در ابتدای سخن، خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگار که ما را آفرید؛
........................................................
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولى
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
بله یاران گرامی و عزیزان جان، "تقابل میان عقل و عشق" از مباحث شيرينى است كه در ادبيات فارسى و عرفان درباره آن بسيار سخن گفته شده است .
در اين باره سه نظر عمده در ميان متفكران و عارفان مسلمان ديده مى شود:
1 . برخى از متكلمان و فلاسفه اصالت را به عقل مىدهند . در نظر اين گروه، تنها ارزشى كه انسان را به سرمنزل مقصود مىرساند عقلاست و عشق سخنانى موهوم وخيالاتى باطل است كه به علتسوء مزاج بر انسان عارض مىشود . اگر هدف معرفت الاهى و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگى به شمار مىآيد و عشق گم كردن راه است .
2 . برخى از عرفا اصالت را به عشق مىدهند و بر اين اعتقادند كه عشق به معناى فنا در معشوق است و با منفعت و منطق منفعتطلبانه كه راه عقل شمرده مىشود سازگار نيست; بنابراين، «عقل را با عشق دعوى باطل است» ; زيرا عقل پاىبند انسان است و عشق رها شدن از اين پايبندىها .
3 . در مقابل اين دو گروه عرفاى محقق و حكماى عارف قرار دارند معتقدند عقل و عشق منافى هم نيستند، ارتباطى تنگاتنگ دارند و انسان براى رسيدن به مقصود نهايى (لقاء الله) به هر دو نيازمند است .
صراحى اى و حريفى گرت به چنگ افتد
به عقل نوش كه ايام فتنهانگيز است
حاشا كه من به موسم گل ترك مى كنم
من لاف عقل مىزنم اين كار كى كنم
مشورت با عقل كردم گفت: حافظ مى بنوش
ساقيا مىده به قول مستشار مؤتمن
(حضرت حافظ)
براى روشن شدن ارتباط و مصاف عقل و عشق و تبيين دليل نظريهها، تعريف عقل و عشق ضرورت دارد.
عقل چيست؟
شايد اين ادعا صحيح باشد كه تعريف هيچ واژهاى به اندازه تعريف عقل مشكل نيست; زيرا پى بردن به حقيقت عقل بسيار مشكل است . در طول حيات بشرى تعاريف مختلفى از عقل ارائه شده است كه چه بسا در مقابل هم قرار دارند . به هر حال، در نظر متفكران و اندیشمندان، عقل به دو بخش نظرى و عملى تقسيم مىشود . عقل نظرى عبارت است از قوه اى در آدمى كه به واسطه آن تفكر مىكند و سخن مىگويد و مطالب را از هم تميز مىدهد; به عبارت ديگر، عقل نظرى قوه درك كليات است.
عقل عملى قوه تدبير زندگى و سعادت اخروى يا قوه تميز خوب و بد است . عقل به اين معنا دو مرتبه دارد: يكى آنچه فقط به تدبير امور زندگى دنيوى مىپردازد و عقل مصلحتانديش (فردى يا جمعى) است و از نظر حكماى ما، به تبع قرآن و حديث، عقل بدلى، نيرنگ و شيطنت است . نه عقل حقيقى و دوم عقل ايمانى كه شهوات و تمايلات باطل را در بند مىكشد و سعادت دنيوى و اخروى انسان را حاصل مى كند.
عقل ايمانى چو شهنه عادل است
پاسبان و حاكم شهر دل است . . .
عقل در تن حاكم ايمان بود
كه ز بيش نفس در زندان بود . . .
عقل ضد شهوت است اى پهلوان
آنكه شهوت مىتند، عقلش مخوان
(حضرت مولانا)
بنابراين، در يك نگاه كلى، عاقل كسى است كه داراى قدرت فهم و تجزيه و تحليل است; عنان زندگى خود را به دست عقل داده و شهوات و نفسانيت را در بند كرده است.
عشق چيست؟
عشق از ماده «عَشَقَ» بر گرفته شده است و در عربى نام گياهى است كه به هر چيز برسد در آن مىپيچد; آن را تقريبا محدود و محصور مىكند و در اختيار خود قرار مىدهد . اين گياه در فارسى پيچك خوانده مىشود . در انسان حالت محبت شديد كه او را منحصرا متوجه محبوب مىكند، نوعى يگانگى بين فرد و محبوبش به وجود مىآورد و همه چيز فرد را در اختيار محبوبش قرار مىدهد، عشق خوانده مى شود.
