مجید نفیسی:
رادیو زمانه: امروز صبح عصمت خبر را به من داد: “شهروز در بیمارستان درگذشت.” چند سال پیش وقتی که کارش به بیمارستان کشیده بود و ما خیال میکردیم رفتنی است، به او در برلین زنگ زدم که گفت از درد لوزالمعده رنج میکشد. پیش خود گفتم اگر منظورش سرطان لوزالمعده باشد، مشکل بتواند دوام بیآورد. اما خوشبختانه شهروز از بیمارستان به خانه رفت و چند سال بیشتر کلاسهای “نگارش خلاقانه”اش را آنلاین گرداند، شعر سرود، ترجمه کرد و رمان نوشت.
اگر اشتباه نکنم اول بار او را در سال ۱۹۸۶ در استکهلم دیدم. تازه با دوستدیرینهی عصمت و من، آذر آشنا شده بود و میخواستند با هم زندگی کنند. فارسی را با لهجهی ترکی حرف میزد و من که بسیاری از دوستان تُرک زبانم را در میدانهای تیر از دست داده بودم از هم صحبتی با او لذت میبردم. البته کم حرف بود و با وجود این که در گذشته با “راهِ کارگر” کار میکرده، حالا دیگر از سیاست فاصله گرفته بود و فقط از ادبیات حرف میزد. نخستین کتاب شعرش “شولا در آب” را به من داد و از شعرهای تازهترش برایم خواند. از شعرش خوشم آمد و به او گفتم که مرا به یاد شعر منوچهر آتشی، بویژه “اسب سفید وحشی” میاندازد، که در آن کوچ نشینان تنگستانی به افسانهها پیوستهاند.
برو به آدرس
نظرات