انگار همین دیروز بود که تیام وسط جنگ شهرها به دنیا آمد ...

صدام همه جای اهواز را بی وقفه میکوبید. خانه های پشت بیمارستان شرکت نفت در «نیوسایت» را هم روز پیش زده بود. فردایش آمدم توی بخش زایمان که دکتر را ببینم. یکی از این راج کاپورها را گذاشته بودند جای دکتر ایراندوست که پاکسازی شده بود. نه انگلیسی لهجه هندی راج را درست می شد فهمید و نه فارسی آب نکشیده اش را. گفت پسرت یرقان دارد بایستی فعلا بیمارستان بماند، شاید لازم باشد خونش را عوض کنیم.

پرستاری مرا به اتاق نوزادان برد. کنار تخت تیام ایستادم و نگران نگاهش کردم. او را چشم بند سیاه زده و با صورت خوابانده بودند توی بالش. یکی دوتا شیلنگ باریک سفید هم به دستهای کوچک و ظریفش وصل شده بود. خم شدم و آرام به سرش دست کشیدم که یکمرتبه انفجاری زمین را لرزاند و ضد هوایی ها با شدت روی سرمان بکار افتادند. گمانم از کنار پُل سوم آتش میکردند. همه پنجره های بیمارستان را از تو تخته سه لا کوبیده بودند. وقتی آمدم بیرون دیدم موج انفجار شیشه جلو بی.ام. و 2002 را خورد و خاکشیر کرده و ریخته بود روی صندلی ها و دود غلیظی داشت از کیان پارس و آنطرفها به آسمان میرفت.