چهار تائی یک اطاق گرفتیم نزدیک میدان انقلاب. کرونا که شروع شد سه رفیقم رفتند شهرستان قرنطینه خانگی.

 من ماندم و  عکس بزرگی  از ناصرالملک که ساعتها به هم زل می زنیم.

سال 88 دانشجوی تاریخ  بودم. ده نفر بیشتر تو کلاس نبودیم. حالا دیگه کسی به این رشته ها علاقه نداره. پنج نفر هم همیشه غایب اند. تنها دلخوشی  ما  دانشجویان وجود یکی از اساتید بود که تاریخ معاصر تدریس میکرد. دکتر عنبرانی قیافه اش درست مثل شاهزادگان قجر بود. خودش حاشا میکرد اما همه میگفتند که از اون خانواده است. چشمان درشت مشگی و سبیلی مثل مظفرالدین شاه اینو تایید میکرد. پدرانش از ملاکین قزوین بودند. اغلبشون رفته اند خارج. همین عنبرانی مونده با یک پسر عموی افلیج.

دکتر عنبرانی لهجه صریحی داشت.  همین باعث محبوبیت کلاسش بود. خیلی شلوغ میشد . بعضی وقتها تا 50 نفر هم بودند. بهترین و مهمترین قسمت کلاس وقتی بود که تعطیل میشد و در معیت استاد راه می افتادیم به سمت در خروج. تا چهار راه  تاتر شهر تعقیبش میکردیم.

 میگفت : تاریخ چند هزار ساله ایران را میتوان در یک جمله  که جناب ناصرالملک فرموده اند خلاصه کرد. بعد با آب و تاب توضیح میداد که بعد از محمد علی شاه چون احمد شاه به سن قانونی نرسیده بود ناصرالملک از سال 1910 تا  تابستان 1914  چند روز مانده به شروع جنگ جهانی اول نایب السلطنه ایران بود. اروپا زندگی میکرد و همیشه نگران گرفتن مواجبش. ........... خلاصه وقتی برگشته بود ؛ روسای  ایل قاجار گفته بودند جناب حضرت والا : ما چهار سال  است که با استخدام اساتید زبده  برای احمد شاه سعی در تربیت وی به عنوان شاهی دموکرات داریم. حالا که بابت نیابت سلطنت مبالغ هنگفتی گرفتی لطف کنید و چند جلسه راجع به کشورداری  برای احمد شاه و دوستان جوانش صحبت کنید.

روز موعود که کلاس با حضور احمد شاه جوان و همکلاسی هاش  و زعمای قاجار تشکیل شده بود. ناصرالملک بدون هیچ مقدمه ائی  به شاه جوان گفته بود " هیچگاه به مردم ایران اعتماد نکن.  آدم فروشند ؛ از دم. یا باید مثل شاه شهید هرروز تعدادی را خفه کنی و زهر چشم بگیری و برای بقیه حسینیه ؛ امام زاده و مسجد بسازی تا همیشه گریه و زاری کنند  و یا مثل آغا محمد خان فقط بکشی و چشم دربیاری  در  هر دو صورت می کشن ات. اگر بخواهی ادای شاه  مشروطه و دموکراتو را در بیاری  آواره ات  میکنند  تا در غربت  بمیری..... بعد نتیجه گیری کرده بود : ملت ایران همیشه کیرت می زنند. هیچگاه به این مردم اعتماد نکن. مثل  من  از این خواهر کس...  ها  تا جائی که میتونی بکن. برو اروپا عشق کن.  پیشنهاد  من موناکوست.

عنبرانی میگفت در همه حوادث تاریخ  ایران همین سناریو پیاده شده. رضا شاه بدبخت را نه انگلیسی ها بلکه  پفیوزهائی مثل علی دشتی  علی منصور  سرلشگر آیرم  رکن الدین مختاری بردند . هی رفتند تو جلد رضا شاه که پیروزی آلمان نزدیک  است براش تله گذاشتند.  قربون صدقه اش رفتند. وقتی میخواست بره؛ از تهران خارج نشده خواستار محاکمه اش شدند. روزنامه  های آنچنانی شفق سرخ منتشر کردند. مزد خودشونو گرفتند. این مردم همشون  آدم فروشند. با سواد و  بیسوادشون عین  فیل بی عاج. کشته و مردشون یکیه.

