اون روز همه بچه های آژانس تاکسی تلفنی با خنده و شوخی رفتیم که تست کرونا بدیم.دقیقا یادمه شنبه بود. بعد از  سه ماه سر کار حاضر شده بودیم. آقای خنده روئی نمونه خون میگرفت.  هیچکدوم علائم مرسوم کرونا را  نداشتیم. آقای فردوس مدیر آژانس هم از این تست ها ناراضی بود. میگفت هر  تستی 150 تومن براش آب میخوره. اجبار اتحادیه تاکسیرانی بود. باید انجام میشد. شاید ما ناقل ویروس بودیم.

 خیلی زود همه فهمیدیم آقای نمونه گیر اسمش منوچهره. قیافه اش هم درست مثل  زنده یاد منوچهر سخائی  دهه 50 شمسی بود.بچه ها سر به سرش می گذاشتند و  میگفتند : راستشو بگو . تو خود منوچهری. دروغ میگند که فوت کردی . بگو خودتی ! این پرده را  کنار بزن !!  منوچهر خان هم با تبسمی همه را سر کار میگذاشت. خلاصه ظرف نیم ساعت نمونه  همه 20 نفر را  منوچهر خان  با خنده و شوخی گرفت. اومدنی  بچه ها دوباره سر به سرش گذاشتند و ازش ترانه : غروب ها که میشه ......... روشن چراغ ها............ میان از مدرسه خونه کلاغ ها ....... را می خواستند. منوچهر خودشو را مشغول کار نشون داد  یعنی تشریف ببرید.  آخرین جمله اش تو گوشم موند:  تا بعد از ظهر امروز نتایج را تلفنی به آقای فردوس خواهم گفت.

 اولین روز کاری آژانس بود. با وجود رقبای کاری و تعطیلات گسترده ادارات کاسبی سوت و کور بود. در 8 ساعت حضورم فقط دو سرویس بردم.  حوصله ام داشت سر میرفت ساعت 5 عصر از دوستان و آقای فردوس  خدا حافظی کردم. هنوز به خونه نرسیده موبایلم زنگ زد. آقای فردوس بود . صداشو خیلی پائین آورده بود. نگران شدم.  خیلی آروم گفت : تست ات مثبت شده. تو حامل ویروس کرونائی. خودت  این مریضی را نداری. ناقلی. متوجه شدی ؟ ناقل. این  یک رازه بین من و تو. هیچکدوم از بچه ها نمیدونند. تو تنها فرد آژانسی  که تست اش مثبته. منوچهر گفت : دو هفته باید تو خونه قرنطینه باشی بعد برو تست.  هزینه تست دومو خودت باید بدی. ............. آهی کشید و گفت : میدونی  که هزینه  ها خیلی  بالاست............. بقیه حرفهاشو نشنیدم. زدم کنار.  حوصله خونه رفتن و قرنطینه را نداشتم. کلافه شدم.

یاد رفیق و همکارم پرویز افتادم. اون برای هر مشکلی  یک راه عملی داشت. آدم با هوشی بود. تو آژانس همه به اش میگفتند هرکول پوارو.  البته سبیلش به اون سبک نبود اما رو هوش اش میشد حساب کرد.

 با اکراه  شمارشو گرفتم. هنوز تو آژانس بود. به اش گفتم تو یک جای خلوت می خواهم ببینمش.  ازتن صدام زود تشخیص داد  که   وضعیت ام روبراه نیست. هر دو سیگاری بودیم. پرسید یک نخ سیگار میدی؟ گفتم : دارم خفه میشم. زود بیا پارک سرخیابان.. سر ماشینو کج کردم. دیگه خونه نرفتم. رسیدم پارک؛ دو نخ سیگار آماده کردم تا پرویز برسه  آتش کنیم.

 پرویز فهمید  که اوضاعم ناجوره.  اصلا شوخی نکرد. در سکوت  سیگارشو دادم و هر دو  گیراندیم.  و دو پک عمیق زدیم. زل زد به صورتم  که یعنی : بنال بینیم.

 موضوع را به اش گفتم.  اصلا حوصله   قرنطینه و تست مجدد  ندارم. پرویز انگار تصمیم داشت تا سیگارش تموم نشه حرفی نزنه. این بار من بودم که منتظر شنیدن  راه حلش ماندم.

 پرویز ته سیگارشو انداخت زمین و له کرد و گفت :  باید یک خورده سر کیسه را شل کنی. غذا از بیرون بگیر. منو خودت و منوچهر. جوجه کباب  باشه بهتره.  اما نکته مهم مشروبشه. حتما باید اسمیرنف باشه. آخه منوچهر فقط اسمیرنف میخوره. از تعجب داشتم شاخ در میاوردم. یعنی همین منوچهری که  ازمون نمونه گرفت تاییده اوکی کرونا  می فروخت.  جل الخالق.

به عنوان  آخرین توصیه پرویز تاکید کرد. اسمیرنفو از کسی که میگم میگیری . مطمئنه . تو خونه بازش میکنی و می ریزی  تو سه شیشه نوشابه.  روزی که غذا میخوریم. انگار نه  انگار. اصلا میریم  تو رستوران همون کلینیک. وقت نهار منوچهر. غذا و مشروبو( ببخشید نوشابه) با خودت بیار. فردا منتظرم. حالا برو خونه. غصه نخور . بی خیال. فردا  همه چی حله.

  فرداش ساعت 2 بعد از ظهر داشتیم سه تائی نهار می خوردیم. منوچهر خیلی خبره بود. اولین قلوب نوشابه را که دهان گرفت اندکی  چرخاند.  انگار دنبال مزه  آشنا می گشت. همونی بود که پرویز گفته بود. اون چند دقیقه برام چند سال گذشت تا با لبخندش  مهر تایید جنسو زد. یعنی همه چی حله.  اصلا نفهمیدم در مدت یک ساعت چطور تونستیم سه تائی  این قدر چرت و پرت بگیم. نزدیک  ساعت 3 بود که منوچهر گفت باید برگرده  سر کار و دوباره تست بگیره. پرویز هم  اشاره کرد که بلند شو بریم. داستان تمومه.

 داشتم قدم زنان میرفتم خونه که موبایلم زنگ زد.  آقای فردوس صداش هیجان انگیز بود. با مقدمه چینی کوتاهی گفت : همین الان از لابراتوار زنگ زدند و گفتند : نتیجه اعلامی دیروز در مورد تو اشتباهه  تو اصلا حامل ویروس کرونا نیستی.  میتونی  از فردا برگردی سر کار. بقیه حرفهاشو نشنیدم. دوباره یاد همون آهنگ معروف افتادم:  غروب ها  که میشه  روشن  چراغ ها..................

 مادر بزرگم  میگفت : پول داشته باش سر سبیل شاه نقاره بزن.  اینجا  ایرانه با پول میتونید حتی نتیجه تست کرونا را عوض کنی. شاید هم به قول پرویز تست من از اولش هم منفی بود. منوچهر تصمیم گرفته بود با هزینه من تو این ایام اسمیرنف بخورد. تقصیر خودم بود  که همیشه از  این مشروب تعریف میکنم. شاید هم توطئه مشترک پرویز و منوچهر بود برای سر کیسه کردن من. هرچی بود به خیر گذشت.از فردا باید برم سرکار.