Between Two Rains
 

In the respite between two rains
Put on your hat and scarf,
Take your white cane
And along the Pacific
Find a way
To the warm heart of the earth.

The one who lost belief in life
Has returned
In the form of a bird
Calling you incessantly
Over the sea.

One day
You surrendered his ashes
To the Pacific
From the deck of a ferry
And alongside his daughters
You wept deeply.

Now he wants
To speak with you
Of the short moments of life
Before another heavy rain
Separate him from you.

Majid Naficy
January 4, 2017


میان دو باران

 

در مهلتِ میان دو باران
شال و کلاه کن
عصای سپیدت را بدست گیر
و از کنار آبهای آرام
به دلِ گرمِ زمین
راه جو.

آن کس که باورش را
به زیستن از دست داده بود
اینک در هیاتِ پرنده‌ای
بازگشته است
و ترا از فراز دریا
پیاپی می‌خواند.

یک روز
خاکسترِ پیکرش را
از عرشه‌ی کشتی
به آبهای آرام سپردی
و همراه با دخترانش
سخت گریستی.

اکنون او می‌خواهد
از لحظه‌های کوتاه زندگی
با تو سخن بگوید
پیش از اینکه تندبارِ دیگری
او را از تو جدا کند.

مجید نفیسی
چهارم ژانویه ۲۰۱۷