فکر کردم این گفت و شنود را باید در جایی ثبت کرد!
•••
حالا که به لطف اینترنت، هر ننهقمری از جلق زدن برای پورناستارهای لاس وگاسی تا قلههای علوم سیاسی به قدر دو برگ دستمال، یک شاش و ۱۰ دقیقه زمان فاصله دارد، ما نیز برای عقب نماندن از قافلهی گندهگوزی، ابتدا بر این و پس از کمی تعمق بر آن شدیم تا مانند سایر پیامبران خطهی نجاستپرورِ خاورمیانه، نوشتهای از خویش به یادگار گذاریم و در آن، تمامی مشکلاتِ جن و اِنس از حضرت کیومرث(ع) تا سَیّد سوشیانس(عج) را پنبهزده و پوزهی همهی استادان ریز و درشتِ یاوهگوی را به خاک صحنه بمالیم. بعدش دیدیم از آنجایی که کونگشادیِ عاریاییِ ما اجازهی تفکری عمیقتر از اندازهی مشخصی را به ما نمیدهد و از طرفی شیرینبختانه موسِم انتخابات هم بود، گفتیم کار خودمان را ساده کرده و خروسکی به عروسک انتخابات بزنیم. اما اشکال کار اینجا بود که اینبار، اندازهی بلاهت جاری در رفتار و گفتار بسیاری از هممیهنان همیشه در صحنهی این کارناوالِ رقتانگیز به قدری بود که خواهینخواهی واژهها به متلک و متلکها به فحش دگر میدیسیدند و این برای اندیشمند یگانه و سترگی چون ما پسندیده نبود. پس با صرف یک کاسه سنجد، بر کونگشادی ذاتیمان غالب آمده و ژرفای بیشتری به تفکرات خویش بخشیدیم و به لطف الهی دریافتیم که این هیپنوتیزم ملی، تبلور چیزی بزرگتر و ریشهدارتر است که تا آن، حل نشود خیلی چیزهای دیگر ویژتن! همین معضلی که عرض شد نیز بر جای خود باقی خواهد بود و آن چیزی نبود جز همان دو صفتی که کار مرا در نوشتن این سطور به اینجا کشانده بود. کونگشادی و گندهگوزی. یک کاف و سه گاف.
جانم برایتان بگوید که وقتی ما آردِ رفتار خودمان و دیگران را حسابی بیختیم و الک تحلیلمان را آویختیم، دیدیم ما ملتی هستیم با تفکری کشاورزی، ساده و خطی که تبلور همهی مصیبتهایمان همین کونگشادی و گندهگوزیمان است. برای دومی نیاز به پهلوانپنبههای بومی داریم و برای اولی نیاز به بهانههای صدمنیکغازِ خودساخته. بعدش فهمیدیم بیخود نیست که ترکیب مزخرفی مثل ملی-مذهبی از دل این جامعه در میآید و اینهمه طرفدار پیدا میکند چون ملیاش گندهگوزیمان را ارضا میکند و مذهبیاش کونگشادیمان را. تازه همینها را هم به عنوان مشکل قبول نمیکنیم و برای همین فرارِ از واقعیت و خودسازی است که سالهاست هی گُه روی گُه مالیدهایم و این همه تبصره در قوانین تخمیمان و ضربالمثلهای متضاد در اخلاق و ادبیاتمان و مغلطه در کلام و اندیشهمان داریم. حالا کافی است کسی پیدا شود و فقط کمی، یکی از این دو را قلقلک بدهد تا آن روی سگمان را برایش کار بگذاریم. کافی است در خلال کلامش هرچقدر هم که مودبانه و منطقی باشد بفهمیم که نادانیم. کارش تمام است و اگر طرف آنقدر ناشی بوده که قبلش کاری نکرده باشد تا مثل سگ ازش بترسیم خشتکش را روی سرش خواهیم کشید. خلاصه بیتوجه به اینکه به خاطر کونگشادیمان به چه اِدباری افتادهایم، همهی دنیا باید برای جهانپهلوانانمان حریم ول بدهند چون اینها تنها بازماندههای غروری گندهگوزانه هستند که با آن میتوانیم ثمرات اجتنابناپذیر کونگشادی خودمان را به گردن این و آن بیندازیم و درشیرهکشخانهی توهمات مِلّیمان خُمار پیروزیهایی باشیم که نهتنها هیچ نقشی در آنها نداشتهایم بلکه همانها را هم همین فرنگیهای مادر مرده برایمان کشف کردهاند وگرنه مانند اجداد فلکزدهمان تا همین ۲۰۰ سال پیش، از آنها هم خبری نداشتیم.