عشق دو مرتبه دارد: يكى عشق مجازى كه شايد ترجمه آن به دلبستگى مناسبتر باشد; يعنى عشقى كه نفسانى و غريزى است و با رسيدن به معشوق و مقصود و اطفاى غريزه خاموش و ساكت مىشود; و ديگر عشق حقيقى و روحانى كه روح انسان و حقيقت انسان با آن همراه است; زيرا انسان، عاشق خدا است و همواره مىخواهد با او متحد شود; و اين همان معناى فنا فى الله است.
بطور کلی، عشق عبارت از افراط در محبت است ؛
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قير روشن شدم از نور عشق
عرفا فقط عشق حقيقى را عشق مىدانند كه همان فناء فى الله و عشق به معشوق حقيقى است و هيچ گاه خاموش نمىشود . درباره عشق حقيقى و ممدوح در روايات آمده است:
«قال رسولالله (ص) افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجده»
با فضيلتترين مردم كسى است كه به عبادت عشق مىورزد و دستبه گردن آن مىآويزد و آن را با قلبش دوست دارد و با بدنش به آن اقدام مىورزد . . . .» روشن است كه عبادت وسيله تقرب به معبود است و عشق به عبادت مقدمه عشق به معبود .
البته رسيدن به كنه عشق حقيقى و بيان آن امكان ندارد . بنابراين، ادبيات عرفانى به تمثيل روى آورده و كوشيده استبا بيان تمثيلى شمهاى از آن حقيقت را بازگو كند .
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل مانم از آن
(حضرت مولانا)
مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد
بشوى اوراق اگر همدرس مايى
كه علم عشق در دفتر نگنجد
(حضرت حافظ)
مصاف عقل و عشق :
به نظر مىرسد، با روشن شدن تعريف عقل و عشق، نظر دقيقتر به ارتباط آنها ممكن گرديده است . مىتوان اين بحث را در چهار بند خلاصه كرد:
1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد كه تمام توجهاش دنيا و زندگى دنيوى است، اين عقل مصلحتانديش را با عشق كارى نيست; از بن با آن مخالف است و آن را فقط خيالات عاشقانه و هوسهاى جوانى مىپندارد; اما منظور عرفا و حكماى ما از عقل اين عقل نيست; زيرا اين عقل در حقيقت بىعقلى بزرگ است .
2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازى يعنى دلبستگى به شهوات و نفسانيت و غرائز است، عقل خدابين و ايمانى چنين عشقى را محكوم مىكند; زيرا عقلى كه رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمىپسندد; مخصوصا اگر شهوت به حد افراط برسد .
3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ايمانى و مراد از عشق، عشقى حقيقى و فناء فى الله باشد، اين دو در مراحلى درگيرى دارند; زيرا عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضا و جوارح آدمى را به بند منفعتطلبى خود در مىآورد; و عشق كه عبارت از ايثار و از خودگذشتگى و فداكارى در راه معشوق است، به هيچ وجه با خودمحورى سازگار نيست .
عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده
به جز از عشق تو باقى همه فانى دانست
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى
ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست
...
راهى است راه عشق كه هيچش كناره نيست
آن جا جز آن كه جان بسپارند چاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مى بيار
كان شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست
...
حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است
كسی آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد
...
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
...
امثال اين تعبيرات در اشعار فارسى فراوان است; زيرا كار عقل مصحلت انديشى و مصلحتطلبى است و كار عشق از خود بى خود شدن . عرفا كاملا منكر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان براى ترقى در عالم معنا لازم مىدانند; البته وقتى انسان به عالم بالا رسيد، ديگر به آن نياز ندارد; به عبارت ديگر، در مرحله اول لازم است و در مراحل بالاتر حجاب و زيان . سعدى در اين باره چه خوش مى گويد:
«عقل با چندين شرف كه دارد نه راه است بلكه چراغ راه هست، و اول راه ادب طريقت است و خاصيت چراغ آن است كه به وجود آن راه از چاه بدانند و نيك از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق كنند و چون آن دقايق را بدانست برين برود كه شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود بمقصد نرسد .»