 در 28 مرداد 32 این رفقای نزدیک و فدائی دکتر مصدق بودند  که بیچاره پیرمردو هوائی کردند .... اون کریم پور شیرازی  تریاکی  همیشه تو روزنامه اش مصدقو پیشوا می نامید. امر  بر پیرمرد مشتبه شد. از اون طرف به روزولت چراغ سبز نشون دادند. دلارهای کودتا را بین خود تقسیم کردند. در  دولت زاهدی هم  همه پست های مهمو اشغال کردند........... آخرش هم با  همون دلارها اومدند آمریکا............. حالا هر سال برای دکتر مصدق مراسم بزرگداشت می گیرند و  در  محکومیت سیا و روزولت کتاب ها می نویسند. در واقع اینا همون ملتی هستند  که حتی به دکتر مصدق هم کیر زدند. صبح گفتند درود بر مصدق  ؛ مرگ بر شاه. بعد از ظهر برعکس.  بیچاره اون پیرمرد تا آخر عمرش نفهمید از کجا خورده.  همین  دیوس  ها  وقتی مصدق تو احمد آباد بود به دیدنش می رفتند  با هاش عکس می گرفتند. مصدقو به مقاومت در برابر شاه تشویق  و وی را نخست وزیر قانونی می خواندند و ازش رهنمود می خواستند برای مبارزه با دیکتاتوری شاه. بر میگشتند میرفتند دربار به شاه می گفتند : قربان خیلی کار خوبی کردی مصدقو زندانی کردی.  افکار ضد سلطنت در سر دارد.

عنبرانی همین تئوری را به انقلاب ایران هم تعمیم میداد. میگفت فرزندان همون قرمساق های 28 مرداد  این بار نشستند پای محمد رضای  ساده و کردنش آریامهر.براش حزب رستاخیز ساختند. تو گوشش خوندند  که فر ایزدی با توست. شاه هم آن قدر ساده بود  که باور کرد. عده ائی هم که قالتاق تربودند  براش داستان ها ساختند که کمر بسته  امام زمان هستی. بعد  همه دلارهای نفتی باد آورده  1973 را جمع کرده به آمریکا بردند. معجونی ساختند ازیک انقلابی قرن نوزدهم روسیه بعلاوه یک مذهبی ته بازار بین الحرمین تهران و شاه سلطان حسین صفوی. بیچاره را دق مرگ کردند. حالا جالبه در آمریکا نهضت های بازگشت سلطنت راه انداخته اند  تا رضا هرچی داره  از دستش در بیارند. فقط مونده چه لقبی به اش بدهند.  این جاکش ها کارشون همینه.

 از همون جا عاشق همین ناصر الملک شدم. راست میگفت. اگه به جای دانشگاه میرفتم آب زرشگ  تقلبی می فرختم وضعیتم الان بهتر بود. یادم رفته بود که به قول ناصرالملک : با طناب این مردم نمیشه رفت ته چاه. دهنتو  سرویس میکنند. منو واقعا کردند.

خیلی خنگ بودم . سالها طول کشید تا معنی درس دکتر عنبرانی را فهمیدم. دیگه دیر شده بود. در تظاهرات 88 شرکت کردم. شانس آوردم کشته نشدم. اما  آویزونم. یعنی نه پاسپورت برای خروج دارم  نه مجوز برای کار. تحصیلاتم هم نیمه تموم ماند. تازه اگه   لیسانس تاریخ بگیرم. چه گهی  میتونم بخورم.

مشکل من همیشه بی پولیه. تازه چند ماه بود  که شبها میرفتم دم  قنادی فرانسه همون جا که اون دختره حجابشو کند و کرد سر چوپ و پرتش کردند پائین  و باقی قضایا ؛ ویلون می زدم........... البته  من ساز نداشتم. اونجا با یک پسر  سیگارفروش رفیق شدم  که ویلون داشت اما بلد نبود  بزنه. در واقع سازشو کرایه میکردم. اوضاع بد نبود.  قرنطینه کرونا شروع شد. قنادی بست و من  از کاسبی افتادم.

از وقتی ماه رمضون شروع شده ؛  وضعیت سخت تره. گرسنگی بیشتربه ام فشار میاره. از پول خبری نیست. پیرزن صاحبخونه هم هی کرایشو میخواهد. می خواهم عین  راسکو لنیکوف جنایت و مکافات داستایفسکی با تبر بزنم تو کله اش. این ملت پیر و جوانش یک گه اند .

 زل میزنم به عکس ناصرالملک. از همون اول به ام فحش  های رکیک میده. میگه تو آدم بشو نیستی.. حق ات همینه. قرمساق. اما مطمئنم که نهایتا  راه حل  کارم دست همین ناصرالملکه.