خودتان ببینید که از بعد از مشروطه و به دنبال آن، مدرنیتهی وارداتی، در این مملکت این همه پزشک و مهندس و کلاهبردار ریز و درشت تولید شده ولی به جز انگشتشماری که همانها هم یا مسخره شده و در انزوا ترکیدهاند یا دُمشان را روی کولشان گذاشته و از این لجنزار بُریدهاند، یک نخبهی فکری یا فیلسوف درست و حسابی به معنای مدرن آن عمل آمده که این مردم قبولش داشته باشند؟ اینها را هم که کنار بگذاری تهِ این تغار چهارتا ملا-مُکَلّای شارلاتان مثل شریعتی و سروش و گنجی تهنشین شدهاند که به جای اینکه کونشان را هم بکشند و تفکری تولید کنند محتویات رودهی تودههای عامی را گواریده، دوباره ریده و به خورد خودشان دادهاند! یعنی وقتی در همهجای دنیا، نخبگان، افکارعمومی را غنا میدهند توی این خلادانی، یک مشت آدم عصرحجری کسانی را به اسم نخبه میپذیرند که توانسته باشند سندهی قوانین جنگلیشان را به زَروَرَقِ زبانی پرمغلطه بپیچانند و تحویل خودشان بدهند تا مبادا این چرخهی کونگشادی-گندهگوزی از کار بازایستد و این جانوارن دوپا لحظهای به بیچارگی خودشان واقف شوند. بیخود نیست که توی چنین باغ وحشی روشنفکر میشود فحش و مُلّا میشود تاجِ سر.
حتمن دیگر تا الان رگ غیرت خاورمیانهایِ گردن و یک جای دیگرتان حسابی شق شده و بعد از یک خروار فحش آبنکشیده که نثار اناث و ذکور خانوادهی نویسنده کردهاید، دارید به خودتان میپیچید که مگر دیگر ملل، آدمهای کونگشاد و گندهگوز ندارند که به ما فرزندانِ خلفِ حسینبنکوروش گیردادهای؟ باید عرض کنم دارند ولی نه بر خلاف ما هر دو را با هم و آنهم در تمامی لایههای اجتماعی. ملل پیشرفته که قابل شما را ندارند ولی شما عجالتن آقایی کنید و همین اعرابِ به قول دوستانِ گوسپندخورمان، سوسمارخورِ آن طرف خلیج همیشه پارس را ببینید. درست است که کونگشادند ولی گندهگوز نیستند. پول بادآوردهشان را میدهند تالایقترینها(حالا اگر عرب هم نبودند به احلیلشان) برایشان کار کنند، تولید کنند و حتا بهشان مشاوره هم بدهند که پولها را چطور خرج کنند ولی ما چی؟ ما نه. ما گندهگوزیم. نمیتوانیم راحت بتمرگیم و نان و ماستمان را زهرمارمان کنیم. باید حتمن همه چیزمان ایرانی باشد. پس میزنیم زیر پِلِ همهچیز چون علممان باید ایرانی باشد، اقتصادمان باید اسلامی! باشد و باید سرآمد همهی جهانیان باشیم. ولی از آن طرف چون کونگشاد بودهایم و برای چنین گندهگوزیِ بیبَر و بنیادی، تفکر و ابزار لازمش را تولید نکردهایم، یک آخوند زپرتی بیسواد را از توی خلای حوزهی جهلیه در میآوریم و تا عرش بالا میبَریم تا از دهان متعفنش برایمان بریند که اقتصاد مال خر است و استاد دانشگاه و هنرمند و سیاستمدارمان هم هرهر از خنده ریسه بروند و عبد و عبید چنین الاغ بیپدرومادری بشوند. بعد همه با هم مثل شترِ مست، حشری بشوند و شال و کلاه کرده به جنگ امپریالیسم بروند. اما امان از کونگشاد و راه سخت! بعد از ۳۷ سال عروگوز کردن، در جا زدن و رودست خوردن از خودشان و دیگران، به چنان فلاکتی میافتند که برای پس گرفتن پول خودشان، از رهبرمعظم تا پیشهورش باید جلوی همان امپریالیسم تعظیم و التماس کنند تا بلکه تُفی به ماتحتشان بیندازد. و بعد چه؟ دوباره گندهگوزی! حکومتش اسم این لواط اجباری را میگذارد پیروزی و نرمش قهرمانانه و کم آوردنِ دشمن و ملتش طرف معاملهی ایرانی را میکند بزرگترین سیاستمدار قرن. نان قرض دادن حکومت و ملت به همدیگر را میبینید؟
