله اش زد.  طبق مقررات همه کامیون هائی که  داخل شهرند باید  بین ساعت 12 تا 5 صبح تهرانو ترک کنندو گرنه باید تا روز بعد تو گاراژ بمونند. نزدیک ساعت 5 ازدحام و سرعت کامیونها به نهایت خود میرسد همه میخواهند قبل از 5 شهرو ترک کنند. بهتره خودشو بندازه زیر کامیون البته طوری که مطمئن بشه آلت موصوف حتما دلیت خواهد شد. برای اینکه همه چیز به خوبی پیش برود شماره موبایل پسرش بهرام با خطر درشت نوشته و در  جیبش گذاشته بود تا همه امور به سرعت صورت گرفته و به بهشت برسه.

 ساعت حدود 6 صبح بود  که از   خروجی ترمینال کامیونها در جنوب  تهران با بهرام تماس گرفتند و گفتند حادثه ائی برای پدرش پیش اومده و بهتره بره بیمارستان.  گوشی از دست بهرام افتاد. با خودش فکر کرد استرس های کرونا کار دست باباش داد. از ترس مرگ خودکشی کرده بود.

 به بیمارستان که رسید اول از همه چهره گریان راننده را دید. بهرام یک طوری  به اش رسوند نگران نباشد رضایت  نامه  را سریعا خواهد داد. باباش استرس کرونا داشت. در بهشت زهرا هیچکدام از فرزندان حاج عباس را اجازه ندادند جسدو ببینند.سرو سینه  له شده اما از کمر به پائین کاملا سالم بود.حاج عباس در تحقق پروژه شکست خورده بود. عضو منحوس همراهش مانده و به همه گناهان شهادت میداد و رفتن به جهنم  رو شاخش بود . ایام کرونا هیچ مراسم سوگواری برگزار نشد.

 از همون شب اول دفن ؛ حاج عباس  هر شب میومد خواب بهرام. همش صحبت شهادت و  عضو نابکار و  این طور حرفها بود. بهرام خیلی نگران شد. یک هفته تمام  این خواب ها تکرار می شدند. دست آخر بهرام رفت  از دوستان نزدیک و مومن حاج عباس در باره خوابش پرسید. همه اونا یک صدا زدند زیر گریه و  میگفتند حاج عباس یک ماه بیشتر بود که  همش از شهادت اعضاء صحبت میکرد. اون دیگه این دنیائی نبود. با عوالم بالا در ارتباط  بود.ما نمیتوانیم حرفهاشو تفسیر کنیم. آخرین حرفش با همه؛ شهادت بود. خداوند با مهرویان و حوری های بهشتی محشورش کند. بهرام گیج شده بود  اصلا چیزی متوجه نمیشد.یواش یواش هاله ائی از تقدس بر گرد نام حاج عباس نشست. مردم بهرامو نشون میدادند و  میگفتند  : این پسر بزرگه حاج عباسه. باباش جزو خواص بود. ماه های آخر عمرش همش از بهشت و شهادت  صحبت میکرد. کسی معنی حرفهاشو نمی فهمید. خوشا به سعادتش.

 مدتی بعد از چهلم درگذشت حاج عباس  بهرام تصمیم گرفت همه کتابهای حاجی را وقف مسجد کند.  در بین  کتاب ها دوره کامل محله این هفته در تهران و یا همون " این هفته " بود. به مدیریت جواد علامیر دولو قاجار. اولین و آخرین مجله پورن ایران. برخی تصاویر زنان برهنه آنقدر مچاله شده بودند که  اصلش قابل تشخیص نبودند. دور برخی  از اعضای بدن زنان با ماژیک قرمز خط کشیده بودند. بهرام اصلا سر در نمیاورد. کتب مذهبی را به مسجد داد و همه اون مجلات را نیمه شب ریخت تو سطل صندوق بزرگ آشغال سرکوچه.

  هنوز هم همسایه ها از حاج عباس تعریف میکنند که با شروع کرونا با عوالم بالا مربوط شد و درگذشت. ماه های آخر زندگیش کسی اصلا نمی فهمید چی میگه. اما هرچی بود حاج عباس دلش شهادت میخواست. عکسی  که حاج عباس با لباس احرام گرفته زینت بخشه مغازه  است. مستاجر جدید دلش نمیاد بیاردش پائین.نوعی معصومیت بکر گرد صورت حاج عباس هاله بسته اما چشمانش یک دنیا  راز  پنهان کرده اند.