Poisoned Apples

 

Last night
I saw you in my dream
Handing me an apple
That had a sweet charm
Like your dimple.
I wanted to take it
Toss it in the air
And place it on a mantle
As a fragrant fruit,
But suddenly remembered
Those nights of horror
When as a toddler
You had become restless.
Gasping for air
You would close your eyes
Behind your nebulizer
And vanish in a mist:
"... And Snow White
Tasted the poisoned apple
And fell to sleep
And the seven gentle dwarfs
Put her in a glass casket..."
Until one day Dr. Newton
Waved a lab report in the air,
Let it fall like an apple
And said: "Our apples are poisoned
And Your son  is allergic
To a chemical in apples.
Stop giving him apple juice
And apple sauce Daddy!"
I bent and kissed you.
You opened your eyes
And my world began to turn again.

Did I take your apple?

Majid Naficy
October 12, 1994

سیبهای زهرآلود

 

دیشب ترا به خواب دیدم.
سیبی به سویم گرفته بودی
که چون چالِ گونه ات
سِحری شیرین داشت.
خواستم آنرا بگیرم
در هوا بچرخانم
و چون دستبویه ای
سرِ رَف بگذارم
که ناگهان بیاد آوردم
آن شبهای هول را
وقتی که در نوباوگی
از تنگی نفس بی قرار می شدی
با چشمهای بسته
پشتِ دستگاهِ بُخور می نشستی
و در پرده ای از مِه
ناپدید می شدی:
"... و سپیدبرفی
سیبِ زهرآلود را چشید
و به خواب فرورفت
و هفتانِ مهربان
او را در تابوتی شیشه ای گذاشتند
تا این که ..."
یک روز, دکتر نیوتُن
برگه ی آزمایش را در هوا تکان داد
و گذاشت تا چون سیبی فرواُفتد
و گفت: "سیبهای ما زهرآلودند
و پسرت به یک ماده ی شیمیایی
در سیب حساسیت دارد.
دیگر بهش آبِ سیب
و پوره ی سیب مده باباجان!"
من خم شدم
و ترا بوسیدم
تو چشم گشودی
و جهانِ من دوباره به گردش افتاد.

آیا سیب را از تو گرفتم؟

 

مجید نفیسی

۱۲ اکتبر ۱۹۹۴