کتری برقی را میزنم و می آیم توی تراس. کش و قوسی به تن میدهم و با هردو مشت گامب گامب به سینه می کوبم. هوا روشن و آسمان صافِ صاف است. اواخر ماه «یونی*» است. نرمه بادی سبک از غرب می وزد و کاکل درختها را شانه میکند. رودخانه پیش پای تراس دراز کشیده و به آسمان می نگرد و آرام میگذرد. بعد از چند هفته باد و باران مداوم، عجب روزی!
چای که دم کشید سینی صبحانه ام را می چینم. تیکه های برشته نان را از تستر درمیآورم و میگذارم گوشه سینی. کره و شیشه مربای هویج کنار نانها. یه لیوان کوچک آب پرتقال هم بغل دست کُپ بزرگ چای. در یخچال هنوز باز است. بین انتخاب پنیر ترکیه یا سوئدی می مانم. دیروز صبح کدام را زدم توی رگ یادم نیست. همین طور که سینی فرم میگیرد زیر لب فردین وار می خوانم: «منم که دلشاد اومدم/ بی غم و آزاد اومدم/ به عشق شیرین اومدم ....»
هوا محشر است. دو تا «سـاب گریپن*» اوج آسمان نیلگون را خط های پهن سفید میکشند و به شرق میروند. گاهی که هوا صاف است پروازهای نمایشی دارند. بی اختیار یاد تیم آکروجت تاج طلایی نادر جهانبانی می افتم و سالهای پیش از «دیو چو بیرون رود...»
سیر و پُر که صبحانه خوردم پیپ را روشن میکنم، پا روی پا میگذارم و به عبور بی صدای قایقی در رودخانه نگاه می کنم. کافرستان مثل همیشه امن و امان است.
- صبح بخیر
سرحال جواب میدهم
- بامداد نکو باد.
ظرف خیار و هویج رنده شده و کلم پخته در یکدست و ترازوی کوچک وزن کردن مواد غذایی برای شمردن کالری در دست دیگر پا به تراس می گذارد و پشت به آفتاب می نشیند روبرویم. خدا خدا میکنم که شروع نکند. اما میکند!
- زانو درد نگذاشت دیشب بخوابم. انگار کاسه زانوی راستم ترک ورداشته بخدا.
دوقاشق سبزیجات وزن شده میخورد. تکه نانی را توی ترازو می گذارد. چشمها را تنگ میکند به عقربه ترازو. عینک همراهش نیست.
- رسیدی علفهای باغچه را بگیر. نگاه کن ببین چه خبر است از علف هرز.
نگاه نمی کنم ببینم چه خبر است از علف هرز. پیپ حسابی چاق شده. بادِ ملایم دود را از لب هایم می دزدد و می برد. هیچیم نیست اما دلتنگی سبکی از راه میرسد.
- لادن ها داغون شدن از بارون. باید بجاش نشای میمون بکاریم تا دیر نشده... ووی ئی آفتاب کمرمه سوزوند!
به تکان کله یا بالا بردن ابرویی بسنده میکنم. صمن بکمن زیر دود توتون «کاپیتان بِلَک*» به افکار دور و درازی فرو میروم.
- رنگ زدن پذیرایی موند که. مهمونا دوروز دیگه میرسن سوئد و ما هنوز هیچ.
لالمونی گرفتم و کِرم دارم که حرفی نزنم! پیپ را از لب می گیریم و باقی چای دومم را سر میکشم. باد ایستاده و آفتاب قدری گرمتر میتابد. باز چند برش خیار و هویج و کاهو را می گذارد توی ترازو و حساب میکند. گمانم امروز فقط 500 کالری جیره دارد.
- این تلفن دندانپزشکی هم که همش مشغوله!
دلتنگی جان می گیرد، زور می گیرد و زمان توی کله ام دوربرگشت میزند. باشگاه بولینگ شرکت نفت اهواز و آبجوی شیشه سبز شمس. سینمای فردین. ماموریت گچساران با هواپیمای فرندشیپ. بی ام و مدل 2002 زرد قناری. عینک ری بن، آبادان شهر خومونه. مینی ژوپ، بندرپهلوی، دریا. دوران خوش ستمشاهی!
گردش ماه و سال... الله و اکبرِ پشت بام. شاه سگ زنجیری امریکا. جنگ جنگ تا پیروزی. دلخوش به این مقدار نباشید. راه قدس از کربلا میگذرد. صلح با صدام جنگ با قرآن است. مهر و تسبیح چینی. فرودگاه استکهلم «کله سیاه لعنتی* »
- انگار که ..... جمله اش روی انگار که سکته میکند و دستش را بالا میبرد
- اصلا تو گوش میدی من چی میگم، کجایی مرد؟ پناه برخدا!
کمی چای میخورد بدون قند. برمیگردد و از بالای حصار کوتاه موردها نگاهی به رودخانه می اندازد. تا اینجا بجز همان بامداد نکو باد تو بگو کلامی گفته باشم نگفته ام. پیپ را میگذارم روی میز. پا عوض می کنم و کمر را به پشتی گرم صندلی راحت باغ می چسبانم. صبرش تمام میشود و محکم می پرسد
- مگه من دارم با دیوار حرف میزنم!؟
جوابی که نمی شنود صدا را نازک می کند و سر و گردن می آید
- حال-لا فهمیدم چته. باز شد که آخر هفته میخوایم بریم خونه یکی و تو از حالا خیال داری جفت پا بری تو اعصابم، آره؟
پشت بندش قامت راست کرد. بشقاب نیمه خورده هویج و خیار و کلم را یک دست و ترازو را به دست دیگر گرفت و رفت تو. منهم بلند شدم ایستادم لبه تراس که پیپ را تمیز کنم. رودخانه بی شتاب در راه رسیدن به دریاچه است. پنجره آشپزخانه آنطرفتر پشت سرم باز است.