عرفان، رهروان راه عشق را دعوت مى كند از استدلالهاى خشك و خستهكننده كه چه بسا ره به جايى نمىبرد، لحظهاى فاصله بگيرند و گوش و چشم خود را به حقايق ازلى و ابدى عالم باز كنند . تلاش عرفان باز كردن راه شهود است . شهود معنوى كه آمد و روح صيقل خورد، حظ روحى حاصل مىشود و خدا بندهاش را به آن مسيرى كه لازم انسانيت او است، سوق مىدهد; زيرا در وراى قيل و قالها حقيقتى وجود دارد كه نياز است از آن سخن گفته شود; و آن معرفت عشقى است كه حكمت به معناى حقيقى كلمه است و اگر كسى به آن عرفان راه نيابد، حقيقت درونى خود را نشناخته است.
4 . عشق حقيقى و عقل بالغ هيچ منافاتى با هم ندارند و در سير و سلوك روحانى همواره همراهند; زيرا عشق به معناى فناء فى الله است و عقل برين به معناى ذوب شدن در توحيد .
«انسان آنگاه كه به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمد كه عقل حقيقى همان «عقل برين» است كه او دارد و ديگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند .»
فیض کاشانی در این باره می فرمایند :
كوه عقل و بيابان جنونم دادهاند
حيرتى دارم از اين، كين هر دو چونم دادهاند
بنابراين، در بررسى رابطه عقل و عشق سه گزاره مهم رخ مىنمايد و جلوه گری می کنند که توجه شما دوستان عزیز و همراهان فرهیخته را به آن جلب می نمایم :
1 . عشق محصول شناخت است . انسان با براهين عميق عقلى یا همان عقل نظرى به خدا ايمان مىآورد و با عزم و شوق و عشق و اخلاص از راه عقل عملى به او راه مىيابد . اما اين مرحله اول راه است .
2 . عقل در برابر عشق باطل مىايستد و آن را كه در بند شهوات بودن است، محصور و محكوم خود مىكند . عقل شهوت و غضب و غرایز را در بند مىكشد و به خدمت انسان در مى آورد .
3 . انسان وقتى به مرحله عشق رسيد، عقل متعارف را كنار مىگذارد " چنان كه انسان مؤمن در مرحله ابتدايى عقل بدلى را كنار مىنهد " و آنگاه به مقام حقيقى عقل بار مىيابد . در اين صورت عشق فرمانرواى عقل است . عشق در وجود انسان مانند حاكم است و عقل وزير و مستشار او به شمار مى آيد . در اين مرحله، انسان سالك به مقام جمع عقل و عشق مىرسد; زيرا عقل برين همان عشق به عبادت و فقط ديدن معبود است .
پس در این میان، رابطه عقل و عشق تا كجا است؟
مشورت با عقل كردم گفت حافظ مى بنوش
ساقيا مى ده به قول مستشار مؤتمن
چنان كه گذشت، عقل متعارف و عشق حقيقى در مراحل اوليه با يكديگر درگير مىشوند; اما سالك در مراحل نهايى عقل متعارف را كنار مىگذارد و به عقل برين مىرسد . در اين مرحله، عقل كاملا با عشق هماهنگ مىشود . بنابراين، مناسب مىنمايد در اين مجال هر چند به اختصار چگونگى ارتباط عقل و عشق سالك راه يافته به كوى دوست بررسى شود .
عرفا در كتب خود رابطه عقل و عشق را به خوبى تبيين كرده اند . از آن جا كه تحليل همه اين آثار ممكن نيست، تنها يك كتاب به اجمال تحليل مى گردد .
عشق واقعى ديدنى و چشيدنى است نه گفتنى، پس انسان كامل به مقصد و مقصود خود كه همان سير الى الله و لقاء الله و ديدار يار است، نائل مىآيد و از شراب سکر آور آن ذره ذره می نوشد و سرمست و مدهوش می گردد.
«اى درويش، عشق براق سالكان و مركب روندگان است . هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در يك دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاك و صافى گرداند . سالك به صد چله آن مقدار سير نتواند كرد كه عاشق در يك طرفة العين كند . از جهت آن كه عاقل در دنيا است و عاشق در آخرت است و نظر عاقل در سير به قدم عاشق نرسد .»
شيخ اشراق مى گويد:
گر عشق نبودى و غم عشق نبودى
صدها سخن نغز كه گفتى كه شنودى؟
گر باد نبودى كه سر زلف ربودى
رخساره معشوق به عاشق كه نمودى؟
عشق، نهايت زيبايى است و دست عقل متعارف از ادراك سر جاودانگى آن كوتاه است; چنان كه شیخ عطار در این باره مى گويد:
عقل كجا پى برد شيوه سوداى عشق
باز نيابى به عقل سر معماى عشق
خاطر خياط عقل گرچه بسى بخيه زد
هيچ قبايى ندوخت لايق بالاى عشق
****************************
در مصاف عقل و دل پیروز میگردد دلم
بچه شیرعشق من بر فیل فائق میشود
م.س شاهد
تقدیم به نغمه گر عشق ١١ بهمن ٩١
باز هم سپاسگزارم از این شرح در بیان عشق وعقل....مانا باشید.