  دو روز پیش دیگه قاطی کرده بودم همینطور که ناصرالملک را نگاه میکردم چشم ام افتاد جاروی دسته بلندی که با هاش کارتونک های سقفو تمیز میکنیم. عین ایکیو سان جرقه ائی در مغزم جهید.. از همین جارو به جای ویلون سل  استفاده میکنم. شبها مردم میایند بیرون. هرچی دهنم اومد میخونم.

تو  عالم رویا ناصرالملک  به خوابم اومد و گفت : برو بیرون از این قرنطینه. از گرسنگی داری میمیری . تو دالون نگوز ؛ جاکش .  مردم ایران رو کیرشون راه میرند. برو ترانه های سکسی بخون. حال  میکنند  این.......  خیلی بد دهنه. واقعا.

 از همون شب اول یاد گرفتم . یادتونه  تو عروسی های رو حوضی  مردی با لباس مبدل به زن دیگری از دست هووش گلایه میکرده و میگفته روزگارشو سیاه کرده.  از وقتی اومده. خیلی زور زدم تا یادم اومد:

 

هوو هوو جانم هوو، دل بی امانم هوو

وقتی هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم.

دل بی‌قراری داشتم؛ با غم چه کاری داشتم؟

                       

هوو هوو جانم هوو، دل بی امانم هوو

وقتی هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم.

دست بلور همچین!

حالا شده همچین همچین!

هوو هوو جانم هوو، دل بی امانم هوو

وقتی هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم.

چشم خمار همچین!

حالا شده همچین همچین!

 هوو جانم هوو، دل بی امانم هوو

 وقتی هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم.

غنچه‌ی دهان همچین!

حالا شده همچین همچین!

هو هوو جانم هوو، دل بی امانم هوو

وقتی هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم.

گردن عاج همچین!

 حالا شده همچین همچین!

گیسوی کمند همچین!

حالا شده همچین همچین!

قد خدنگ همچین!

حالا شده همچین همچین!

وقتی هوو نداشتم، چه روزگاری داشتم.

دل بی‌قراری داشتم؛ با غم چه کاری داشتم؟

مردم بیکار و بی عار هی پول می اندازند تو کاسه من. آنها با حرص و ولع انتظار دارند  من هی پائین برم. از شکم رد بشم و به زیر آن برسم و بگم: وقتی هوو نداشتم یک  کس.. .... داشتم دستهامو با هم بازمیکنم تا بزرگی اونو نشون بدهم. اونجاست که می بینیم  تو این  شب ماه رمضون همه حشری شده اند.

 

یاد زنده یاد ناصرالملک می افتم. این ملت خیلی راحت پول میدهند. اول برای اونائی که به گریه می اندازدشون و دوم برای اونائی که ازسکس صحبت کرده و تحریکشون میکنند.

 خیلی هاشون  می پرسند: میشه فردا زودتر برنامه اتو شروع کنی. ما تا کرج و شهریار  باید بریم. دیر  می رسیم. نگران میشند.

 اوضاع مالیم بهتر شده. درآمد ام بد نیست  نه اینکه فوق العاده باشه ؛ خوبه.  کرایه های عقب افتاده را دادم.

 زن صاحبخونه به ام مشکوک شده که غروبها با جاروی دسته دراز کارتونک گیری کجا میرم. فکر میکنه  تو کار نظافت خونه هام. سرشو تکون میده. وضعم  آن قدر خوب شده که دارم آنا کارنینای تولستوی میخونم. با خوندن آهنگ های مستهجن  خودم هم تحریک  میشم.  دیگه  به کشتن  پیرزن صاحبخانه فکر نمیکنم. خونه میرسم ناصرالملک تو قاب عکس لبخند میزنه و میگه :  بارک الله مردکه دیوس !! شارلاتان. خوب کیر زدی به این ملت. حقشونه.  روزها تو قرنطینه ام. شب ها تو خیابون. عین همه. به قول عنبرانی : این ملت  هیچ کارشون مثل  بقیه دنیا نیست.

روزی چند ساعت زل میزنم به تصویر ناصرالمک ؛ تا آخر عمر رندانه زندگی کرد. دو سه سال آخر از اروپا آمد ایران ؛  عبا پوشید ، ریش گذاشت و  رفت شاه عبدالعظیم. نمازجماعت خواند.  قرآن سر گرفت . دیگه مشروب نخورد.سرانجام بعد از  مرگ  مثل یک  مومن تشییع و در صحن مرقد دفن شد.سر خدا هم کلاه گذاشت. فکر کردن به ناصرالملک تحمل قرنطینه را  آسانتر  میکند.