«فکر می کنه کیه. انگار پسر پطرس شاهه که با آدم یه کلمه حرف نمی زنه. معلوم نیست تو فکر کدوم زن و دختره توی این سن و سال...، شیطون میگه زنگ بزن اداره مهاجرت بگو هرچی تو مصاحبه از سیاسی بودن و زندان گفته دروغ محض بود کاغذ پاغذاش هم از دَم جعلی. بگم تا بلکه برمون گردونن همون خراب شده ای که بودیم.» همین طور هی می گوید و ظرف و ظروف را محکم می کوبد توی ظرفشویی.
مثل سگ از رفتارم پشیمانم اما لجاجت ایلیاتی اجازه یه معذرت خواهی معمولی از پنجره آشپزخانه را هم نمی دهد. حتی آنقدر جربزه ندارم که بروم بگویم ببخش، بخدا خودم هم نمیدانم چه مرگم بود این اول صبحی.
باقی روز رفت توی کون سگ ارمنی!
------------------------------------------------------------------------------------
juni یونی - ماه ششم سال . توضیح اینکه در زبان سوئدی«ج-J» وجود ندارد و این حرف «ی» تلفظ میشود.
Saab Gripen - هواپیمای جنگی ساخت سوئد
Captain Black - توتون معروف پیپ
Jävla svartskallar (کله سیاه لعنتی) - نژاد پرست های سوئد به مهاجرین خاورمیانه میگویند
مثل همیشه روان و زیبا
اما
اواخر ماه یونی
یعنی چه؟
این ملت آمریکانیزه شده....شاید نفهمد....شما هم که بسرعت اسکاندیناویزه شدین...
ahang1001 درود به شما
آقا ممنون برای تذکر بجا. واقعا اسکاندیناویزه شده ام! بهرحال یونی همان جون انگلیسی است. پانویس گذاشتم. روز خوش
ahang خانمه.
چندین سال پیش یکی از دوستان سوئدی به من گفت که مردم سوئد به دو گروه تقسیم میشوند؛ اونهایی که "ساب" میرانند, و آنهایی که "ولوو" سوارند. "سابی" ها کارگرند و "ولوویی" ها مدیریت. "ولوویی" ها اگر خیلی وضعشون بهتر بشه, بنز و ب ام و میخرند.
مخلصیم اسدولا جان!
اسدولا جان کیه؟
والا منهم نمیدونم اسدولا جان کیه! بعضی از دوستان بجای کامنت در مورد نوشته ها (که میتواند بحث و گفتگو ایجاد کند) متاسفانه آسمون ریسمون میبافن و گاهی هم کاملا بی ربط به موضوع که بجز حذف کاری نمی توان کرد.
اسدالله, وزیر دربار اون خدابیامرز بود که برایش هم از فرانسه خانم میاورد و هم از پشت بام, آخوند پرت میکرد پائین... اجل مهلتش نداد, وگرنه میتوانست که وقوع "انقلاب ناگزیر" را یک چندسالی به تعویق بیندازد... محمدرضا فاقد هوش و جربزه برای حفظ سنت کهن پادشاهی در میهن عزیز ما بود... نتیجه اینکه همه ما را دربدر کرد... وگرنه ما کجا و مردمی که بنویسند "جیم" و بخوانندش "ی" کجا؟
استاد محمد گرامی : اسدولا در عکس پایین پیغام برای شما گذشت اینجا و من خواستم به ایشان سلامی کرده باشم.
در هر صورت من این ترانه خیلی قشنگ ویلی نلسون به اسم "دیوارها سلام" را به شما تقدیم میکنم!
https://www.youtube.com/watch?v=_cwcETeIUUg
ضمنان این "دوپپلگانگر" شاهدوسته!
همشهري، بسيار قلم شيوايي داري و به روال هميشگي عالي بود ولي يه درد و غم متفاوتي داشت.
Mr. Bakhtiar - My father who grew up in Abadan, and is about your age, loves reading your stories. He says it reminds him of his childhood. He says you are a talented writer. Many people seem to agree with him as your blogs have the greatest number of clicks. And you don't even have to create 8 different usernames to leave comments for yourself and give yourself "thumbs up" like our resident fake "doctor" on this side of the site. And also unlike the fake "doctor" you have original talent, and don't have to copy and paste Wikipedia articles and BS poems
nspector_clouseau_watson
شاه دوسته؟؟!
کدوم شاه؟ شاه اکبر، شاه روح الله یا شاه علی چولاق یا شازده مجتبا؟!
Dear Anonymous_Observer
Thank you for those kind words you wrote about my stories in iroon.com
اما اجازه بده به فارسی ادامه بدم چون انگلیسی ام - بر خلاف سالهای شرکت نفت- مرتب گیرپاژ میکند و بدتر اینکه خدا سال است به زبانی گپ میزنم که جن هم زورکی میفهمد! اولا من از برو بچه های این سایت فقط جهانشاه جاوید را میشناسم که سابقه دوستی از راه دور ما برمیگردد به خیلی سال پیش و سایت «ایرانیان دات کام».
دیگر اینکه خاطره نویسی البته چهارچوبش معمولا واقعی است اما Material به کار رفته در داستان بیشتر زائیده فکر و خیال است که در عین حال پیچیده هم نیست. بهمین خاطر آشناست و به دل می نشیند. به پدرت سلام برسان و بگو یاد پخش زنده مسابقات فوتبال از استادیوم آبادان بخیر که «مالک جرموز» بجای اینکه گزارشگر بی طرفی باشد گاهی احساساتی می شد و پشت میکروفن از تیم آبادان طرفداری میکرد!