فکر کردهاید بیخودیاست که تمام رفتار ما ملت از سر تا دُم، اینهمه درهم برهم و پیچیده است؟ ما برای توجیه گندهگوزی مفرط خودمان نیاز به قهرمانان بادکنکی و برای توجیه تنبلیِ فکریمان نیاز به حکومتی خودکامه داریم که تقصیرها را گردنش بیندازیم و بتوانیم کونگشادی مزمن خودمان در نیافتن راهی برای خلاصی از این دور باطل را توجیه کنیم و حکومتاسلامی هم در گیرودار همسازی و همنوازی با امتش این را خوب فهمیده. چیزی که شاه نفهمید و برای همین هم بود که هرچند گندهگوز بود ولی وقتی فهمید که با کونگشادی کاری از پیش نمیرود و خواست به ملت حالی کند که مدرن شدن تلاش میخواهد، با وعدهی آب و برق مجانیِ آن سید بیهمهچیزِ هندی و دارودستهاش، همین ملتِ کونگشادِ طمعکار، زیرآبش را زدند.
گفتم شاه، همین به اصطلاح اوپوزیسیونِ برانداز را نگاه کنید! ۳۷ سال است که یک بند به طبل ۶۰ سال پیش میکوبد. مطلقن کوچکترین تولیدی نداشته. نه یک برنامهی منسجم و نه انگیزهای برای تکان دادن به تنِ لشش. فقط با زیر بغل عرق کرده، کراوات زده و تمرگیده یک گوشه و با خاطرات خوش خودش جلق ذهنی میزند. بخش بزرگی از آن مثل یک سگ هافهافوی پیرِ بیدندانِ کونگشاد، هر از گاهی یک واقواق بی اثری هم میکند تا شاید دولت امریکا سهمی از بودجهی مبارزه با دیکتاتوری را مثل استخوان، جلویش بیندازد و در این راه از پایین کشیدن شلوار رقبا جلوی دوربین تلویزیونهای صد من یک غازهم ابایی ندارد. تازه اگر پا بدهد حاضر است از خود همان رژیمی که وانمود میکند در حال مبارزه با آن است، یواشکی صدقه هم بگیرد و برایش پااندازی هم بکند تا خدای نکرده یک دم از آلاف و اولوفش عقب نیفتد. بخش دیگرش هم در چرخهی تکرار ایدئولوژیهای بیپایه و مایهی خودساختهای که آنهم ریشه در کونگشادی و کینههای یک مشت روستاییزادهی عقدهای دارد با استقامتی حیرتانگیز در برابر تفکر و تعقل و با قربانی کردن آخرین نفرات بازمانده از سلاخیهای خونبارَش، گدایی پول و اعتبار از امپریالیسمی را میکند که هنوز مدعی دشمنی با آن است!
همانطور که گفتم بر خلاف تصورِ چیزی که خودش را اوپوزیسیون نامیده، حکومتاسلامی، هم به کونگشادی ملت پِی برده و هم به گندهگوزیشان و بین این دو تعادلی را برقرار کرده که تا امروز آن را سرپا نگهداشته. کاری که شاه بلد نبود بکند. خودتان بهتر از من میدانید که تا وقتی درجهای از تعادل در ساختاری نباشد آن ساختار سر پا نمیایستد. هرچقدر ضعیف یا ناکارآ هم که به نظرمان بیاید باید دستکمی از تعادل بین اجزای آن باشد تا بتواند ساختار نامیده شود. این آن چیزی است که اوپوزیسیونِ درب داغان و احساساتی ما نمیخواهد بپذیرد چون اگر بپذیرد در راه عقلانیت قدم گذاشته و باید عواقبش را هم پذیرا باشد و این یعنی التزام به تفکر و چارهجویی و برنامهریزی ممتد. چیزی که کونگشادیاش را تهدید میکند. اینجاست که گندهگوزیها شروع میشود. یک طرفش تمام دنیا را در برابر شاهنشاه قرار میدهد تا کونگشادی خودش و گندهگوزی شاه را گردن دیگران بیندازد و طرف دیگرش با عکسهای دههی پنجاه، دل خودش را خنک میکند و ملت را حیوان مینامد ولی از یادش میرود که خودش هم همان خُلقیات را دارد و اینجاست که باز این مدار، بسته میشود.
