موجود زنده، استعلاء جوست. می خواهد از هر مایه کمال، سهمی وافر داشته باشد. این خصلت، پیشرانه اصلی حیات است. گیاهان کوچک کف جنگل، برای دسترسی به اندک نوری که از چتر درختان گذشته ، رقابت می کنند. یکی شکل علف می گیرد تا خود را کمی از ازدحام بالا کشد. دیگری پیچک می شود و در تمنای نور، از تنه اشجار بالا می خزد. گونه بازنده منقرض می شود. گونه ای که می ماند، قوی تر و سازگارترست. این تنازع بقاء ، مایه ارتقاء کیفیت حیات است : چرخه شگرف تکامل!

بشر و اجتماعات بشری هم ازین قاعده مستثنی نیست. کمال جویی حریصانه ، پیشرانه تاریخ بشر است.

گونه ها، تمدن ها و سازمان های بشری، هم می میرند. گاهی در تنازعی طبیعی و داروینی با رقیبی برتر، می بازند. انقراض نئاندرتال ها ازین دست است. اما گاهی مرگ ساختار بشری، زاده دستکاری خرابکارانه خود بشر در قواعد طبیعی و اختلال در توان نمو جامعه بشریست. سقوط شاهنشاهی ساسانی، ازین دست است.

گسترش سرطان کاست گرایی، جریان حیاتبخش رقابت را مختل و کشور-ملت شکوفای ساسانی را دچار انحطاط و مرگ ساختاری کرد. سه طبقه موبدان، سپاهیان و دبیران از حقوق خاص برخوردار و زیر سایه شاه، بر دوش مردم سوار شدند. فرادستان با بستن راه رشد میلیونها انسان ایرانی، قوه نامیه جامعه را تا حد مرگ کاستند. این ساختار کاستی و ضد رقابتی، تنها بیماری ایران ساسانی نبود. امامهلک ترین بود. وقتی اعراب رسیدند، سالها بود روح و‌نشاط از هیکل تنومند ساسانی رفته بود.

شاید اصرار بر حفظ شکوه ظاهری امپراطوری که جنگهای طولانی و بی ثمر با بیزانس را سبب شد، بیماری مهلک دیگر بود. قاعده طلایی حکمرانی هخامنشی، حفظ تناسب بین منابع و هزینه بود. ساسانیان نیز درین مهم خبره بودند.

اما در دوران افول ساسانی، افزایش هزینه نظامی برای مداخلات خارجی در کنار سهم طلبی حریصانه الیگارش، منجر به فشار کمرشکن بر معیشت مردم شد. حالا ملت حکومت را نه ضامن ترفیه، بل مایه عذاب و دشمن بزرگ خود می دید. شاه و طبقات شریک شاهی، از چشم مردم افتادند.

جنگ های مکرر، سپاه را فرسوده بود. لشکریان دیگر محبوب هم نبودند. سپاه در جنگ با اعراب، مزه تلخ تنهایی خود ساخته را چشید. اگر ملت نژاده و پرشمار ایران، پشت ارتش بود، کجا جیش کوچک خلفای ثلاث، ظفر می یافت؟

درین دوران، مزدیسنای دوست داشتنی، بدست موبدان تا سطح “مذهب قدرت” افول کرد. مردم آزرده به موبدان، بدبین شدند. انواع دگر اندیشی از مانویت تا مسیحیت رواج یافت. وقتی اعراب آمدند، دهه ها بود مردم، کرامت انسانی و معاش دنیوی خود را اسیر حرص و جهل مثلث موبد -سپاهی-دبیر می دیدند که سه پایه تخت شاهی بود. ایرانیان با همه انبوهی و توانمندی، کنار نشستند تا عرب، این مثلث شوم را بگسلد و اهریمن شاهنشاهی بر کند. عرب این کرد و‌بسی بیش رفت.

ایران امروز ، کم و بیش همان امراض ساسانی را دارد. به ذکر دو‌ مشابهت بسنده می کنم .

اول آنکه ما هم از تفکیک سیستماتیک جامعه به سه کاست خودی- نخودی- ناخودی، رنج می بریم. اختلال شدید در مکانیسم طبیعی رقابت، کار را بدانجا رسانده که قدرت زایش جامعه ایرانی کاهش یافته موسسات ملی فشل، بی مایگان بر صدر و نخبگان گریزانند. اشراف و الیگارش هزار فامیل بر مناصب و منابع کشور دست انداخته و باور دارند صاحبان فره ایزدی و مالکان مشروع میراث، سرزمین و ملت ایرانند. از ملک و مال و‌مقام و عناوین علمی و درجات نظامی و مناصب تخصصی، همه را با هم می خواهند. یک خودی می تواند سردار/خلبان/ مدیر مهندسی/ دکترجغرافی/فرمانده زمینی/فرمانده هوایی/فرمانده پلیس/استاد/شهردار شود. روحانیون وابسته به “مذهب قدرت”، همان جزم اندیشی، خود مقدس انگاری و خوی سروری دارند که موبدان داشتند. سپاهیان بر همه ارکان جامعه سیطره دارند. خیل تکنوکرات های کثیر المونه قلیل المعونه، چه از دبیران ساسانی کم دارد؟ رعیت همانقدر درمانده است که شهروند ساسانی بود.

دوم آنکه توان و منابع موجود کشور بسی کمتر از نیاز مالیخولیای جهانداری حاکم بر ماست. تنها یکی از خیل دشمنان خونی ما آمریکاست که اقتصادی پنجاه برابر بزرگتر از ما دارد. درین باب، فاصله ما با واقعیت، بسی بیشتر از فاصله اوهام یزدگرد از واقعیت ایران خسته و فرسوده و‌دنیای آشفته قرن هفتم میلادی است.

معلوم نیست کدام خالد بن ولید باد ما را خواهد خواباند؟ نمی دانم ام المعارک ما در کدام روز و‌بر زمین کدام نهاوند در کمین نشسته . اما یک چیز عیان است. اگر راهمان را عوض نکنیم، اگر شاه و موبد و سپاهی و‌دبیر همچنان بر همان نمط سلطنت خودستای ساسانی بتازند، روزگار با ما مردم مصیبت زده ایران، مهربان نخواهد بود.

خدای را! چاره باید کرد!

محمد حسین کریمی پور