فیض کاشانی :
كوه عقل و بيابان جنونم دادهاند
حيرتى دارم از اين، كين هر دو چونم دادهاند
با ادب و عرض سلام و احترام به محضر استاد بسیار عزیزم و نازنین پدر مهربانم جناب دکتر سراجی
استاد عزیزم، از این همه لطف بی بدیل حضرتعالی و حمایتهای معنوی نسبت به خودم احساس غرور می کنم. انشاءالله هزاران سال پاینده باشید.
با مهر و یک دنیا احترام // نغمه گر عشق
خانم اوستا ی عزیز از الطاف پر مهرتان بینهایت سپاسگزارم.
پاینده باشید در سایه سار عشق
خانم ولیزادۀ عزیز، یک دنیا سپاس از حضور شما.
سایۀ مهرتان مستدام
عرفا فقط عشق حقيقى را عشق مىدانند كه همان فناء فى الله و عشق به معشوق حقيقى است و هيچ گاه خاموش نمىشود . درباره عشق حقيقى و ممدوح در روايات آمده است:
«قال رسولالله (ص) افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجده»
با فضيلتترين مردم كسى است كه به عبادت عشق مىورزد و دستبه گردن آن مىآويزد و آن را با قلبش دوست دارد و با بدنش به آن اقدام مىورزد . . . .» روشن است كه عبادت وسيله تقرب به معبود است و عشق به عبادت مقدمه عشق به معبود ........بینهایت ممنونم از شما بهره مند شدم.زنده باشید.
رضای خوش قلم و نازنینم سه روز در گیر پزشک و متخصص تدوین ویدئو مرا از نوازش لعبت قلمت نقد مناظره باز دشت اما در عجبم که یاران همیشه همراه چرا غیبت داشتند ، در یک جمله بگویم که سبک تحقیق ات از نوادر نویسندگی است و چقدر بخود می بالم که روز اول این خصیصه
را در قلمت یافتم امروز این عاشقانه ، عارفانه ها دل هر کسی را میبرد بشرط اینکه فقط یک بار خوانده باشند انشاالله فردا بیدار میشوند و میخوانند محمود سراجی م.س شاهد
آقای مهندس اجازه میخواهم از دخترم زهره عزیز من تشکر کنم خیلی زحمت کسیدند تا توانستند وارد سایت شوند چون iroon را با یکo می نوشتند ممنون سرکار خانم مومنی پایدار و شاد کام باشید محمود
با درودی گرم ، من سه چهار روز نبودم و مشغول تعمیر روغن سوزی و موتور و تعویض
[ کلیه با تشدید ] بودم هر چند مقاله عاشقانه عارفانه و دلنواز نغمه گر عشق چندان غریب نیفتاده اما من بازگشم خانه یار بی دلدار بود .... دیدم که این محفل انس بی حضور شما اصلا صفا ندارد و محفل انس نیست ..... سخنانی فاخر و بدیع که آدم را به هوس می اندازد
که هر روز بشنود ، یا علی مقاله و سایت منتظر حضور دستهای نازنین و نوازشگر شماست....همه تان را دوست دارم محمود سراجی
Love is beautiful!
خانم مؤمنی عزیز از لطف و محبتتان سپاسگزارم.
پاینده باشید در سایه سار عشق
خانم علیزاده عزیز، این نوای دل انگیز قطعاً با حمایتهای معنوی شما عزیزان و یاران همراه ، بر دل و جان خوش می نشیند.
دوست گرامی Mindys عزیز، از لطف و محبت شما سپاسگزارم.
سایۀ مهرتان مستدام
با ادب و عرض سلام و احترام به محضر استاد بسیار عزیزم و نازنین پدر مهربانم جناب دکتر سراجی
پدر عزیزم، به سهم خود از الطاف بی حریمتان تشکر و قدردانی می نمایم و از راه دور دست مهربانتان را به گرمای مهر می فشارم. امید است از این پس با حمایتهای معنوی بیشتر دوستان محفل انس پر رونقتر شود.
با مهر و یک دنیا احترام // نغمه گر عشق