حالا اینها را ول کنید و توی خود همین حکومت بیایید و جریان اصلاحات را ببینید و با همین سنگ، محکش بزنید. کونگشادی در لایههای جریان خودخواندهی اصلاحات به اندازهای است که بعد از اینهمه سال هنوز برنامهی مشخصی ندارد و نگفته دقیقن چه چیزی را میخواهد و میتواند اصلاح کند. تنها کاری که یکی دو بار توانسته بکند در اقلیت قرار دادن جریان تندرو بوده که حتا در همین اندازه هم مثل خر ِلَنگی، زیر بارش مانده و باید هم بماند چون از انفعال چیزی عمل نمیآید. البته زیاد خودتان را ناراحت نکنید. بدانید که همین بیبرنامگی و انفعال است که آنرا میان طرفدارانش محبوب کرده چون اگر برنامهای مدون و با ضمانت عملیِ متکی به تلاش ملی داشت، در میان ملتی به این درجه از کونگشادی، محبوبیتی پیدا نمیکرد. این جریان فقط مامور است تا هر دو سال یکهفته، کاری کند تا ملت، گندهگوزیشان ارضا شود و فکر کنند دارند کار مهمی میکنند و در سرنوشت خودشان سهمی دارند که البته بیشتر از این هم حقشان نیست و خودشان هم بیش از این نمیخواهند. همین تعامل بین نظام و ملتی کونگشاد و گندهگوز است که کار حکومت در افسار زدن به عوام کالانعام را آنقدر ساده میکند که خودشان میشوند کارگزار نظامی که ظاهرن میخواهند سر به تنش نباشد. تا آنجایی که فکر میکنند رای دادن به چند جانیِ علیه بشریت، رفراندم است. از این سادهتر میشود سختیِ کاری مثل رفراندوم در حکومتاسلامی را با یک گندهگوزی ساده در این حد تنزل داد؟ بهخدایی که نیست اگر بشود.
و اما ساختار انتخاباتمان. آنهم مثل هر چیز وارداتیِ دیگری که به محض ورود به این خراب شده به گه کشیده میشود نسخهی ایرانی شدهای از انتخابات امریکاست با این تفاوتِ اساسی که آنجا، پول که یک زبان بینالمللی و همهفهم دارد حرف آخر را میزند ولی اینجا زور. حالا بیایید ببینیم چرا زور. جوابش ساده است. گوش کردن به زبانِ پول، دانش، پشتکار و سیاست میخواهد و این در تضاد کامل با کونگشادی مزمن ماست. اینجاست که این انحصار به دست کسی میافتد که زور بیشتری دارد. ولی برای اینکه این ملتِ کمسوادی که با توهمِ دموکراسیِ مدلِ اسلامی-سوسیالیستیِ خودش انقلاب کرده و طبقهی بیهویتِ درسخواندهاش برای قبول شدن در کنکور، سفرهی ختم انعام و ابوالفضل نذر میکند و گندهگوزی یک جامعهی ظاهرن مدرن را با کونگشادی یک جامعهی بدوی درآمیخته، به ماتحتش فشار نیاید، یک سیرکی برایش درست کردهاند از دو جریان(و نه حتا حزب) که معلوم نیست در آن کی به کی است. به هم یار قرض میدهند و این شرکتکنندگان بیچاره هم درست مثل تست کنکورشان جلوی اسمی که از قبل خواندهاند تیک میزنند. تو بگو به کی رای بدهم تا من فکر کنم مبارزه کردهام و به خودم افتخار کنم. گندهگوزی و کونگشادی! اینطوری است که قصاب دیروز و پریروز با یک اسم جدید از همه چیز تبرئه میشود و ابلهی به یاد مقتولان، آب در چشم میدواند و به قاتلانشان رای میدهد وانگار که خایهی غول را شکسته باشد، عکس شاهکارش را با دیگران به اشتراک هم میگذارد! خوب که نگاه کنید میبینید درست همان داستان شفاعتی که قولش را در آن دنیا به شیعیان بیسواد خود دادهاند، در همین دنیا دارد برای خودشان کار میکند. بزن، بکن، بدزد، بکش و رستگار شو.
