...همین قدر می دانم که زندگی دوباره ام در دستان پسرکی که حفره ای را حفر می کرد و مرا از قعر توده ای خاک بیرون کشید، شروع شد.  مدتی گیج روی زمین داغ بی حرکت افتادم. درست نمی دانستم بقایای خرابه-مانند پیش رویم چه بود و نشان از کدامین آبادی داشت. شنریزه های اطرافم هم موقعیت مرا داشتند، رقبت یا رمقی به سخن گفتن نبود، مطمئن بودم که با شوکت گذشته فاصله زیادی دارم...دنباله متن

نمایش گالری در اندازه بزرگ