بوسه­ هامان

بوسیدیم زیر بمب­ های خانگی

زیر دست­های ترس و تردید.

بوسیدیم

در خیابان­های دربدری

در جاده­ های انتظار

و در شهر شیطان.

آن­ قدر بوسیدیم

که لب­هامان به جاودانگی رسید

زیر تمام باورها.

یکدگر را بوسیدیم زیر خبرهای دروغ

زیر تیغ جلادان

زیر آتش و خون

بوسیدیم

بوسیدیم

ساکت.

بوسه­ هامان هر روز طعم و رنگ تازه داشت:

بوسه­ ی غم

بوسه­ ی عشق

بوسه­ ی شوق

بوسه­ ی ترس

بوسه­ ی فریب

بوسه­ ی هلاکت

بوسه­ ی رفاقت

بوسه­ های تمنا و التماس ...

بوسه حرف می­زد

وقتی صدا خفه بود

و لب­هامان پناه­گاه امنی شد

 مهناز بدیهیان