فارغ از اینکه در این مملکت چه میگذرد و به کجا خواهیم رفت تنها وجه دردناک قضیه برای آدمی مثل من این است که با روی کار ماندن حکومتاسلامی، نسلی تربیت شده که این دو خصلت را به چنان درجهای از شدت کسب کرده و بازتولید میکند که آدم سرسام میگیرد و بدتر از آن، اینکه بهنظر میرسد دستکم در میانمدت، راهی برای فرار از این چرخهی فلاکتبار وجود ندارد.
خب! کونگشادی ما اجازهی نوشتن بیش از این را نمیدهد پس نه خودم را خسته می کنم و نه شما را کلافه. پیشنهاد میکنم شما هم مثل من هر جا در تحلیل رفتارهای چپکی خودتان و دیگر هممینهانتان به دیوار سفت خوردید، با همین دو شاخصِ ساده موضوع را محک بزنید تا به اعجاز آن پی ببرید و بیخود هم زحمت نقد این نوشته را به خودتان ندهید چون اگر سواد نقدش را نداشته باشید که گندهگوزی زیادی کردهاید و اگرهم داشته باشید من آنقدر گندهگوزم که نخواهم پذیرفت. پس شما هم نه خودتان را خسته کنید نه مرا کلافه.
-دو دوزه
•••
با درود
جسته گریخته با افکار و شیوه بی تکلف نگارشی شما افتخار آشنائی داشته و پرخاش بی مهابای شما را صمیمی تر از سایر مطالبی که «محصولات حکومت اسلامی» نگاشته و منتشر می کنند برآورد می کنم.
شما در این متن به زبان قریب به اتفاق مردان ایرانی (از جمله قلمبدستان دوران حاضر) و خطاب به ایشان سخن گفته و ایکاش نکته آموزنده ای نیز در خلال صحبت می گنجاندی! ولی نه؛ شما تنها به ذکر معلول ها پرداخته و با تعمیم راحت طلبی و خصلت ملی ایرانیان خواندن آن، پیشاپیش پاسخ به سئوال چرا حوصله و زحمت ریشه یابی بخود نداده و به گلایه اکتفا نموده اید را توجیه کرده اید؛ و این نقد نیست، بلکه فرار از واقعیاتی ست، که خود آنرا تقبیح کرده اید.
نه فقط بزرگی یا کوچکی اندام بشر تابع داده های اقلیمی محیط زیست او ست، نه فقط رنگ پوست او متاثر از گازهای متصاعد شده از خاک زمین محل سکونت او ست، نتنها گشادی و تنگی سوراخ بینی :) ، رنگ مو و چشم انسان تابع آب و هوا و شرایط اقلیمی ست... بسیاری از خصلت های نهادینه شده در وجود نسل های حاضر نیز انتخاب های طبیعی ای هستند، که جبر داده های اقلیمی بر بشر تحمیل نموده، در کُنه وجود وی نهادینه کرده و به او شکل و هیبت کنونی داده اند.
زنجیره ی تسلسل این داده ها و تاثیرات آنها بر جسم و روان انسان ها بدانجا کشانده شده، که در مجموع با داده های دوگانه ی شمالی و جنوبی سر و کار داشته و داریم: نیمکره ی سرسبز شمالی با ناهنجاری های سهمگین محیط طبیعی، انسان ها را موجوداتی سختکوش، خلاق با روحیه ی قهرمانی و عملگرا تربیت کرده؛ فراوانی انرژی خورشیدی رایگان مردم نیمکره ی جنوبی را مردمی کمخواه، راحت طلب، عارف مآب و رخوت زده!
