نامه ای به صادق هدایت

مهناز بدیهیان

 

شاید هنوز بدنیا نیامده بودم

روزی که تو در پاریس

تصمیم بخودکشی گرفتی

چه غم انگیز است تصور لحظه ای

که جان بلب رسیده ات را خاموش کردی

و فریادهایت در گلو خفه شد

 

حالا پیر تر از توام

در آن روز که مرگ را بخانه ات دعوت کردی

صدای تواما جوان تر از من است

درست مثل اینکه تو با ما

هرروز و هر شب

جهان را به تماشا نشسته ای

 

می بینی که در قرن بیست و یک

و در مملکتی که تو خون دل خوردی

 از رنج مردمان 

از دیدن و شنیدن فقر و دربدری

از حماقت و عقب افتاده گی

رنج ها چند برابر شده

فقر بیداد می کند

فحشا بی حساب

دزدی بی کلان

 

باید زنده میماندی

تا حالا خودکشی کنی

آنهم برای دلیلی بزرگتر!!