در شهری شمالی که بخش بزرگ اراضی آن در گذشته ی نچندان دور باتلاق و برکه های خوف آوری بیش نبودند؛ حفر کانالی که باتلاق و برکه های خیس و نمور را به مرتع و مزرع تبدیل کند، صدها انسان زحمتکش را به کام مرگ فرستاد؛ در همانزمان مردم میهن ما، با برخورداری از سرزمینی پهناور، بهار تا اوائل پائیز را در مناطق سردسیر به دامپروری و زراعت می پرداختند و سپس آنجا را به قصد کوچ به مراتع گرمسیری ترک می کردند! مزرعه و باغ خود را در پای چشمه ای که از دل کوه جاری بود قرار می دادند؛ بخش بزرگی از غلات از طریق «دیمی» یعنی آبیاری توسط باران تولید می شد؛ زمستان کوتاه موجب نگرانی شدید آنها نمیشد. فتالیسم رایج، کمخواهی، شیوه نگرشی تسلیم و توکل، روش باری بهر جهت، استدلال «حالا تا فردا...کی مرده، کی زنده» و صدها پدیده نظیر آنها، همه و همه از این جا نشات می گیرند!
پس ما از چنین مردمی با چنین تاریخچه و فرهنگ منحط، انتظار شیوه رفتاری نظیر مردمی چنان با تاریخ و گذشته ای چنان نمیتوانیم داشته باشیم. بنابرین مخاطب ما می بایستی انسان هائی باشند که مدعی هستند به جهش و انقلاب باورمند هستند و تاریخ تمدن بشریت را میراث آحاد انسان ها میدانند، حتی اگر نیاکان دیگر ملل مصائب تاریخی را تجربه کرده باشند، عبرت و بهره گیری از آنها را حق آزاد و انسانی همه ی جوامع انسانی دور یا نزدیک به محل وقوع آنها می دانند.
منظور کسانی ست که مدعی اند از بند جبر زمانه گریخته و وارسته و آگاه هستند؛ کسانی که مدعی اند از بند اوهام بومی رها شده و اندیشه شان متکی به خرد و منطق منتج از آموزه های آموزگاران بزرگ بشری ست.
واپسگرایان، انگل های اجتماعی، سرسپردگان حکومت وقت، دریوزگان سفره قدرت، بردگان باور های منحط یا افراطی و روشنفکرنمایان الکی خوش، جایی درین مقال ندارند. کسانی که اگر جیره دولتی شان که از محل درآمدهای حاصله از فروش نفت و گاز طبیعی تامین می شود قطع شود، واقعیت وجودی بی مصرف و زندگی انگلی شان تازه آشکار می شود!...این قشر در حال حاضر سرنوشت سیاسی و اجتماعی میهن و مردم ما را در دست داشته و مثلاً آنرا اداره و مدیریت می کند و تا مادامی که ماشین حکومتی در اختیار آنهاست، آش همین آش و کاسه همین کاسه است! بدون در اختیار داشتن ابزار و آلات نظری و عملی و نهادهای دولتی و مردمی نمیتوان تاثیر تعیین کننده ای در روند و شئون اجتماعی داشت.
از فرصت استفاده و اشاره ای نیز به منابع انرژی و پدیده های نفت و گاز کنیم:
از آنجا که بخش بزرگی از ذخایر نفت و گاز جهان در مرزهای ایران عصر هخامنشی قرار گرفته اند، از آنجا که پس از یک هزار سال تاریکی تاریخی، حکومت ساسانی مجددا همان مرزها را به تصرف ایرانیان در آورد و هم از آنجا که جسته گریخته خوانده ایم، ایرانیان از دیر زمان به منابع انرژی نفت و گاز اهمیت داده و در مواردی از آنها بهره برداری نموده اند، تلاش خودخواهانه آنها در تصرف این سرزمین ها و بجای گذاشتن این میراث برای آیندگان را تحقیر نکنیم! رسم و سنت خودخواهی های دولت های ملّی هنوز رایج و لابد تا صدها سال آتی نیز ادامه خواهند داشت! معتقد هستم، جای بررسی و پژوهش در مقوله ی آگاهی دیرین دو سلسله یادشده به منابع انرژی زای فسیلی از سوی پژوهشگران ایرانی و غیره، خالی به نظر می رسد!
اشکال را در سیاست های خودخواهانه و آماده خورمآبی چند نسل گذشته جستجو کنیم! این میراث و درآمدهای حاصله از آن که در حقیقت ثروت عظیم و پایه ی اقتصادی مستحکمی برای خلق و ابداع فرهنگ اجتماعی بالنده ی مردمی ثروتمند و بی نیاز در محدوده جغرافیائی میهن ما ست، فقط در اثر بی لیاقتی، بی کفایتی و بی درایتی چندین دولت گذشته، به بلای جان مردم و جامعه ما مبدل شده است!..
-فرامرز
نظرات